اخلاق طبقاتی
‹‹اخلاق واقعا انساني فقط در آن مرحله اجتماعي ميسر است كه نه تنها تضاد طبقاتي مرتفع شده بلكه اين تضاد در عملكرد زندگي فراموش شده است›› (1)
اخلاق از مباحث گسترده فلسفي و اجتماعي است و ديدگاه هاي متعدد و متضادي در اين زمينه وجود دارد. سعي داريم به بررسي از ديدگاه طبقاتي بپردازيم و ببينيم اخلاق از اين ديدگاه چگونه است؟؟ براي بررسي اخلاق از ديدگاه طبقاتي لازم است جهان را به صورت ديالكتيكي ببينيم و از اين منظر به بررسي آن بپردازيم. قبل از اينكه وارد مبحث اصلي شويم لازم است توضيحي در مورد ديالكتيك و اينكه ديدن جهان هستي به صورت ديالكتيكي داده شود يعني چه؟؟ در ابتدا هگل به بررسي كامل جهان به صورت ديالكتيكي پرداخت و بعد به وسيله ي فيليسوفان ديگري همچون ماركس تكامل يافت. از لحاظ ديالكتيكي جهان يك كل به هم پيوسته متضاد در نظر گرفته مي شود كه بوسيله اين تضاد و تقابل_ تقابل ميان آزادي و طبيعت، تقابل ميان فرد و جامعه، تقابل روح متناهي و نا متناهي، مقبل انسان و خدا_ به حركت و پويايي خود ادامه مي دهد. هگل جهان را به مصابه خدا يا گائيست (روح كيهاني يا نامتناهي) در نظر مي گيرد. البته انگاره اي از روح كه توسط هگل ساخته مي شود با مفهوم روح و خدا در خداباوري سنتی يكي نيست. اين روح همچون خداي ابراهيم، اسحاق و يعقوب نيست كه بتوان آن را پرستش كرد و با او سخن گفت بلكه روحي است كه توسط انسان هستي دارد. در واقع ساختار عمومي جهان تن يافتگي و بيان گائيست است يعني براي اينكه گائيست (روح) وجود داشته باشد مجبور است خود را در موجوداتي كه كرانمند يا روح متناهي تن بخشد. روح هايي كه بايد موجوداتي زنده و متناهي تن بخشد. روح هایی که باید موجوداتی زنده و متناهی باشند و انواع دیگر موجودات غیر زنده پس زمینه و بنیاد ضروری برای امکان وجود این روح نامتناهی اند.گائیت برای اینکه دارای بعد مکانی و زمانی باشد به این تن یافتگی نیاز دارد.
گائیت و تن یافتگی او در جهان، ناسازگار با وجود خودش است واین ناسازگاری تا آنجا ادامه دارد که انسان در انحصار طبیعت قرار دارد. انسان برای ایفای نقش خود باید خود را آموزش دهد و به موجودی صاحب توانایی خردکه از زندگی غوطه ور در طبیعت جدا شده است بدل گردد. هگل سعی در سازگار کردن تضادها به وسیله خود خرد را دارد.
در حقیقت هگل چیزها را به صورت سلسله مراتبی در نظر می گیرد و از مجموعه در هم و نامنسجم بیرونی که ما به عنوان جهان مشاهده می کنیم می آغازد و مارا در راستای نظامی که نقطه اوج آن گائیست است سوق می دهد.
حال به دیالکتیک از دیدگاه چپ و اینکه چه تغییری در دیالکتیک هگل داد می پردازیم. تفاوت عمده میان این دو در آن است که چپ به تغییرات واقعی در طبیعت و محیط انسانی نظر دارد درحالی که برای هگل نقش کار و محصولات آن به طور عمده برای آفرینش و نگهداری جهان رواست. در واقع هگل به بررسی سلسله مراتبی جهان به صورت کاملا ایدهآلیستی و ذهنی (تقدم ذهن بر عین) می پردازد. ولی چپ به تقدم عین بر ذهن تاکید دارد و به بررسی جهان به صورت عینی می پردازد. انسان با دگرگون کردن محیط به دگرگون کردن خود می پردازد او در یک جامعه طبقاتی که بر مالکیت خصوصی استوار است زندگی می کند. او از بیگانگی که محصول مالکیت خصوصی و تقسیم کار است به رنج می آید زیرا که در جامعه طبقاتی کار و محصول او از او می گریزند و به واقعیتی بیگانه تبدیل می شوند.
«مالکیت خصوصی ما را چنان ابله و تک ساخته است که یک شئی تنها زمانی از ماست که مالک آن باشیم، زمانی که آن شبیه عنوان سرمایه برای ما هستی داشته باشد و یا هنگامی که توسط ما ... به گونه ای به استفاده در آید» (2)
حال می خواهیم به بررسی اخلاق در چنین جامعه ی طبقاتی، از دیدگاه طبقاتی بپردازیم.
اخلاق که مربوط به تاریخ انسانی است از یک دوره به دوره ی دیگر تغییر می کند. در واقع با تغییر زیر بنای جامعه، روبناهای جامعه که شامل فرهنگ، اخلاق، سیاست، قانون و ... می شود تغییر می کند.
به عنوان نمونه در مورد برابری در قدیمی ترین جوامع مدنی می توان از حقوق برابر زنان و بردگان سخن گفت. ولی نزد رومیان و یونانی ها چنین نبود و اینکه یونانیان و بربر ها و یا رومیان و زیر دستانشان برابر باشند احمقانه بود. مسحیت هم برابری موروثی که با مذهب ستمدیدگان تطابق داشت را می شناخت. با سر ازیر شدن ژرمن ها به اروپای غربی کوشش های مسحیت برای برابری هم پایان یافت و هر گونه تصوری از برابری از بین رفت.
قرون وسطای فئودالی طبقه ای را در خود به نام «بورژوازی» پرورش داد که خود را برابری خواه می دانست. کم کم با رشد صنعت این طبقه قدرت مندتر و قوی تر شد. هر جا که مناسبات اقتصادی آزادی و تساوی حقوق طلب می کرد بورژوازی این شریط را ایجاد می کرد. در اثر پیشرفت اقتصادی خواست آزادی از قید و بند فئودالی و ایجاد برابری حقوق از طریق نابودی بی عدالتی های فئودالی در دستور کار قرار گرفت. امتیازات فئودالی و اشرافی که همواره به دیده ی احترام نکریسته می شد لغو می شد.
در این میان طبقه ی دیگری به نام طبقه ی پرولتاریا( کارگر) شکل گرفت که بر خلاف طبقات زیر دست فئودالی که به اربابان به دیده ی احترام می نگریستند به نابودی طبقه ی بورژوازی می اندیشد او خواستار لغو مالکیت می شود و به بازخواست بورژوازی می پردازد.
هر سه طبقه ی جامعه ی نوین(آریستوکراسی فئودالی، بورژوازی و پرولتاریا) هر کدام اخلاقیات مربوط به خود را دارند که بر گرفته از شرایط طبقاتی خودشان است و از مناسبات اقتصادی که طی آن تولید و مبادله می کنند نشات گرفته است. به عنوان مثال در یک جامعه با مالکیت خصوصی یک دستور اخلاقی مشترک وجود دارد:«نباید دزدی کنی» در حالی که در جامعه ای که انگیزه ی دزدی ( مالکیت) بر طرف شده یاشد مضمون نباید دزدی کنی مورد ریشخند قرار می گیرد.
«در تمام تئوری های اخلاقی که تاکنون پدید آمده اند نتیجه ی شرایط اجتماعی اقتصادی همان مرحله است»یعنی اعتقادات طبقاتی هر طبقه منعکس کننده ی منفع طبقاتی آن طبقه است. ما می توانیم در اخلاق بورژوازی منافع این طبقه را ببینیم. نظریه های ستایشگر بورژوازی که اخلاق طبقاتی را نفی می کنند بر گرفته از همین شرایط طبقاتی آنهاست.» (3)
البته خصلت اخلاق سرمایه داری (بورژوازی) در این نیست که صریحا به دفاع از منافع طبقه ی خود بپردازد بلکه برنامه ی مقدم آن دفاع از فردیت است. آن ها چنان وانمود می کنند که گویا اخلاق بورژوازی مدافع منافع مقدس هر انسانی در انسانی در هر شرایط و هر طبقه ای است. ولی در واقع اخلاق بورژوازی ضعیفان همواره تحقیر و کنش قدرتمندان مورد ستایش قرار می گیرند این سمت گیری در مبانی نظری نیچه نیز نمود یافته است. نیچه از دو گروه سروران و گروه برده ها که به صورت گله ای زندگی می کنند نام می برد. که اخلاق سروران، اخلاق بزرگمنشانه و انسانی است که به گروه ضعیف به دیده دلسوزی و ترحم می نگرد و اخلاق برده ها اخلاقی فاسد و سرشار از کینه و تنفر به گروه سروران است. این سمت گیری در سمتگیری های افراطیِ مختلف (گروه های دسته راستی، فاشیست ها، نژادپرستان و ...) دیده می شود. اینها به انسان به صورت کلی نظر ندارند بلکه به آدمهای معینی نظر دارند: به سفیدانی که بر سیاهان حکومت می کنند، به مالکین، به سروران و آدم های موفق.
بورژوازی با تکیه بر جمله های زیبا و لیبرالی زیر نقاب دفاع از بشریت و به طور کلی با تکیه بر فرد گرایی مطلق بهتر از هر اصل دیگری به تحکیم طبقه ی خود می پردازد.
تاریخ نشان می دهد که حتی طبقات استثمار شونده هم گاهی به نوشتن اخلاق غیر طبقاتی پرداخته اند تا از این طریق به دفاع از منافع طبقهی خود بپردازند. این رویکرد معمولا در طبقه ی خورده بورژوا (طبقه ای که بین طبقه ی بورژوا و کارگر در نوسان است) دیده می شود. آن ها سعی دارند با تکیه بر ایدئولوژی خردگرایی و اصل مالکیت خصوصی با افتخار به منافع طبقاتی به دیده ی تحقیر بنگرند.
«چنان گسترده که به ما امکان می دهد عالیجنابانه همه ی اختلافات طبقاتی را نادیده بگیریم و نه درباره ی طبقه ها جداگانه بلکه درباره ی تمام ملت به صورت جداگانه صحبت کنیم.» (4)
ولی اخلاق پرولتاریایی اخلاقی است که مستقیما در خدمت مناقع این طبقه قرار دارد و کارکرد آن عبارتست از سرنگونی سرمایه داری، اخلاق پرولتاریایی اخلاقی است که راه را برای ایجاد یک جامعه ی سوسیالیستی هموار می کند. اخلاق طبقه ی انقلابی نه تنها با دیدگاه های طبقه ی حاکم بلکه با رسم و آدابِ اسارت بار جامعه ی سرمایه داری نیز سر سازگاری ندارد. پرولتاریا با همه ی اخلاق های باقیماندهی کهنه اخالقیات مسیحی- فئودالی، اخلاقیات بورژوائی، میهن پرستی و هر گونه اخلاقی که به استثمار او می پردازد، به مبارزه بر می خیزد.
پرولتاریا طبقه ای است انقلابی که با هر گونه تبعیت کورکورانه و با هر گونه تحقیر و بندگی به مبارزه بر می خیزد، اخلاق خودش را دارد و از آن دفاع می کند. او اخلاقی ایجاد می کند که برای خبرگان و غیر خبرگان، برای با استعداد ها و بی استعدادها، برای با سوادان و بی سوادان دارای یک نوع انضباط است. البته این به معنای از بین بردن شخصیت ها و از بین بردن تفاوت آن ها نیست. پرولاتاریا بر خلاف متفکران بورژوازی است که برای از بین بردن تبعیت های کورکورانه به توصیه برای از بین بردن اخلاق می پردازند.
همان طور که نشان دادیم اخلاق از دیدگاه طبقاتی در هر شرایطی ویژگی های خاص خودش را دارد. معیار های اخلاقی همچون نیروهای عینی بر خرد اثر می گزارند. بیگانگی و تعبد نشان دهنده شرایط اقتصادی خاصی است که می توان مبنای اقتصادی آن را مالکیت خصوصی و تقسیم کار دانست.
«مردم همیشه قربانی ناآگاه فریب و خود فریبی بوده اند و خوهند بود مگر زمانی که یاد بگیرند که در پشت هر جمله ی اخلاقی، منافع یکی از طبقه ها نهفته است.» (5)
اخلاق از مباحث گسترده فلسفي و اجتماعي است و ديدگاه هاي متعدد و متضادي در اين زمينه وجود دارد. سعي داريم به بررسي از ديدگاه طبقاتي بپردازيم و ببينيم اخلاق از اين ديدگاه چگونه است؟؟ براي بررسي اخلاق از ديدگاه طبقاتي لازم است جهان را به صورت ديالكتيكي ببينيم و از اين منظر به بررسي آن بپردازيم. قبل از اينكه وارد مبحث اصلي شويم لازم است توضيحي در مورد ديالكتيك و اينكه ديدن جهان هستي به صورت ديالكتيكي داده شود يعني چه؟؟ در ابتدا هگل به بررسي كامل جهان به صورت ديالكتيكي پرداخت و بعد به وسيله ي فيليسوفان ديگري همچون ماركس تكامل يافت. از لحاظ ديالكتيكي جهان يك كل به هم پيوسته متضاد در نظر گرفته مي شود كه بوسيله اين تضاد و تقابل_ تقابل ميان آزادي و طبيعت، تقابل ميان فرد و جامعه، تقابل روح متناهي و نا متناهي، مقبل انسان و خدا_ به حركت و پويايي خود ادامه مي دهد. هگل جهان را به مصابه خدا يا گائيست (روح كيهاني يا نامتناهي) در نظر مي گيرد. البته انگاره اي از روح كه توسط هگل ساخته مي شود با مفهوم روح و خدا در خداباوري سنتی يكي نيست. اين روح همچون خداي ابراهيم، اسحاق و يعقوب نيست كه بتوان آن را پرستش كرد و با او سخن گفت بلكه روحي است كه توسط انسان هستي دارد. در واقع ساختار عمومي جهان تن يافتگي و بيان گائيست است يعني براي اينكه گائيست (روح) وجود داشته باشد مجبور است خود را در موجوداتي كه كرانمند يا روح متناهي تن بخشد. روح هايي كه بايد موجوداتي زنده و متناهي تن بخشد. روح هایی که باید موجوداتی زنده و متناهی باشند و انواع دیگر موجودات غیر زنده پس زمینه و بنیاد ضروری برای امکان وجود این روح نامتناهی اند.گائیت برای اینکه دارای بعد مکانی و زمانی باشد به این تن یافتگی نیاز دارد.
گائیت و تن یافتگی او در جهان، ناسازگار با وجود خودش است واین ناسازگاری تا آنجا ادامه دارد که انسان در انحصار طبیعت قرار دارد. انسان برای ایفای نقش خود باید خود را آموزش دهد و به موجودی صاحب توانایی خردکه از زندگی غوطه ور در طبیعت جدا شده است بدل گردد. هگل سعی در سازگار کردن تضادها به وسیله خود خرد را دارد.
در حقیقت هگل چیزها را به صورت سلسله مراتبی در نظر می گیرد و از مجموعه در هم و نامنسجم بیرونی که ما به عنوان جهان مشاهده می کنیم می آغازد و مارا در راستای نظامی که نقطه اوج آن گائیست است سوق می دهد.
حال به دیالکتیک از دیدگاه چپ و اینکه چه تغییری در دیالکتیک هگل داد می پردازیم. تفاوت عمده میان این دو در آن است که چپ به تغییرات واقعی در طبیعت و محیط انسانی نظر دارد درحالی که برای هگل نقش کار و محصولات آن به طور عمده برای آفرینش و نگهداری جهان رواست. در واقع هگل به بررسی سلسله مراتبی جهان به صورت کاملا ایدهآلیستی و ذهنی (تقدم ذهن بر عین) می پردازد. ولی چپ به تقدم عین بر ذهن تاکید دارد و به بررسی جهان به صورت عینی می پردازد. انسان با دگرگون کردن محیط به دگرگون کردن خود می پردازد او در یک جامعه طبقاتی که بر مالکیت خصوصی استوار است زندگی می کند. او از بیگانگی که محصول مالکیت خصوصی و تقسیم کار است به رنج می آید زیرا که در جامعه طبقاتی کار و محصول او از او می گریزند و به واقعیتی بیگانه تبدیل می شوند.
«مالکیت خصوصی ما را چنان ابله و تک ساخته است که یک شئی تنها زمانی از ماست که مالک آن باشیم، زمانی که آن شبیه عنوان سرمایه برای ما هستی داشته باشد و یا هنگامی که توسط ما ... به گونه ای به استفاده در آید» (2)
حال می خواهیم به بررسی اخلاق در چنین جامعه ی طبقاتی، از دیدگاه طبقاتی بپردازیم.
اخلاق که مربوط به تاریخ انسانی است از یک دوره به دوره ی دیگر تغییر می کند. در واقع با تغییر زیر بنای جامعه، روبناهای جامعه که شامل فرهنگ، اخلاق، سیاست، قانون و ... می شود تغییر می کند.
به عنوان نمونه در مورد برابری در قدیمی ترین جوامع مدنی می توان از حقوق برابر زنان و بردگان سخن گفت. ولی نزد رومیان و یونانی ها چنین نبود و اینکه یونانیان و بربر ها و یا رومیان و زیر دستانشان برابر باشند احمقانه بود. مسحیت هم برابری موروثی که با مذهب ستمدیدگان تطابق داشت را می شناخت. با سر ازیر شدن ژرمن ها به اروپای غربی کوشش های مسحیت برای برابری هم پایان یافت و هر گونه تصوری از برابری از بین رفت.
قرون وسطای فئودالی طبقه ای را در خود به نام «بورژوازی» پرورش داد که خود را برابری خواه می دانست. کم کم با رشد صنعت این طبقه قدرت مندتر و قوی تر شد. هر جا که مناسبات اقتصادی آزادی و تساوی حقوق طلب می کرد بورژوازی این شریط را ایجاد می کرد. در اثر پیشرفت اقتصادی خواست آزادی از قید و بند فئودالی و ایجاد برابری حقوق از طریق نابودی بی عدالتی های فئودالی در دستور کار قرار گرفت. امتیازات فئودالی و اشرافی که همواره به دیده ی احترام نکریسته می شد لغو می شد.
در این میان طبقه ی دیگری به نام طبقه ی پرولتاریا( کارگر) شکل گرفت که بر خلاف طبقات زیر دست فئودالی که به اربابان به دیده ی احترام می نگریستند به نابودی طبقه ی بورژوازی می اندیشد او خواستار لغو مالکیت می شود و به بازخواست بورژوازی می پردازد.
هر سه طبقه ی جامعه ی نوین(آریستوکراسی فئودالی، بورژوازی و پرولتاریا) هر کدام اخلاقیات مربوط به خود را دارند که بر گرفته از شرایط طبقاتی خودشان است و از مناسبات اقتصادی که طی آن تولید و مبادله می کنند نشات گرفته است. به عنوان مثال در یک جامعه با مالکیت خصوصی یک دستور اخلاقی مشترک وجود دارد:«نباید دزدی کنی» در حالی که در جامعه ای که انگیزه ی دزدی ( مالکیت) بر طرف شده یاشد مضمون نباید دزدی کنی مورد ریشخند قرار می گیرد.
«در تمام تئوری های اخلاقی که تاکنون پدید آمده اند نتیجه ی شرایط اجتماعی اقتصادی همان مرحله است»یعنی اعتقادات طبقاتی هر طبقه منعکس کننده ی منفع طبقاتی آن طبقه است. ما می توانیم در اخلاق بورژوازی منافع این طبقه را ببینیم. نظریه های ستایشگر بورژوازی که اخلاق طبقاتی را نفی می کنند بر گرفته از همین شرایط طبقاتی آنهاست.» (3)
البته خصلت اخلاق سرمایه داری (بورژوازی) در این نیست که صریحا به دفاع از منافع طبقه ی خود بپردازد بلکه برنامه ی مقدم آن دفاع از فردیت است. آن ها چنان وانمود می کنند که گویا اخلاق بورژوازی مدافع منافع مقدس هر انسانی در انسانی در هر شرایط و هر طبقه ای است. ولی در واقع اخلاق بورژوازی ضعیفان همواره تحقیر و کنش قدرتمندان مورد ستایش قرار می گیرند این سمت گیری در مبانی نظری نیچه نیز نمود یافته است. نیچه از دو گروه سروران و گروه برده ها که به صورت گله ای زندگی می کنند نام می برد. که اخلاق سروران، اخلاق بزرگمنشانه و انسانی است که به گروه ضعیف به دیده دلسوزی و ترحم می نگرد و اخلاق برده ها اخلاقی فاسد و سرشار از کینه و تنفر به گروه سروران است. این سمت گیری در سمتگیری های افراطیِ مختلف (گروه های دسته راستی، فاشیست ها، نژادپرستان و ...) دیده می شود. اینها به انسان به صورت کلی نظر ندارند بلکه به آدمهای معینی نظر دارند: به سفیدانی که بر سیاهان حکومت می کنند، به مالکین، به سروران و آدم های موفق.
بورژوازی با تکیه بر جمله های زیبا و لیبرالی زیر نقاب دفاع از بشریت و به طور کلی با تکیه بر فرد گرایی مطلق بهتر از هر اصل دیگری به تحکیم طبقه ی خود می پردازد.
تاریخ نشان می دهد که حتی طبقات استثمار شونده هم گاهی به نوشتن اخلاق غیر طبقاتی پرداخته اند تا از این طریق به دفاع از منافع طبقهی خود بپردازند. این رویکرد معمولا در طبقه ی خورده بورژوا (طبقه ای که بین طبقه ی بورژوا و کارگر در نوسان است) دیده می شود. آن ها سعی دارند با تکیه بر ایدئولوژی خردگرایی و اصل مالکیت خصوصی با افتخار به منافع طبقاتی به دیده ی تحقیر بنگرند.
«چنان گسترده که به ما امکان می دهد عالیجنابانه همه ی اختلافات طبقاتی را نادیده بگیریم و نه درباره ی طبقه ها جداگانه بلکه درباره ی تمام ملت به صورت جداگانه صحبت کنیم.» (4)
ولی اخلاق پرولتاریایی اخلاقی است که مستقیما در خدمت مناقع این طبقه قرار دارد و کارکرد آن عبارتست از سرنگونی سرمایه داری، اخلاق پرولتاریایی اخلاقی است که راه را برای ایجاد یک جامعه ی سوسیالیستی هموار می کند. اخلاق طبقه ی انقلابی نه تنها با دیدگاه های طبقه ی حاکم بلکه با رسم و آدابِ اسارت بار جامعه ی سرمایه داری نیز سر سازگاری ندارد. پرولتاریا با همه ی اخلاق های باقیماندهی کهنه اخالقیات مسیحی- فئودالی، اخلاقیات بورژوائی، میهن پرستی و هر گونه اخلاقی که به استثمار او می پردازد، به مبارزه بر می خیزد.
پرولتاریا طبقه ای است انقلابی که با هر گونه تبعیت کورکورانه و با هر گونه تحقیر و بندگی به مبارزه بر می خیزد، اخلاق خودش را دارد و از آن دفاع می کند. او اخلاقی ایجاد می کند که برای خبرگان و غیر خبرگان، برای با استعداد ها و بی استعدادها، برای با سوادان و بی سوادان دارای یک نوع انضباط است. البته این به معنای از بین بردن شخصیت ها و از بین بردن تفاوت آن ها نیست. پرولاتاریا بر خلاف متفکران بورژوازی است که برای از بین بردن تبعیت های کورکورانه به توصیه برای از بین بردن اخلاق می پردازند.
همان طور که نشان دادیم اخلاق از دیدگاه طبقاتی در هر شرایطی ویژگی های خاص خودش را دارد. معیار های اخلاقی همچون نیروهای عینی بر خرد اثر می گزارند. بیگانگی و تعبد نشان دهنده شرایط اقتصادی خاصی است که می توان مبنای اقتصادی آن را مالکیت خصوصی و تقسیم کار دانست.
«مردم همیشه قربانی ناآگاه فریب و خود فریبی بوده اند و خوهند بود مگر زمانی که یاد بگیرند که در پشت هر جمله ی اخلاقی، منافع یکی از طبقه ها نهفته است.» (5)
نویسنده: یاسر ریگی
No comments:
Post a Comment