Saturday, March 31, 2007

بعد از يکسال......کجای کاريم ؟ جمع بندی ساليانه ١ و ٢ ( سنديکاى شرکت واحد )

آستانه سال نو در کجای زمين ايستاده ايم ؟

خط فقر چهارصد هزار تومان در ماه اعلام می شود !

حداقل دستمزد ماهيانه کـارگران يکصد و هشتاد و سه هزار تومان تصويب می شود !

سـال گذشته حداقل دستمزد کارگران يکصد و هشتاد هزار تومان اعلام شد .

شوراهای اسلامی شرکت واحد از خرداد 85 وجاهت قانونی ندارند !

طی دوسال گذشته نرخ تورم از سوی مراجع رسمی 15% و از سـوی منابع غير رسمی که به واقعيت زندگی نزديک تر است ، بيش از 50% اعلام می شود . هزينه اجاره بهای مسکن نزديک به40% رشد داشته است . قيمت زمين و ساختمان در شهرهای بزرگ بيش از 50% رشد داشته است .

واردات کالا طی سال گذشته از مرز 46 ميليارد دلار گذشت .

آمار تعطيلی و بسته شدن کارگاه ها و کـارخانه و بيکار شدن کارگران هرروز بيشتر می شود.

تعداد بيکاران طبق آمار رسمی به بيش از چهار ميليون و سيصد هزار نفر رسيده است .

تعداد ليسانسيه های بيکار از مرز ششصد هزار نفر هم گذشت .

وبی کاری همچنين شامل فوق ليسانسيه های بيکار هم می شود .



جمع بندی ساليانه 2



خصوصی سازی يا خودمانی سازی صدها هزار کارگر را بيکار کرده است !

تعميم معافيت کارفرمايان از مفاد قانون کار طبق ماده191 و ديگر مصوبات مجلس و دولت باعث خروج ميليونها کارگر از نظارت وشمول قانون کار گرديد . از جمله : کارگاه هايی که از 10 نفر کارگـر کمتر دارند.

عقد قرارداد موقت کار به صورت شفاهی و کتبی بر خلاف ماده 7 قانون کار از سوی کارفرمايان دولتی و خصوصی به سرعت در حال سرايت به کليه کارگران ايرانی حتی در کارهای مستمر نيز هست ،کارفرماها از قرارداد کارهای موقت يکماهه و سفيد امضاء در برابر کارگران بدون تشکل استفاده می کنند .

از کارگران سفته می گيرند تا اعتراضی به شرايط غير انسانی محيط کار نکنند . پيشنهاد اصلاحيه جديد قانون کار آخرين دستاوردهای عدالت جويانه انقلاب را بر باد مي دهد .

اصلاح نکردن فصل ششم قانون کار بر طبق تعهد دولت نسبت به مقاوله نامه 88 و 98 و سعی در حذف ماده 27 و 17 قانون کار و عدم توجه به اصل 26 قانون اساسی و مقاوله نامه 87 و سرکوب سنديکاهای مستقل کارگری مانند: سنديکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران وحومه برای جلوگيری از تشکل يابی مستقل کارگران بر خلاف تفاهم نامه های امضا شده در سال های قبل کماکان ادامه دارد .

صدها هزار نفر از کـارگران ماه ها است که حقوق و دستمزد خود را دريافت نکرده اند و کارفرمايان دولتی و خصوصی طی سال 1385 هرروز بی توجه تر به حقوق قانونی و انسانی کارگران شدند .

موج اعتراضات کارگری به اشکال گوناگون صحنه اجتماعی کشور را دگرگون ساخته است . هرروز در کارگاه يا کارخانه ای حقی ديگر از کارگران پايمال می شود .

آموزگاران نيز به صنوف معترضين صنفی کارگری پيوستند . طی هفته گذشته آموزگاران و معلمان به مثابه بخش فرهنگی طبقه کارگر ايران ، جلوی مجلس را تبديل به صحنه گسترده گفتگوهای صنفی ـ اتحاديه ای کردند . کــارگران کارخانه ها و شرکتهای دولتی هرروز در جلوی مجلس ـ دفتر رياست جمهوری ، وزارت کار و دفاتر مرکزی شرکتها در شمال تهران به دنبال حقوق خود بوده اند.

افزايش دستمزدهای کارگران در مقابل نرخ فراينده تورم و گرانی آخرين اميدهای کارگران را برای بهبود شرايط کار و زندگی آنها و خانوادهايشان بر باد می دهد . عدم حضور نمايندگان واقعی کارگران در تشکيلات مستقل و آزاد سنديکايی خود ، باعث شده است هرروز بخشی از دستاوردهای گذشته کارگران از کف برود . ايجاد ، بازگشايی و گسترش و اتحاد سنديکاهای آزاد و مستقل کارگری از سوی کارگران و ديگر دستمزدبگيران بهترين راه حضور وتأ ثير گذاری بر روند حوادث سردرگم اقتصادی امروز ايـران است !

(اخبار کارگری )

حوادث ، ضمن کار روزانه جان ده ها تن از کارگران ايران را می گيرد!

خلاصه ای از بدترين حوادث کار در شرکت واحد :

مجتبی حسن زاده راننده منطقه 2 بر اثر عدم رعايت موارد ايمنی و بهداشت کار از سوی کارفرما در پارکينگ منطقه 2 شرکت واحد به شکل بی رحمانه ای جانش را از دست داد. بدليل نبودن نور کافی و خط کشی نکردن کف توقفگاه منطقه2 واقع در کوه های سرخه حصار جاده آبعلی ، آقای مجتبی حسن زاده راننده م 2 در ساعت 10 شب و هنگام تلاش برای رسيدن به سرويس رانندگان با اتوبوسی که يکی از کارگران رديف آن را می راند ، برخورد کرده و سپس به زير چرخهای عقب اتوبوس می افتد و سر او زير چرخها متلاشی می شود . چه برسر باز ماندگان او مي آيد ؟

در منطقه 9 دو راننده بکسل به دليل نداشتن ابزار کار مناسب و به هنگام جک زدن زير اتوبوس بر اثر در رفتن جک و افتادن اتوبوس بر روی آنها صدمات جدی ديدند . در اين حادثه ضمن کار ، آقای مهدی (رضا) عرب جان سپرد و همکار او آقای ابوالفضل زرکوب از زمان ارسال خبر مرگ همکارش تا حالا در بيمارستان به سر می برد و بستری مي باشد .

در آخرين آمارگيری که در زمان بازبودن دفتر سنديکای کارگران شرکت از سوی اعضای سنديکا به عمل آمد ، ارقام باورنکردنی در رابطه با حوادث ضمن کار و يا مرگ های زودرَس همکاران را در بر داشت . در آذر ماه 1384 آمار مرگ سی و پنج نفر از همکاران را طی فصل پاييز داشتيم که دو نفر از رانندگان بر اثر تصادف جان سپرده بودند . يکی از رانندگان منطقه 7 با يک بونکر سيمان در منطقه امين آباد کشته شده بود و يکی از رانندگان در منطقه 6 زيرچرخ های اتوبوس جان سپرد!



خط قصر الدشت

يکی از رانندگان م 6 ـ در رابطه با حادثه ضمن کارخودش با آقای حسين ديدار (47258ک)که يکی از اعضای سنديکای کارگران شرکت واحد می باشد ، گفتگو می کند و آقای ديدار از لحاظ قانون او را راهنمايی قانونی می کند ، خبر چين ها به مديران منطقه خبر می دهند آنها آقای ديدار

را به کارگزينی منطقه6 نزد آقای مهدی زاغی ، می خواهند در آنجا معاون اداری و رئيـــس

کارگزيني ، آقای حسين ديدار را تهديد به اخراج کرده اند که چرا همکاران و رانندگان را با مسائل حقوقی و قانونی آشنا می کنی .

طی هفته گذشته آقای حسين ديدار راننده م 6 ـ (ک 47258 ) که در تاريخ 13/4/1383 به علت حادثه ضمن کار که اتوبوس را بدليل نبودن راننده داخـل تعمير گاه، مجبور شده است به داخل تعميرگاه ببرد که سُرخورده و به داخل چال سرويس می افتد و دچار شکستگی دست و کتف سمت راست گرديد که به مدت بيش از شش ماه بستری شد که بيش از شش ميليون تومان هزينه بيماری و مداوا را پرداخت کرد . بعد از شکايت به دادگستری ،حکم جبران خسارت فوق ( ديه مربوطه ) صادر

شد . وقتی به شرکت واحد مراجعه نمود آقای مجتبی حسينی مدير منطقه 6 که هم اکنون مدير کل بهره برداری شرکت واحد شده است . علاوه بر رفتار توهين آميـز در برابر کارگر فوق او را تهديد به اخراج از شرکت واحد کرده است . تا از شکايت قانونی خود و اخذ ديه مربوطه دست بردارد . پيگيری های آقای ديدار ادامه دارد و سنديکا اخبار بعدی در اين باره را به اطلاع همکاران و ديگر کارگران ايران و جهان خواهد رساند.طبق آخرين خبر او توانسته حکم جلب مجتبی حسينی را بگيرد.

کـارگران شرکت واحد که طی سال گذشته با دادن تعهد عدم همکاری با سنديکای کارگران شرکت واحد به سر کار بازگشتند ، از سوی حراست و مديران شرکت واحد شديداً تحت فشار به سر می برند و تعداد زيادی از آنها را با بهانه های واهی اخراج کرده اند . ده ها کارگر به کار باز گشته با اعضای سنديکا تماس گرفته اند و مشکلات خود را با آنها در ميان گذاشته اند و به تدريج کارگران متوجه می شوند . برای جلوگيری از ستمهای حراستی ها و رفتارهای غير قانونی مديران مناطق دوباره بايد در حول سنديکای خود متشکل تر شوند و مسئوليت های کميسيونی بپذيرند .



( گــزارش به همکاران )



دفتر سنديکای کارگران شرکت واحد باز گشايی شد.

از تاريخ 21/12/1385 که کارگران عضو سنديکا بر اساس دستور هيأت نظارت بر حقوق شهروندی به سرپرستی جناب آقای آوايی مدير کل محترم دادگستری استان تهران به اداره مرکزی شرکت واحد واقع در خيابان هنگام ـ ميدان رسالت ، مراجعه کردند ، مديريت شرکت واحد با هماهنگی حراست (پليس امنيتی ) و نيروی انتظامی شرکت واحد ( اجرائيات ) و پليس امنيتی دو پاسگاه نيروی انتـظامی منطقه نارمک و پليس امنيتی منطقه چهار تهران جلوی ورود کارگران را به اداره مرکز گرفتند ، و کارگران سنديکايی از صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر در پياده روی خيابان و روبروی اداره مرکزی شرکت واحد ماندند و با همکاران و مردم رهگذر و نيروهای انتظامی و اطلاعاتی گفتگو کردند که عاقبت يکی از عوامل حراست به آنها مراجعه کرد و از آنها خواست فردا ساعت 9 صبح با ليست کارگران اخراجی به اداره مراجعه کنند . يکی از ترفندهای مديريت و حراست شرکت واحد اين بود که سعی مي کردند نظم سنديکايی و سلسله مراتب سنديکايی ها را زير پا بگذارند و با کارگران به شکلی در هم و برهم و فردی برخورد کنند و با ايجاد ترديد و با اسلحه تطميع و ترس و قول آنکه کسانی که تعهد بدهند با سنديکا همکاری نکنند ، آنان را سر کار برمی گردانيم و همه عقب افتادگی های آنها را می پردازيم که اتحاد سنديکايی کارگران مانع از پيروزی اين سياست تفرقه افکنانه شد . فردا صبح که کارگران به اداره مرکزی مراجعه کردند ، حراستی فوق تا ساعت يازده و نيم هيچ جوابی نداد و مأموران انتظامی و امنيت و اطلاعات نيروی انتظامی متوجه دروغ گويی مأمور فوق شدند . همچنين در روز قبل صادقی مأمور حراست سابق منطقه 7 که پرونده تيره ای نزد کارگران منطقه 7 شرکت واحد دارد و به تازگی در اداره حراست مرکزی شرکت واحد مشغول به کار شده است می گفت که هيچ نامه ای از دادگاه (هيأت) نظارت بر حقوق شهروندی به شرکت واحدنيامده است . هر وقت نامه ای آمد ، به شما خبر می دهيم . همان موقع آقای مددی نايب رئيس سنديکای کارگران شرکت واحد به دفتر هيأت نظارت بر حقوق شهروندی تلفن زد و با آقای بهبودی رئيس دفتر آقای رازقندی دبير محترم هيأت گفتگو نمود وآقای بهبودی شماره نامه ارسال شده به تاريخ 20/12/1385 به دفتر مدير عامل شرکت واحد را اعلام نمود . در حاليکه مدير عامل شرکت واحد آقای احمدی بافنده که در ضمن پاسدار هم می باشد به اتفاق آقای شمسايی که ايشان هم مدعی پاسدار بودن و خيلی مزايای ديگر هستند و آقای سادات رئيس جديد حراست مرکز و همان صادقی حراستی منطقه 7 هم يکروز قبل از آن در جلسه ای که از سوی هيأت نظارت بر حقوق شهروندی احضار شده بود حضور يافته و صورتجلسه ای را دال بر اجرای تبصره ماده 18 قانون کار را مبنی بر پرداخت 50% حقوق و دستمزد کارگران سنديکايی تعليقی که پرونده های آنها در ادارات کار در حال رسيدگی می باشد امضاء کرده بود و تعهد داده بود اين مُرّ قانون را اجرا نمايد . اما شوراهای اسلامی و حراست مانع از اين کار می شدند. بعداً معلوم شد که آقای سادات که به تازگی به مقام رياست حراست شرکت واحد منصوب شده است نظر ديگری دارد و معتقد است که حق کارگران بايد داده شود و مطابق دستور آقای عليرضا آوايی مدير کل دادگستری استان تهران بايد 50% حقوق و دستمزد 13 ماه دوران تعليق کارگران پرداخت شود . به هر حال روز 21/12/1384 هم گذشت و همکاران متوجه شدند که سنديکايی ها با نامه قانونی و امضای مدير عامل برای دريافت حقوق خود به اداره مرکزی آمده اند اما مديريت شرکت واحد به قول خود وفا نمی کند . حتی نيروهای انتظامی و امنيتی هم متوجه دروغ گويی صادقی که ميگفت نامه ای به شرکت واحد نيامده است شدند و شماره نامه اعلام شده را گرفتند و بالا بردند و سپس اعلام شد که مدير کل مالی هم به جلسه دعوت شده است . وتا بعد از ظهر هم خبری نشد و قول دادند که فردا حتماً انجام می شود. وقتی فردای آن روز ليست کارگران اخراجی هم آورده شد تا بعد ازاذان ظهر باز هم خبری نشد و فقط قول می دادند که مشغول انجام کار هستند تا مبالغ پرداختی به کارگران را محاسبه کنند . اما باز هم خبری نشد و وقتی حسن بهرامی شورايی سابق منطقه 5 شرکت واحد که حکمی غير قانونی را برای اداره کار شمال و شمال غرب دال بر جلوگيری از شکايت کارگران اخراجی در هيأت های حل اختلاف را با مهر وامضای کانون شوراهای غرب تهران داده بود ، خواست وارد اداره مرکزی شرکت واحد شود البته متأ سفانه آقاي گودرزي نماينده اداره كار غرب تهران بر اساس همان نامه غيرقانوني حكم اخراج غير قانوني كارگران را در هيأت تشخيص تأييد كرده بود , درجلوي شركت واحد ديده شد , در ضمن او جزء كساني بود كه با چوب وچماق به سنديكاي كارگران واعضاي آن حمله كرده بودند , مشاهده او باعث اعتراض كارگران گرديد كه با چشمان گريان فرار را بر قرار ترجيح داد . همچنين وقتي علي مهدويخواه يكي ديگر از شورايي هاي امضاءكننده حكم اخراج غير قانوني كارگران قصد ورود به اداره مركزي را داشت با نفرين و خشم كارگران روبرو شد او و حسين خدايي شورايي منطقه شش در كمال بي رحمي حكم اخراج خلاف قا نون كارگران را كماكان امضاء مي كنند . وقتي يكي از كارگران فرياد زد : ( خا ئن به حقوق كارگران ) در بين جمعيت زيادي كه در خيابان مي رفتند فقط علي مهدويخواه بود كه به سمت صدا برگشت وبعد پا به فرار گذاشت . او در هفته قبل وقتي با اعتراض رو در روي كارگران رو برو شده بود در كمال گستاخي جواب داده بود : دلم مي خواهد حكم اخراج هركه را بخواهم امضاءميکنم .

اما ديروز وقتي يعقوب سليمي عضو هيأ ت مديره سنديكاي كارگران شركت واحد از جلوي در اداره تلفني از او سؤال كرده بود چرا حكم اخراج كارگران را امضاء ميكني ؟ علي مهدويخواه اقرار كرده بود : ما به زور حكم اخراج كارگران را امضاء مي كنيم , براي اخراج شما هفت تير روي شقيقه ما گذاشتند . ما حاضريم كه نظر جديد براي برگشت به كار سنديكايي ها را اعلام كنيم ! در ادامه اين پيگيری ها صدها نفر از رانندگان و کارگران و کارمندان شرکت واحد از سنديکايی ها دلجويی و احوالپرسی کردند و خود را مديون تلاش ها و عذاب هايی که آنها کشيده بودند ، مي دانستند و اعلام می کردند برای همکاری با سنديکای خود آماده اند و از اينکه هيأت مديره و فعالان سنديکا هنوز در اخراج به سر می برند ناراحت و شرمنده اند و دل آنها می خواهد که هرچه زودتر در دفتر سنديکای خود حاضر و آموزش های حقوقی ـ قانونی ببينند . به هر حال تا بعد از ظهر هيچ اتفاقی برای پرداخت حقوق کارگران صورت نگرفت و تازه صادقی حراستی در ساعت 25/2 تا 3 بعد از ظهر اعلام کرد که هيچ پرداختی و هيچ خبری نيست ،که منجر به اعتراض کارگران تعليقی شد که با فرياد الله اکبر ، خود را به دفتر مدير عامل شرکت واحد در انتهای راهروی طبقه دوم شرکت واحد رساندند و فرياد دادخواهی خود را به گوش مقامات و خدا رساندند . مدير عامل آقای احمدی بافنده از اتاق کنفرانس بيرون نيامد. نهايتاً با پادرميانی و قول هايی که آقای سادات رئيس جديد حراست و سرگرد گودرزی رئيس اجرائيات نيروی انتظامی شرکت واحد دادند قرار شد که فردای آن روز ساعت يازده پاسخگو باشند و 50% دستمزدهای معوقه را بپردازند ، که بالا خره اعضای اخراجی کارگران سنديکای شرکت واحد به احترام قول يکی از افسران نيروی اجرائيات شرکت واحد و سرگرد گودرزی و آقای سادات محل ساختمان اداره مرکزی شرکت واحد را در حدود ساعت 5 بعد از ظهر ترک کرده و فردا ساعت 8 صبح روز 23/12/1385 آقايان مددی ـ اُسالو ـ غلامی ـ حيات غيبی ـ نژند کودکی به دفتر هيأت نظارت بر حقوق شهروندی مراجعه و شرح ماوقع چند روز گذشته را ضمن يک نامه و توضيحات شفاهی اعلام و رونوشت نامه فوق را به دفتر آقای درخشان نيا معاون محترم آقای آوايی دادند و خود را در ساعت يازده به اداره مرکزی شرکت واحد رساندند . در ساعت يازده ، بيست و شش نفر ديگر از سنديکايی ها به آنها پيوستند و حالا همه نيروهای امنيتی ـ پليسی ـ انتظامی ـ نگهبانان آتش نشانی شرکت واحد و همه کارگران و رانندگانی که از آنجا می گذشتند به حقانيت کارگران سنديکايی اعتراف می کردند و همه آنها بارها و بارها از پله ها بالا و پايين می رفتند و برای کارگران اخراجی سنديکا خبر می آوردند و هرچه زمان طولانی تر می شد ، سکوت ، نظم ، آرامش و اقتدار قانونی کارگران سنديکايی شرکت واحد ، حقانيت آنها را به نيروهای انتظامی هم آشکارتر می کرد تا جايی که مأموران نيروی انتظامی هم اعتراف به حقانيت آنها کرده و نگهبانان آتش نشانی شرکت واحد خود را مديون تلاش های سنديکا اعلام می کردند . بالاخره از ساعت 4 بعدازظهر به بعد با نظارت آقای مددی و همکاری آقايان سادات ـ گودرزی ـ عرب و مسعودی ، چک های مطالباتی دستمزدهای کارگران صادر گرديد و کارگران يک به يک به قسمت مالی مراجعه و چک های خودرا دريافت نمودند . جالب اين که وقتی کارگران يک به يک برای گرفتن چک هايشان به قسمت مالی مراجعه می کردند همراه هر کدام يک افسر نيروی انتظامی همراه می شد و در دوسوی راهروی اداره مرکزی افسران و درجه داران نيروی انتظامی به حالتی احترام آميز رديف ايستاده بودند و هر کارگری که چکش را می گرفت مجدداً همراه يک افسر تا دم در بدرقه می شد . وقتی که همه چک ها داده شد ، سرگرد گودرزی رئيس اجرائيات نيروی انتظامی شرکت واحد چک مربوط به آقای مددی را با رفتاری احترام آميز و با دو قدم به پيش به ايشان دادند و گفتند : اين چک فرمانده است ، که آقای مددی جواب دادند : من فرمانده نيستم ، خدمتگذارم و تشکر نمودند . سرگرد گودرزی تأکيد کردند شما فرمانده هستيد ! آقای مددی جواب دادند : من با دستور پائينی ها (کارگران) کار می کنم اما شما دستور از بالائي ها می گيريد به هر حال از شما به نمايندگی از کارگران قدردانی می کنم . سپس محل دفتر را به همراه يکی از افسران ترک کرده ونزد کارگران آمدند . ده نفر ديگر از کارگران که چک های خود را نگرفته بودند صبح 24/12/1385 به اداره مرکزی شرکت واحد مراجعه و چک های خود را گرفته و در بانک ملی شعبه شرکت واحد چک خود را نقد کردند . اما در اين هنگام مشخص شد که دو تن از اعضای سنديکا ، آقای صادق خندان و غلامحسينی هنوز 50% دستمزد خود رانگرفته اند ، پس از مذاکراتی قرار شد ، شنبه صبح مشکل آنها حل شود و اعضای سنديکا در حمايت از همکاران خود از مبالغ دريافت کرده خود ، مبالغی را برای ياران خود در نظر بگيرند و همچنين تصميم گرفتند برای احقاق حق همکاران خود ، راه قانونی حق طلبانه خود را ادامه دهند . آن روز صبح همه رهگذران و کارگران با عدسی پخته شده توسط آقای غلامحسينی و نان داغ بربری و چايی لب سوز سنديکا پذيرايی شدند . همه کارگران ، رانندگان و حتی همه کارمندان و برخی مديران مردمی و حامی کارگران از اينکه کارگران سنديکايی به قسمتی از حقوق خود رسيده اند خوشحال بودند ، امسال نوروز چند روز زودتر به خانه کارگران شرکت واحد آمد .

(ادامه ماجرا)

بالا خره در روز 27/12/1385 سنديکايی ها دوباره به جلوی اداره مرکزی آمدند . آنها صبح ساعت 8 به دفتر هيأت نظارت بر حقوق شهروندی مراجعه کردند و شرح ماوقع را به آنجا دادند ، اعضای هيأت به سرپرستی آقای آوايی مدير کل محترم دادگستری اُستان تهران رأی به پرداخت دستمزد عقب افتاده (50%) اين دو کارگر زحمتکش دادند . نامه فوق را آقايان مددی ـ اُسالو ـ نعمتی پور و غلامحسينی گرفته و برای آقای احمدی مدير عامل شرکت واحد آوردند . متأ سفانه آقای احمدی بافنده از دريافت نامه به وسيله نيروهای انتظامی خودداری نمود ، يعنی دستور داده بود کارگران عضو سنديکا را به داخل شرکت راه ندهند ، در نتيجه سرگرد گودرزی نقش واسطه و نامه رسان را به عهده گرفت و زحمت کشيد نامه را به دبير خانه برد و ثبت دفتر کرد سپس شماره ثبت و تاريخ آن را برای نمايندگان کارگران آورد و تأکيد کرد فردا صبح ساعت 9 اينجا باشيد تا من خودم جوابگوی شما باشم . کارگران به قول او اعتماد کردند ، رفتند و فردای آن روز، ساعت 9 صبح بازگشتند.

از ساعت 9 صبح تا 11 هيچ کس جوابگوی آنان نبود بالاخره در ساعت 11 آقای سرگرد گودرزی نزد آنها آمد و گفت جلوی در اصلی روبه روی اجرائيات نايستيد ، خوب نيست ! با من به جلوی در منطقه 1 بياييد . زمانی که به آنجا رفتند ايشان گفت : من به داخل اداره می روم تا پيگير کار شما باشم . تا ساعت 1 بعداز ظهر خبری نشد ، در اين ساعت سه نفر از مأموران پليس امنيتی منطقه 4 يا کلانتری 136 نارمک به آنجا مراجعه و با کارگران گفتگو کردند و گفتند : که کارگران حق دارند و نامه از قوه قضائيه بالاترين دستور است و طبق دستور مديريت شرکت واحد بايد 50% دستمزد کارگران را بدهد و گفتند ما به داخل اداره می رويم تا حق شما را بگيريم . دوباره تا ساعت 3 بعد از ظهر هم خبری نشد ، در اين ساعت سه مأمور از اداره بيرون آمدند و گفتند : ما موفق نشديم ! می رويم با رئيسمان صحبت کنيم ، بعداز رفتن آنها کارگران به افسران نيروی انتظامی که در جلوی در منطقه 1 جلوی آنها را گرفته بودند ، گفتند : عيبی ندارد امروز شما جلوی دستورقوه قضائيه را گرفتيد ! اما ما فردا و هر روز ديگری به همراه همکاران و خانواده هايمان به شرکت مراجعه نموده و خود را به دفتر آقای احمدی بافنده ، (مديرعامل) می رسانيم و جواب نامه دادگستری را از او خواهيم گرفت . ساعت از 4 گذشته بود و خورشيد رو به غروب می رفت که کارگران از جلوی شرکت رفتند و آن هايی که 50% را گرفته بودند مبلغی به دو همکار خود دادند تا آنها در روزهای نوروز بی پول نمانند . در جلسه ای که بعداز ظهر اعضای سنديکا با هم داشتند قرار گذاشتند که طبق اصل سنديکا : همه برای يکی ، يکی برای همه

روزهای بعد به اداره مرکزی مراجعه کنند ، فردای همان روز يعنی روز 29/12/1385 از حراست شرکت واحد به برادر آقای صادق خندان تلفن زدند و گفتند : که چک های اين دو نفر هم حاضر است . قبل از ساعت 12 ظهر بيايند و چک هايشان را بگيرند .

اين بهترين خبری بود که بعداز يکسال خانواده های کارگران عضو سنديکای کارگران شرکت واحد شنيدند ، حالا می شد نوروز را واقعاً شاد بود و جــشن گرفت . زنده باد اتحاد کارگران !



خبرنگار سنديکا 29 اسفند 1385

Friday, March 30, 2007

مصدق و محتوای ميراث اپوزيسيون راست

مهدی گرايلو

gerailoo@yahoo.com

امروز اپوزیسیون راست ایران ، دیگر نه به آینده ی پرافتخار خود ، بلکه به گذشته ی باخته اش چشم دوخته است . او شرط می بندد که به واسطه ی تکرار تجربه های شکست خورده ی تاریخ اش ، می تواند کاخ پیروزی سیاسی خود را پی ریزی کند
مصدق ، سوژه ای ست که تیره های گوناگون این اپوزیسیون هم اینک بر سر آن به نزاع برخاسته اند و قصد ما نیز نگاهی به تلقی گرایشات گوناگون راست از تاریخی ست که با نام او عجین شده است . مقاله ی دیگری که در این شماره اخگر به قلم آقای روزبه کلانتری آمده است در معرفی این چهره سیاسی تاریخ ایران بسنده می کند و ما نیز اعتبار قضاوت خواننده را در قبال ماهیت ارتجاعی مصدق ، منوط به مطالعه آن نوشته می دانیم.
به زعم برخی از چهره های سرشناس گرايشات گوناگون اپوزیسیون راست ، تجربه ی مبارزه سیاسی مصدق ، حداقل یک بار در برابر مسئله بغرنج « قدرت و ساختار آن در ایران » پاسخی قابل قبول ارائه داده است . بخشی از جبهه ی اصلاح طلبان که با نام مشروطه خواهان شناخته شده اند از یک سو ، و قسمتی از اپوزیسیون لیبرال ایران ( که به جمهوری خواه شهرت دارند ) از سوی دیگر بر این مدعا پا فشاری می کنند.

مشروطه خواهان

سعید حجاریان شاید بارزترین چهره ی این جریان باشد . او ، به ویژه پس از افول جنبش دوم خرداد ، تلاش کرد تا پایه های تئوریک آراء سیاسی مشروطه خواهان را تدوین نماید . حجاریان بر این باور است که ایران هنوز به طور کامل از دوره ی مشروطیت عبور نکرده و هنوز مطالبات جنبش مشروطه به قوت خود باقی ست . او سه تکلیف « اعمال حاکمیت قانون ، تفکیک قوا و تساوی مردم در برابر قانون » را به عنوان وظایف اساسی مشروطه که از دوره ی شکل گیری جنبش آن تا کنون محقق نشده اند ، بر می شمرد و باور دارد که حرکت سیاسی اصلاح طلبان هم اینک می بایست به سوي به ثمر نشاندن باقی مانده انقلاب مشروطه جهت گیری کند . ( بخش زنده ی اصلاحات)
حجاریان عقیده دارد که چون منبع مشروعیت حکومت درتاریخ ایران ( و از جمله در حال حاضر ) دوگانه است ، به گونه ای که از یک سو مردم و از سوی دیگر مذهب معیار این مشروعیت قرار می گیرند - و این امر را می توان در عنوان و ماهیت « جمهوری اسلامی » نیز به وضوح مشاهده کرد - پس پیدایش « حاکمیت دوگانه » در ایران هر لحظه امری ممکن است . او سپس راه پیشبرد اصلاحات ( به سمت تحقق مشروطه ) را تبدیل مشروعیت دوگانه به « حکومت دوگانه » اعلام کرده و به عبارتی بر ضرورت بقای قدرت در قالب « حاکمیت دوگانه » پافشاری می کند . استدلال عمده ی او در این اصرار بر این اصل استوار است که قطبین حاکمیت برای تقویت خود ناچار به « به صحنه کشاندن مردم » و وارد کردن آنها به عرصه ی منازعات سیاسی و اجتماعی جامعه و افزایش شفافیت سیاسی برای جلب نظر توده ها می باشند که این خود مستلزم تشکیل نهادهای مدنی به گونه ایست که مبانی لازم برای پیشبرد اهداف جنبش اصلاحات ( مشروطه )‌را فراهم آورند.


حجاریان در تعیین پایه های مادی مشروعیت دوگانه ( که برای تبدیل شدن آن به قدرت دوگانه لازم است ) یک قطب را به رانتهای گوناگونی که در تاریخ ایران دولتها را تغذیه می کرده ( و امروز نفت منبع اصلی آنرا تشکیل می دهد ) وصل نموده و قطب دیگر را به ضرورتهای مدرنیزاسیون جامعه ( که به زعم او لزوما ً اقشار گوناگون مردم اعم از تحصیل کردگان وصاحبان مناسب بوروکراتیک جامعه نو را در بر می گیرد ) مربوط می داند.

او در پاسخ به نقد عباس عبدی که منکر راهکار « حاکمیت دوگانه » است ، برای اثبات مدعای خود به شواهد تاریخی کرامول در انگلستان و « مصدق در ماجرای 30 تیر » اشاره می کند و این دو را دو نمونه ی موفق از حرکت بر روی مسیر حکومت دوگانه تا نیل به آرمانهای مشروطیت بر می شمرد . از منظر او : « مصدق يك مشروطه‌طلب واقعي بود كه با رويكرد تفويض اختيارات شاه به دولت مجددا شعار مشروطيت را زنده كرد: " شاه بايد سلطنت كند، نه حكومت " . در حقيقت شعارهاي ملي‌شدن نفت و آزادي انتخابات هر دو هدف بلندمدت‌تري را تعقيب مي‌نمودند و آن نشاندن شاه بر سر جاي خود بود. از حكومت به سلطنت! مصدق حتي در دادگاه وفاداري خود را به سلطنت ابراز كرد، اما به‌عنوان نخست وزير پاسخگو در برابر مجلس، اختيارات بيشتري از شاه طلب نمود و به تدريج بر سر تصاحب قوه قهريه به چالش با شاه برخاست (درست شبيه كرامول در انگلستان) ... » (‌حجاريان ،‌ تكاليف معوقه ي
مشروطه)
حجاريان بر اين باور است كه مصدق به خوبي توانست حداقل در برهه اي از دوران مبارزات خود ، سياست پيشبرد حاكميت دوگانه را با موفقيت به انجام رساند و به اين منظور عبدي را به رجوع به نوشته هاي محمدعلي همايون كاتوزيان فرامي خواند . اما دقيقا ً‌نقطه ي اتكاي او به كاتوزيان ،‌جايي ست كه خود كاتوزيان آنجا را خالي مي كند : حجاريان بر عبدي خرده مي گيرد كه يك نظريه ي اجتماعي «‌ تك علتي »‌ براي ايران پردازش مي كند و اين نمي تواند درست باشد و آنگاه عبدي را به مطالعات 30 ساله ي كاتوزيان درباره ي علل پيدايش و تداوم نظام پاتريمونيال در ايران و تكرار پروسه ي « استبداد – هرج و مرج – استبداد » متوجه مي كند كه در آن به برخي عوامل جغرافيايي و تاريخي به عنوان عوامل اساسي تسلط تاريخي اين نظام بر كشور اشاره كرده است . اما اشتباه حجاريان در آنجاست كه متوجه نمي شود كه زماني كه كاتوزيان بحث خود را از حيطه ي طراحي يك نظام تئوريك براي تبيين رويدادهاي تاريخي ايران ،‌ به عرصه ي تحليلهاي سياسي منتقل مي كند ،‌ نقش تمامي عواملي كه در آن سيستم تئوريك برشمرده بود ، رفته رفته كمرنگ شده و تمامي تحليل به طرز يأس آوري به ورطه ي « قدرت بي رقيب نفت » سقوط مي كند . « قدري گرايي » سرسختانه اي كه حجاريان تسلط آنرا در ديدگاه سياسي عبدي به سبب قائل بودن او به نظام تك سببي نفتي مورد انتقاد قرار مي دهد ،‌ بالعينه در سازمان فكري و تحليلهاي كاتوزيان با قدرت تمام ظاهر مي شود و تا به آنجا پيش مي رود كه كاتوزيان وجود اين قدرت را مانع موفقيت مصدق مي انگارد : « نهضت ملي ايران رويدادي انقلابي بود ،‌اما پيش از آنكه بتواند به يك انقلاب اجتماعي تمام عيار بدل شود شكست خورد ... همه چيز به حل مسئله ي نفت بستگي داشت و شكست در اين مهم دليل اصلي سرخوردگي ،‌چند دستگي و شكست نهايي بود ... ايران آن دوران نمونه اي بارز از حاكميت دوگانه بود كه اركان آن را نيروهاي ملي تحت رهبري مصدق و قدرتهاي محافظه كار و استبدادي (‌ وخارجي ) تحت رهبري شاه ، تشكيل مي دادند . و برنده ي نهايي گروه دوم بود . »‌ ( كاتوزيان ،‌ اقتصاد سياسي ايران ،‌ نشر مركز ، ‌چاپ دهم ، صفحه 209 )



كاتوزيان كاملا ً‌به عكس حجاريان پيشبرد سياست حاكميت دوگانه را سبب شكست مصدق مي داند ( نه موجب پيروزي پروژه ي مشروطه طلبي او ، به گونه اي كه نسخه اي قابل تجويز براي دوران حال ايران نيز باشد )‌ ‌و اتفاقا ً‌ درتحليل منتهي به اين قضاوت او، عاملي كه قويا ً چهره نمايي مي كند همان نفتي ست كه حجاريان ، عبدي را به سبب اعتبار بيش از حدي كه او براي اين عامل قائل است ، مورد حمله قرار مي دهد . گرچه به نظر ما نظرگاه كاتوزيان فاقد هر گونه قداستي ست ، اما بايد اعلام نماييم كه در اين مجادله ( بين حجاريان و عبدي )‌ آنكه بيشتر كاتوزياني مي انديشد عبدي ست و نه حجاريان.

اما گارد باز بحث عبدي شايد همان نقطه ي ضربه خور تحليل كاتوزيان باشد و آن دور باطلي ست كه كاتوزيان دچار آن شده است :‌ پيشبرد هرگونه سياست اصلاح تدريجي (‌ كه كاتوزيان مشروطه گرا نيز سويه اصلي اين پروسه ي زمانبر رفرم را «‌ تضمين حاكميت قانون » مي داند ) منوط به حل مسئله ي نفت است . اما از طرفي خود اذعان مي كند تلاشي كه به منظور حل اين مسئله در چارچوب سياست موجود صورت مي گيرد به نحوي جبري محكوم به شكست است . به عبارتي حل مسئله ي نفت ( كه خود علت ايجاد اصلاحات اجتماعي خواهد بود ) وتسويه حساب با قدرتي كه رانت حاصل از آن به يك سوي حاكميت دوگانه مي دهد ، خود منوط به خلق تغييرات راديكال اجتماعي در وضعيت موجود و آرايش قواي حاكميت است .

عبدي در برخورد با مسئله ي حكومت دوگانه و بي نتيجه بودن آن چاره را در خروج از حاكميت مي بيند و به عبارتي از موضع «‌ اپوزيسيون پرو رژيم » كه حجاريان در آن قرار گرفته است خارج مي شود . او راه هرگونه مشاركت ،‌ صلح و يا تا كردن با قطب رانت ساخته حاكميت را (‌كه امروز بنا به تعابير هر دو طرف ، جناح مكتبي اسلام سياسي ست )‌ مسدود مي بيند . از آنجا كه به باور او شق ديگر قدرت دوگانه – مردم – مشروعيت خودرا تنها با يك تار مو حفظ كرده است كه در كوچكترين تندباد سياسي از هم خواهد گسست ،‌ لذا نمي بايست به تجربه ي حاكميت دوگانه – كه تاريخ هم بر شكست آن صحه گذاشته است – اميد بست .

خروج عبدي از حاكميت مي توانست به مفهوم پيوستن او به جبهه ي سياسي « جمهوري خواهان » باشد . از اين لحاظ فاصله ي چنداني بين او و شخصي همچون گنجي وجود ندارد . ليكن چيزي كه موجب مي شود تا عبدي انزواي سياسي را به جبهه گيري مشخص ترجيح دهد ، پرهيز او از تبعات اين جبهه گيري ست . در ادامه خواهيم ديد كه فارغ از سلطنت طلبان ،‌ هيچ سنگر سياسي ديگري به جز «‌ جمهوري خواهي » ‌براي مواضع ضد مشروطه خواهي عبدي وجود ندارد.

جمهوري خواهان

رجوع اين جبهه به مصدق از موضع نظرگاهي ست كه رهبرانش آنرا « ليبراليسم ملي گرا » ناميده و در ظاهر امر مصدق را « اسطوره ي اين ناسيونال ليبراليسم »‌ مي انگارند .
نگاه کنید به برنامه ی انجمن اسلامی دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در همین ماه با حضور (هرميداس باوند و ورجاوند ) گرچه مي توان در باب صحت اين مدعا تحقيق كرد ، ‌ليكن ما بحث را از سر ديگري باز مي كنيم . « ليبراليسم ملي گرا » (‌ يا چيزي از اين دست ) اساسا ً‌بر بستر شكست جنبش هاي اجتماعي دوره اي از تاريخ ايران از قبيل جنبشهاي كارگري و
دهقاني ،‌اقليتها و... – پس از مشروطه – شكل گرفته و به گفتمان بخشي از طبقات بالا دست تبديل شد . جبهه ملي به عنوان كليتي كه اين ناسيونال ليبراليسم بر آن استوار شده بود ، با بهره برداري از شكست اين جنبشها در دهه 20، ‌و در فضاي نارضايتي عمومي ( ‌اعم از توده مردم تا بازرگانان و ملاكين از استبداد رضا شاه )‌ و رشد جنبش اعتراضي به اين استبداد عروج كرد و تبدیل به نیروی قدرتمند سیاسی سالهای آغازین دهه ی 50 شد . خيزش هاي اجتماعي فوق كه به صورت راديكال وارد صحنه مبارزات سياسي - اجتماعي ايران شده بودند – و نمونه ي بارز آن را مي توان در تأسيس جمهوري آذربايجان مشاهده نمود – طبقات بالادست – سرمايه دار و زميندار و نيز قدرتهاي خارجي - را از ترس رخداد انقلابهاي اجتماعي به سمت اتحاد در جبهه هايي با ايدئولو‍ژي هاي دست راستي و به منظور سركوب جنبش سوق داد . اين سركوب مي توانست نه با ظاهر خشن سركوب پليسي رضا شاه ، بلكه با برجسته كردن مفاهيمي – در ظاهر – دور از تعارضات طبقاتي و قومي و با بسيج توده ها حول اين شعارها براي تحديد حيطه ي قدرت سلطنت صورت گيرد . اساس ناسيونال ليبراليسم بر اين پی استوار بود .

جبهه در تلاش بود كه به منظور يار گيري در جامعه براي رويارويي با سلطنت ،‌ با ساختن دستگاه سياسي و ايدئولوژيك خود در مقابل سازمان و سياست چپ جنبش هاي فوق را مصادره و به تعبيري سركوب كند . چپ كه در بستر شكست انقلاب اكتبر و تثبيت گردش به راست آن در اواخر دهه ي 20 ميلادي دچار سرگشتگي در تعريف خود به نيروهاي اجتماعي - به عنوان ايژنت سياسي حل مسائل آنان - و نيز آشفتگي فكري و سياسي در قبال برخورد با مسئله ي كسب قدرت سياسي شده بود ، بازي را به اين جبهه باخت . انچه كه جمهوري خواهان از آن به عنوان « ناسيونال ليبراليسم مصدق »‌ ياد مي كنند ، چيزي جز همين نظام سياسي و گاه گاه فلسفي نيست . اما مصدق نيز به نوبه خود بازي را به سلطنت باخت و پس از سقوط او اين جبهه ديگر نتوانست گفتمان مهجور خود را به صورت ماده اوليه ي مبارزه ي سياسي و اجتماعي « توده ها »‌ در جدال با استبداد سلطنت ،‌ تحويل جامعه دهد .

اما مي توان اطمينان داشت كه رجوع جمهوري خواهان امروزي به مصدق ، بيش از آنكه به سبب برداشت مشترك سياسي آنها با « ناسيونال ليبراليسم !!‌»‌ مصدق باشد ،‌ به دليل استفاده از اعتباري ست (!!) كه به واسطه ي مصدق مي توانند براي خود كسب نمايند . چرا كه به هر حال مصدق چه نماينده ي مشروطه خواهي مورد نظر حجاريان باشد و چه اسطوره ي ليبراليسم ملي گرا ،‌ تجربه اي شكست خورده را در اذهان تداعي مي كند . همچنين مي توان مطمئن بود كه بر اين اساس جمهوري خواهان در قياس با مشروطه طلبان واقعگرا ترند . چرا كه به استفاده اي ابزاري و نهايتا ً«‌ ‌تاكتيكي»‌ از مصدق بسنده مي كنند و اين عوامفریبی و شبه پوپوليسم ، در قاموس فلسفه سياسي پراگماتيستي غالب راست « مفيد تر» از تلقي مشروطه خواهان از مصدقيسم به عنوان « استرات‍ژي » پيروزي پروسه ي اصلاحات است .

شاهد مدعای « بهره برداری پوپولیستی جمهوری خواهان ازاعتبار مصدق » از غیب نرسیده است !! دیرگاهی ست که موسی غنی نژاد به عنوان تئوریسین اقتصاد لیبرالی در ایران شناخته شده است . او در مقاله ای تحت عنوان « مصدق و دموکراسی » در روزنامه ی دنیای اقتصاد روز 29 مرداد سال 84 می نویسد : « ... حتی تصویری که ملی گراها از مصدق ارائه می دهند و اورا فردی دموکرات و آزادی خواه معرفی می کنند و ... در حالیکه من اینطور فکر نمی کنم ... » . « تئوریسین لیبرال ناسیونالیسم » در باره ی «!!! اسطوره ی لیبرال ناسیونالیسم » « اینطور فکر می کند »

اما در مورد ديگر جرياناتي كه با نوستالژي مصدق وارد عرصه مبارزات سياسي حال حاضر ايران مي شوند ، نيز بايد چيزي گفت !! بقاياي جبهه ملي و نهضت آزادي ( امثال ابراهيم يزدي و حبيب الله پيمان و سايرمغضوبين ملي مذهبي )‌ از حيث سياسي نمي توانند در رجعت به مصدق ،‌ آلترناتيو ديگري را ترسيم كنند . همانطور كه گفتيم بازتوليد آرمانهاي (!!) مصدق در محافل اين افراد ،‌ بيش ازآنكه از يك تحليل و اتخاذ يك تاكتيك يا استراتژي ناشي شود ،‌ محصول عوامانه ي يك نوستالژي ست . اينجا جاي عبدي و ديگر گماشتگان و مأمورين اجرايي بدنام انقلاب فرهنگي هم نيست كه با امثال يزدي دور ميزخاطرات مصدق قهوه بنوشند !! حتي انزواي عبدي از تجمع نهضت آزادي سياسي تر است!!!

از منظر چپ راديكال

ما تقسيم مصدقيست ها به جمهوري خواه و مشروطه خواه را در واقع نمودي از انقسام اپوزيسيون راست ايران به دو شق «‌ پرو رژيم » و «‌ ضد رژيم »‌ ‌مي دانيم و برهمين اساس است كه نمي توانيم جاي ديگري را به غير از اين دو اردوگاه براي هر نيروي اپوزيسيون ديگر رژيم كه ضرورتا ً درمرزهاي راست عرصه ي سياسي اجتماعي ايران فرود مي آيد متصور شويم . امثال نهضت آزادي مي بايست هرچه سريعتر از اين دو يكي را انتخاب كنند . وگرنه اين حقيقتي ست كه حيات آنها جز ازشيوه ي پرهيزگاري هاي عباس عبدي ، منتها در دير اندوه نوستالژيك گذشته هاي از دست گريخته ،‌ رمزبقاي ديگري نخواهد يافت در سطور بالاي اين نوشته ،‌ تناقضاتي را كه در تحليل هاي حجاريان وجود داشت پيدا كرديم و ديديم كه استنتاجات او با مباني تئوريكي كه براي آن فراهم آورده بود – و عمدتا ً‌حول مبحث قدرت دوگانه و با ادبيات كاتوزيان مطرح مي گرديد – تطابق ندارد . ليكن نقد چپ راديكال به اين گفتمان ،‌ تنها به كشف جدلي پارادوكس هاي آن محدود نمي شود . ما بر اين باوريم كه بن مايه ي مباحث حجاريان چيز جديدي نيست و اساسا ً ‌از لحاظ تئوريك ،‌ از جانب ايده هايي كه سرمايه داري بودن مناسبات توليدي حاكم بر ايران را مورد ترديد قرار داده و يا بر غير متعارف بودن «‌ اقتصاد »‌ ايران اصرار مي ورزند ، تغذيه مي شوند . پيشتر در نوشته هاي ديگري ، ما خصلت دوگانه ي قدرت سياسي در ايران امروز را ، نه به ماهيت اقتصادي دولت آن ، بلكه به ساختار سياسي قدرت در كشور منوط دانستيم . «‌ اقتصادي »‌ كردن بحث در واقع ورود به حيطه اي ست كه در آن «‌ قدري گرايي »‌ و «‌ شبه اكونوميسم »‌ امثال عبدي و كاتوزيان پرورش مي يابد .
در تبيين ماهيت خصلت دوگانه ،‌حجاريان دچار يك ضعف بارز است . او مي گويد :
« حاكميت در ايران نيز در مواجهه با مدرنيته دچار نوعي وضعيت دوگانه شد؛ بازتوليد اين دوگانگي در دولت از اين قرار بود كه حاكميت پاتريمونيال كه به بركت رانت نفتي تا حدود زيادي از طبقات منفك بود ،‌ به جاي آن‌كه ديوانيان خود را توليد كند (كه ضامن بقاي آن باشند)، پس از مواجهه با مدرنيته و تشكيل بوروكراسي جديد ( دانشگاه جديد، قشون جديد، دستگاه قضايي جديد و...) به ناچار پاي مردم را به دولت باز كرد. بنابراين به جاي توليد مستمر ديوانيان خود، گوركن خود نيزشد ... »‌ (‌ حجاريان ،‌ زنده باد اصلاحات
اين تحليل كه جدال محوري موجود در جامعه را ،‌ نوعي تقلاي « تازه به دوران رسيده وار » نيروهاي اجتماعي براي مدرنيزه كردن مجازي جامعه مي داند ( مجازي به اين مفهوم كه آثار و نماد هاي مدرنيته ،‌ بدون فراهم آمدن ضرورتهاي زير بنايي آن به جامعه تزريق مي شود )‌ آنچنان كه فرد هاليدي مي گويد ،‌ سنتي را در تحليلهاي غير ماركسيستي تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران تشكيل ميدهد :

‌‌«نويسندگان غير ماركسيست غالبا ً‌از خصوصيات معين سيستم اجتماعي ايران تجريدهايي به عمل مي آورند و تجزيه و تحليلي اجتماعي و اقتصادي يا تحليلي سياسي عرضه مي كنند كه در آنها نمودارهاي منفرد جدا و مجزا از توسعه سرمايه داري ايران مورد مطالعه قرار گرفته اند . آنان كه درباره ي توسعه ي اجتماعي و اقتصادي ايران ،‌بدون رجوع به خصوصيت مشخصا ً‌ سرمايه داري اين فرآيندها چيز مي نويسند ،‌ناگزير به مفاهيم كلي «‌ مدرنيزاسيون » ‌و «‌ توسعه »‌ پناه مي برند ؛‌ اما مسئله آن است كه آنان به هيچ وجه مشخص نمي كنند كه اين فرآيندها به نفع چه كساني در جريان وقوع است ، ‌يا آنكه محتواي طبقاتي اين هدف مطروحه ي « مدرن كردن ‌ يا «‌ توسعه دادن » چيست ... » (‌ فرد هاليدي ،‌ ديكتاتوري و توسعه ي سرمايه داري در ايران ،‌مؤسسه ي انتشارات امير كبير ،‌ ‌چاپ اول ،‌ صفحه 47 )
اين حكم در مورد نوشته هاي كاتوزيان قويا ً‌ صادق است . خواننده مي تواند با مراجعه به كتاب « دولت و جامعه در ايران » ( ‌نشرمركز ) خود قضاوت كند كه «‌ هوس مدرنيزه كردن »‌ و «‌ شبيه تركيه ي آتاتورك كردن» ايران در تصميمات رضاخان تا چه حد در تحليلهاي كاتوزيان اهميت پيدا كرده و سير حوادث به جاي حركت در مسير سلسله علل اجتماعي پيدايش آنها ، به علايق ،‌بغضها ،‌ عقده ها ،‌ حسادت ها و «‌ نو دهاتي بازي هاي »‌ يك شخص (‌ و فقط يك شخص )‌ از قماش رضاخان وابسته مي شود .

حجاريان نيز هنگاميكه به پيدايش بوروكراسي مدرن نوين – به عنوان قطبي كه سلطه ي حاكميت پاتريمونيال ناچار به بازتوليد آن شده است – اشاره مي كند همان چيزي را فراموش مي كند كه هاليدي آنرا ياد آوري مي نمايد : « مدرنيزاسيون به نفع كيست و محتواي طبقاتي آن چيست ؟‌ » ما نمي توانيم پاسخي از قبيل آنچه كاتوزيان به مسئله داده است را بپذيريم . انقلابها و اصلاحات اجتماعي با هوسهاي پاتريمونياليستي ايجاد نمي شوند


مشكل دیگری که در نگاه حجاریان ( و اساسا ً کاتوزیان و به تبع او عبدی ) به مسائل ایران وجود دارد ، « تلقی ماوراء طبقاتی » آنها از مقوله ی نفت است . در نظرگاه اینها نفت و در نتیجه مسائل ناشي از قدرت برخاسته از آن ، ماهیتا ً مقوله ای غیر طبقاتی ست . برهم نهي اين تز، با اين استنباط حجاريان كه مهمترين علت ناكامي مبارزات مشروطه خواهان در تاريخ ايران را « فقدان طبقه‌اي خودآگاه در برابر اقتدارگرايي » مي داند ؛ « طبقه‌اي كه براساس منافع عيني خود قدرت سلطنت را مهار و سهم خود را تثبيت و حفظ كند ... » (‌ حجاريان ،‌ تكاليف معوقه مشروطه )‌ ،‌ زمينه ساز همان تلقي ست كه پيشتر گفتيم به ايده ي مجعول و مجهول « سرمايه داري نبودن » ايران منجر مي شود . در اين مجال فرصت اثبات امر بديهي « استقرارقاطع روابط توليدي سرمايه داري در ايران ،‌ حد اقل پس از اصلاحات ارضي دهه 40 » نيست . تنها مي توان گفت كه نفت و و حل معضلات ناشي از آن اتفاقا ً‌ صورت مسئله اي ست كه در تنازعات اجتماعي ،‌طبقات مختلف جامعه براي حل آن روش هاي گوناگوني پيشنهاد مي دهند (‌قياس كنيد با مسئله ي زمين : در بحبوحه ي انقلاب اكتبر ،‌ « زمين » تمامي نيروهاي طبقاتي مترصد براي تصرف قدرت را ناگزير به پاي طرح آلترناتيو اين مسئله از منظر طبقه ي متبوعه اشان كشاند)


اما در تحليل نهايي ،‌ راهكاري كه حجاريان براي پيشبرد پروژه ي اصلاحات تا سر منزل مشروطيت مي دهد ،‌در واقع فلسفه ي وجودي پديده اي به نام رفرميسم است . او اصلاح طلبي مشروطه خواهانه را تنها طريقي مي داند كه مانع برخورد حاد دو قطب راديكال مي شود : شكست جبهه ملي ،‌سرآغاز عروج جريانات راديكال چپ گرا در قالب مبارزات مسلحانه بود . حجاريان مي بايست با مشروطه خواهي و در چارچوب حفظ حاكميت دوگانه در برابر راديكاليزه شدن تحركات اجتماعي بايستد . براي او دو تجربه ي مغلوبه ي مصدق و خاتمي (‌صرفنظر از تمامي تفاوتهاي اين دو تجربه )‌ هنوز براي ارزيابي راهكار پيشنهادي اش كفايت نمي كند


ما اعلام كرديم كه خصلت دو قطبي بودن قدرت در ايران به مفهوم نا متعارف بودن ماهيت طبقاتي جامعه نيست . سرمايه داري بودن ايران امري تشكيك ناپذير است . ويژگي دوگانه ي كنوني قدرت در ايران مقوله اي سياسي ست (‌خواننده مي تواند به مقاله ي «‌ ريتم تثبيت دولت پوپوليستي »‌ به قلم نگارنده در نشريه دانشجويي خاك شماره 23 رجوع كند ) . اين واقعيت نه به ساختمان جامعه ايران و و نوع قواي توليد آن ،‌بلكه به كشمكش هاي داخلي و بين المللي در گرفته بر سر تعيين رژيم سياسي جهان پس از فروپاشي بلوك شرق و عروج فرصت جويانه ي اسلام سياسي و در نتيجه ورود جبهه بندي هاي جهاني به عرصه ي سياست داخلي ايران باز مي گردد . حل اين مسئله جز از طريق اقدام راديكال نيروهاي مترقي جامعه ممكن نيست . مطالبات اقتصادي هر دو قطب موجود در فضاي سياسي امروز ايران ،‌داراي وجوه مشتركي ست . هر دو قطب گسترش سرمايه داري ايران و تقويت پايه هاي مالكيت خصوصي بر ابزار توليد ثروت جامعه را راه تثبيت قدرت رژيم مي دانند . ليكن اگر در برنامه ي اقتصادي يك قطب (‌به ويژه قطب مكتبي ) گاه تصميماتي در خلاف جهت بر آوردن اين منظور گرفته مي شود ،‌تنها دليل آن اين است كه در شرايط سياسي بحراني ،‌ برنامه ي اقتصادي هر نيروي اجتماعي نيز تابع ملاحظات سياسي آن مي گردد .

* * *

اين نوشته مي تواند همينجا به پايان برسد . اندوه مشروطه خواهان از درك اين حقيقت كه اصلاحات پروژه اي از پيش باخته و مشروطه حامل شكستي تاريخي ست ، هم دردي راست را مي طلبد !! « جمهوري خواهي » ناسيونال ليبرال !! كاميابي خود را در عرصه سياسي ،‌ در خروج از حاكميت و شركت درپروژه ي «‌ دخالت مستقيم خارجي و انتقال مركز گراني تعيين سرنوشت ايران به خارج از كشور» يافته است و اين نشان از واقعگرايي نسبي اين جبهه در قياس با مشروطه خواهي ،‌براي تحقق منافع عيني طبقه ي مسلط جامعه دارد . (‌ طبقه ي سفاكي كه هر دو جبهه خود را نماينده ي سياسي آن معرفي مي كنند)

اما بازگشت به مصدق و تاريخ او ،‌ رسمي بي هوده است . تا كدام سنت سياسي از اپوزيسيون راست ايران بر سر اين مجادله پيروز شود ،‌ معياري وجود ندارد . معيار ما پراتيكي ست كه هر دو جبهه اين اپوزيسيون از آن اجتناب مي ورزند : ‌مبارزه ! فرآيندي كه كارا نبودن اسلحه ي مصالحه و مشروطه را در تجربه ي توده ها ثبت كرده و در تلاش است تا « تعيين سرنوشت مردمان » اين جامعه را به اراده ي خود آنان باز گرداند . بگذار بورژوازي به اعماق قرون خزيده و جستجو كند . آنچه اکنون وجود ندارد و به تاریخ سپرده شده است ، علنا ً اعلامیه ی وفات خود را به دست گرفته است . به بیانی ضرورت عینی تداوم آن از بین رفته و پدیده فاقد مشروعیت ماتریالیستی برای ادامه حیات است . رجوع به این دفینه تاریخی مرده پرستی ست . مبارزه ميراثي ندارد كه در لحظه ي تحويل تحولات اجتماعی به آن توسل جويد . ميراث آن جز پيروزي چيز ديگري نيست و تداوم آن گوياي اين حقيقت است كه اين ميراث نه در گذشته كه محصول تلاش خود انسانها در آينده اي عنقريب است.

شگفتي ما از اين است كه « راست » حين انتخاب اين ميراث ، ‌تعصبي در گزينش تيپ شكست خورده ي آن از خود نشان مي دهد !! شايد تقلايي ست براي آنكه وانمود كند از حيث تاريخي غنايي دارد !! اما فقدان ميراث ،‌ فقر تاريخي نيست ؛ حداقل براي ما انگيزه ي اتخاذ تصميمي ست كه از بازگشت به تاريخ ، بازمان داشته و پيروزي را به ساختمان آينده اي نزديك محول مي كند

Thursday, March 29, 2007

همبستگى بين المللى كارگرى، دولتها و نهادهاى وابسته

اتحاد بين المللى، بعنوان يك نهاد مدافع مبارزات طبقه كارگر ايران، از هر گونه همكارى و همبستگى بين المللى كارگرى در حمايت از طبقه كارگر ايران توسط اتحاديه ها و نهادهاى مستقل كارگرى استقبال ميكند٠ اين نحوه از جلب همبستگى كارگرى بمعناى همنظرى يا توافق رسمى يا ضمنى در هيچ زمينه ى ديگرى از قبل نمى باشد. با توجه به اين پرنسيب اوليه، ما كماكان تلاش خواهيم كرد كه با اتحاديه ها و فدراسيونهاى كارگرى محلى، كشورى و بين المللى و فعالين كارگرى و مترقى بر مبناى منفعت كل طبقه كارگر در تماس و همكارى باشيم٠ اما اتحاد بین المللی همكارى با دولتها و نهادهايى كه توسط دولتها و سرمايه دارى هدايت و تامين مالى ميشوند را به نفع سیاست تقویت امر همبستگى بين المللى کارگری و مبارزه جهت ايجاد تشكلات مستقل كارگرى نمیداند.بلكه آنرا گامي جهت مهار جنبش كارگري براي پيشبرد منافع سرمايه داري ميداند.(هرچند كه در اين شرايط تاكنون در ايران با هوشياري فعالين كارگري نتوانسته اند به اهداف شوم خود دست يابند.)

در يك مورد مشخص لازم به توضيح است كه به نظر ما "مرکز آمریکایی براى همبستگی بين المللى کارگری" (سوليداريتى سنتر)، كه در ماههای اخیر فعالیت خود نسبت به ایران را تشدید کرده است، يك نهاد واقعى كارگرى و ظرفى برای تقویت جنبش های مستقل طبقاتى کارگران نیست٠ با توجه به اسناد متعددى كه موجود است، اين نهاد عملا ابزاری برای اجرا و تقویت سیاستهای رسمی دولت آمریکا در کشورهای مختلف محسوب مي شود. فعاليتهاى سوليداريتى سنتر، كه ٩٠ درصد از بودجه آن توسط دولت آمريكا و بنياد اوقاف ملى براى دمكراسى كه زير چتر كنگره آمريكا مى باشد تامين ميشود، از جمله شامل تقويت کودتای ناموفق ونزوئلا و تلاش و كمك مالى برای تضعیف دولت هوگو چاوز، دخالت در هائيتى و نمونه هاى مشابه بوده است٠ اینها بخشی از فاکتهایی است که توسط فعالین کارگری در آمریکا منتشر شده اند و اعتراضات زیادی توسط فعالین اتحادیه ای و کارگری در آمریکا، و برخي شوراها و فدراسيونهاى كارگرى شهرى و ايالتى در آمريكا، عليه سوليداريتى سنتر و فعالیتهای آن و قطع هر گونه كمك مالى و همكارى آن با دولت آمريكا در جریان بوده است. با توجه به اطلاعات فوق و نيز عدم تلاش آشكار و رسمى فدراسيون كار آمريكا (اى اف ال)- كه سوليداريتى سنتر بخش بين المللى آن را تشكيل ميدهد- براى توقف رسمى، عملى و علنى دريافت حمايتهاى مالى اين مركز از دولت آمريكا, و با توجه به اختصاص بودجه ویژه برای پیشبرد طرح "دموکراسی برای ایران" از طرف دولت آمریکا، ما دخالت "مرکز آمریکایی برای همبستگی بين المللى کارگری" (سوليداريتى سنتر) در هرگونه امور مربوط به جنبش كارگرى ايران را به ضرر منافع آنى و آتى جنبش کارگری، استقلال طبقاتى كارگران، و در جهت تقویت سیاستهای رسمی دولت آمریکا و سرمايه دارى جهانى در قبال تحولات جاری در ایران میدانیم . اتحاد بين المللى، همانطور كه در بالا هم گفته شد، تلاش خواهد كرد كه ارتباط و همكارى با فعالين كارگرى و اتحاديه ها و سازمانهاى مستقل و واقعى كارگرى در كشورهاى مختلف جهان، از جمله در آمريكا، را بر مبناى منفعت جهانى طبقه كارگر گسترش دهد.



اتحاد بين المللى در حمايت از كارگران در ايران

مارس ٢٠٠٧

پلان طبقه دوم بازداشتگاه 209 اطلاعات

ابهت فرو ریخته بازداشتگاه 209 وزارت اطلاعات واقع در زندان اوین

اطلاعات به دست آمده از تعدادی از متهمین دریافت شده
اتاق های مشرف به بندها،( اتاق های بالایی) اتاق های بازجویی می باشند
این پلان از بند چهار به بعد رسم شده است
بند یک و دو ، بند نسوان است
بندهای 3و4و5و6 تماما سلولهای انفرادی می باشند
بند 7 بند عمومی جداست
بند 8 و9 بند عمومی باهم که به یکدیگر راه دارند
درها در تمام بندها رو به بیرون باز می شوند
ابعاد سلولها همانطور که در پلان آمده 3 در 2 است که با موکتهای کوچک کرم رنگ پوشیده شده است
بازداشتگاه مورد نظر تنها زیر نظر وزارت اطلاعات می باشد




Monday, March 26, 2007

ما انتظار تحول را نخواهیم کشید

آزادی، ای آرزوی فسرده در محبس دیکتاتورها، ای بر شده از پژواک ضجه های زحمتکشان در این سالهای سیاه و اختناق و شکنجه و سکوت. آزادی ای سودای اندیشه احرار در مصاف با خدایگان زر و زور و تزویر، به پاسداشت حرمت راه شهیدانت ، به پاسداشت حرمت زندان کشیدگان و شکنجه شدگانت ، ونیز به مناسبت نو شدنی دیگراز طبیعت، یک بار دیگر امروز دست به دست هم می دهیم تا دستبند را از دست ، پابند را از پا، و دهانبند را از دهان باز کنیم و آنچه را که حقیقت می دانیمش، بگوییم و بنویسیم و اجرایش کنیم

Sunday, March 25, 2007

کارنامه مصدق : جعل شکوه در تاریخ بی شکوه

روزبه کلانتری
rooz.kalan@gmail.com
برگرفته از نشریه دانشجویی اخگر


آرام آرام مردن را آغاز می کنی
اگر به نواهای زندگی گوش فرا ندهی
اگربرده ی عادت خود شوی
اگر همیشه از یک راه مکرر بروی
آرام آرام مردن را آغاز کرده ای
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
اگر برای مطمئن ، در نامطمئن خطر نکنی

امروز زندگی را آغاز کن
امروز خطر کن
امروز کاری بکن
نگذار به آرامی بمیری....

(پابلو نرودا)


درآمد

نیکی کدی ، صاحب نظر در مسائل تاریخ معاصر ایران ، اعتقاد دارد که :
« ... دفاع مصدق از استقلال ایران ، کاریزما و سرنگونی او ، به حمایت آمریکا و انگلیس ، به ساخته شدن او به عنوان یک قهرمان ملی کمک کردند . افراد اپوزیسیون متعلق به طیفهای مختلف مارکسیستها ، چپ گرایان ، لیبرالها ، دست راستی ها – هم سکولار و هم مذهبی – نام اورا نیایش کردند ، تصویر اورا گرامی داشتند ، و برای اثبات ادعاهای خود نقل قولهای مناسب ازاو می یافتند ... » . (1)
و به راستی افسانه سازی پیرامون مصدق و دوران نخست وزیری وی ( اسفند 1329 – مرداد 1332 ) و عکس خویش را در آینه او دیدن ، یک اپیدمی مشهود در بین گرایشات مختلف اپوزیسیون سنتی ضد سلطنتی در ایران – از چپ و راست تا ملی و مذهبی – بوده است . از فرخ نگهدار و مسعود رجوی گرفته تا بنی صدر و ابراهیم یزدی ، از پارتیزانهای سابق ، تا سمپاتیزانهای امروز جبهه ی مشارکت ، و از فعالین سابق انجمن های اسلامی اروپا و آمریکا تا پا ورقی نویسان نئو لیبرال سایت تحکیم نیوز ، همه و همه می کوشند تا جایگاهی درخور در پازل « نهضت ملی ایران » در سالهای پایانی دهه ی بیست شمسی و دو سال آغازین دهه سی برای خود دست و پا کنند . مورخان و صاحب نظران وایسته به این طیف ، همواره تنها شرکت کنندگان در مسابقه ی بدون رقیب روایت و تحلیل مسائل تاریخ معاصر ایران بوده اند و تا توانسته اند از این فرصت استفاده کرده ، به کام خود بافته و بر دیگران تاخته اند ؛ اختلافی هم اگر وجود داشته بر سر به یاد آوردن جزئیات فلان حادثه در ظهر 28 مرداد یا بهمان نقل قول از وقایع
یک جلسه مجلس شورای ملی بوده است . من در این نوشته آنها را « نویسندگان سنتی » می نامم . در طی سالهای متمادی دهها کتاب و صدها مقاله از سوی این
نویسندگان روانه ی بازار نشر گردیده که اکثریت قریب به اتفاق آنها چیزی جز روایت تازه ای از تمها و داستان پردازی های کسالت آور همیشگی ، یعنی مدح « منش » و « خلقیات » و « مرام » مصدق با چاشنی خاطرات بازماندگان دهه 30 ، ذکر مصیبت بر « فرصت تاریخی » از دست رفته ، یاد آوری مکرر « خیانت » جریانات دیگر و ... چیزی در بر نداشته اند . اسطوره پردازی ، داستان سرایی ، غفلت عمدی از پرداختن به مسائل پایه ای و اساسی ، رفع کامل تکلیف و مسئولیت از مصدق و اطرافیانش ، و البته فحاشی و تهمت زنی به چپ ، بستر اصلی مباحث نویسندگان سنتی در این زمینه بوده است که مصدق را به عناوینی چون « پیشوا » ، « تنها قهرمان ایران پس از نادر شاه » ، « سلسله جنبان نهضتهای ضد استعماری جهان سوم » و ... ملقب می سازند . بر این اساس اظهار نظر در مورد مصدق و وقایع منجر به کودتای 28 مرداد ، شاخصی برای پی بردن به خواستگاه سیاسی و تبار تاریخی نویسندگانی ست که در این حیطه قلم زده ، یا اظهار نظر نموده اند . در این عرصه می توان تأثیر عمیق نیروهای اجتماعی را آنچنان که در آیینه ی تاریخ نگاری نمایان است ، مشاهده کرد . روح حاکم بر آثار نویسندگان سنتی و آنچه همچنان انگیزه و امید را در رگهای فسرده تحلیلهای ایشان می دمد ، یک حالت عاطفی آشنا به نام « نوستالژی » ست و انسان وقتی به آن دچار می گردد که مقهور واقعیت های زمان حال است . اما توسل به نوستالژی و تبدیل آن به سرمایه سیاسی و به ویژه ترجمه اش به سیاست روز، یک واکنش ضد تاریخی ست . نوستالژی به کیفیات ویژه یک دوره مشخص تاریخی و تبدیل آن به ماده محترقه ای برای انفجار در زمان حال ، نه فقط انکار حال ، که انکار آینده نیز هست .
من در اینجا به بررسی برخی زمینه ها و وقایع تاریخی ای که این نوستالژی می کوشد با استناد و ارجاع به آنها خود را در امروز و اکنون نیز دارای حقانیت و اعتبار جلوه دهد ، خواهم پرداخت . این که ایم نوستالژی در سیاست امروز ایران برای توجیه چه تراژدیهاای هزینه می گردد در مقاله دوست عزیزم مهدی گرایلو ( مندرج در همین ویژه نامه ) مورد بررسی قرار خواهد گرفت . این نوشتار به هیچ وجه ، مجال و داعیه پرداختن به تمامی جوانب عملکرد مصدق و دولت او یا کارنامه ی جبهه ی ملی ، یا بررسی کلیه وقایع 32 – 1329 و یا بررسی های کامل و مفصلی از این دست ندارد وتنها ارائه ی گزارشی با رویکرد و مفروضات جدید و متفاوت را هدف قرار داده است . اگر این مقاله تنها بتواند خوانندگان را در دغدغه ی اساسی خود که همانا بازخوانی تاریخ معاصر ایران با دیدگاهی نوین و خارج از فالبهای تنگ مالوف می باشد شریک سازد ، آنگاه نگارنده به هدف مورد نظر خود دست یافته است .

1 – مصدق و ملّی شدن صنعت نفت

نام و خاطره مصدق امروزه بیش از هر چیز با مجموعه وقایعی که منجر به " ملی شدن صنعت نفت " شد ، تداعی می شود .

در وهله اول باید دانست که شعار و مطالبه " ملی شدن صنعت نفت " از کشفیات و ابداع شخص مصدق نبوده و برای اولین بار هم توسط او مطرح نشده است . شعار ملی شدن صنعت نفت تاریخی به قدمت استخراج نفت در ایران دارد و برای اولین بار در اجتماعات کارگران و تشکیلات کارگری به ویژه در مراکز نفتی خوزستان مطرح شد . این یک فاکت است و نیازی به استدلال ندارد که طی دهه قبل از جنگ جهانی دوم سکان و موتور محرکه مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت در دست تشکیلات و رهبران کارگری بود . به عنوان مثال در سال 1929 میلادی نماینده ای از طرف دولت انگلیس به نام " سر جان کتمن " (sir john catman ) برای باز نگری قرار داد نفت به تهران آمد .
حضور وی در ایران منجر به تظاهرات گسترده ای از جانب کارگران نفت آبادان در روز اول ماه مه ( 11 اردیبهشت
1308 ) شد که خواسته آنها عدم تمدید قرار داد نفت و ملی شدن شرکت نفت بود . این تظاهرات که به زد و خورد انجامید باعث شد که نماینده انگلیس مجبور به ترک ایران شود . روزنامه هایی نظیر « شفق سرخ » و « ستاره ی ایران » به انتشار مقالاتی افشاگرانه در این باره پرداخته بودند و رهبران کارگری مانند یوسف افتخاری و علی امید که با حزب کمونیست وقت ایران مرتبط بودند ، قبل از شروع اعتصاب دستگیر شدند . اما اعتصاب به انجام رسید و جالب است که یکی از زنان ، رهبری کارگران را به دست گرفت و در مقابل پالایشگاه به سخنرانی پرداخت . به مدت 3 روز درگیری و کشاکش بین کارگران از یک سو و سریازان ایرانی و تفنگداران دریایی انگلیسی ادامه داشت . خبر اعتصاب کارگران ایران در سرار جهان پخش شد و در جراید مصر و هندوستان به این شکل انعکاس یافت که « ما باید مبارزه ضد استعماری را از کارگران ایرانی بیاموزیم . » جالب است که در تمامی این دوران مصدق و اطرافیان بعدی او خاموشی گزیده بودند . در سطح جهان سوم نیز از میان رهبران ناسیونالیست ، چهره های دیگری مانند مهاتما گاندی در « مبارزه علیه استعمار » پیش متقدمتربودند و پیگیرانه تر و موفقیت آمیز تر هم عمل نمودند . به علاوه در این رابطه اشاره به جریان ملی شدن نفت مکزیک نیز که در سال 1938 میلادی ( 1307 شمسی ) اتفاق افتاد ، مفید باشد . امتیاز نفت مکزیک ، مانند ایران متعلق به انگلستان بود . علت اصلی ملی شدن نفت مکزیک ، آغاز جنبش اعتراضی کارگران نفت مکزیک در سال 1937 بود که بعد از فراز و فرود فراوان سرانجام حکومت مکزیک را وادار کرد در اول مارس 1938 از شرکت انگلیسی خلع ید نماید . انعکاس خبر حرکت اعتراضی کارگران ایران در انگلیس وسیعتر از ایران بود . " تایمز " نوشت که تظاهرات کارگران نفت توسط " عناصر ارمنی " سازمان داده شده که می خواسته اند یک برنامه انقلابی را در خوزستان به اجرا بگذارند و از آن به عنوان یک " آژیتاسیون بلشویکی " نام برد . ( 2 ) مصدق در دوره ای مشخص در رقابت با در بار و فراکسیونهای متعدد دیگر هیات حا کمه در آن دوره ، این شعار را به پرچم خود و هوادارانش بدل می کند و از آن به عنوان یک سکوی پرش سیاسی و عقب راندن و تحت فشار قرار دادن دربار و گروههای مخالف دیگر استفاده می کند . حتی در همین دوره هم بنا به اعتراف خود مصدق پیشنهاد طرح این شعار از جانب حسین فاطمی ارائه می شود و قبل از پیشنهاد فاطمی در ماده سوم نخستین اساس نامه ی مدون مربوط به اهداف بنیان گذار جبهه ملی ، هیچ اشاره ای به ملی کردن صنعت نفت ایران نشده بود .
اما به هر روی خارج ساختن نفت ایران از کنترل دولت انگلیس در آن دوره تاریخی معین رویداد مهمی محسوب می شد که می توانست در چارچوب مبارزات ضد استعماری و ترقی خواهانه موفق آن دوره قرار گیرد . صرف اشاره به این نکته که نفت " مال خودمان " شد و می توانیم « در چاههای آنرا گل بگیریم » و حتی یک قطره از آن را به " اجانب " ندهیم ، تنها عوامانه ترین احساسات ناسیونالیستی را باد می زند
و تنها نتیجه اش گرد و خاک کردن به منظور پنهان کردن اشکالات اصلی و اساسی می باشد . محمدعلی همایون کاتوزیان به عنوان یکی از تحلیل گران نسیتا ً واقع بین تر در میان نویسندگان سنتی در این رابطه می گوید : « نهضت ملی ایران نهضتی انقلابی بود ، اما پیش از آنکه بتواند به یک انقلاب اجتماعی تمام عیار بدل گردد ، شکست خورد ، چنین انقلابی مستلزم شرایط زیر بود :
1- حل مناسب – اگر نه ایده آل – نفت در کوتاه مدت .
2- به کارگیری نیروی نفت همراه با نیروی ناشی از مشارکت اجتماعی مردم ...
3- بازسازی اجتماعی و اقتصادی با کاربست برنامه های مناسب و مترقی
همه چیز به حل مسئله نفت بستگی داشت و شکست در این مهم دلیل اصلی سرخوردگی ، چند دستگی و شکست نهایی بود ... » (3)
اما او آگاهانه یا نا آگاهانه تأثیر متقابل این فاکتورها را برهم نادیده می گیرد و از این نکته مهم غفلت می ورزد که « حل نهایی مسئله نفت خود نیز در گرو پاسخ دادن به یکی رشته مسائل عمده و انجام تغییراتی بود ( از جمله در راستای حل مشکلاتی که خود در چند سطر بعد از آنها به عنوان موانع اصلی حل مسئله نفت نام می برد ؛ نظیر عدم تسلط مصدق بر تمام ارکان حکومت در تمام کشور ، حاکمیت دوگانه و ... ) که بی توجهی کامل و آگاهانه به آنها سر انجام زیر پای « نهضت ملی » را خالی کرد و آنرا ازیک پایگاه اجتماعی مطمئن و حاضر در صحنه محروم ساخت . او به خلأ ها و ضعفهای اساسی حکومت مصدق و نیروهای هوادار او واقف است . اما زیرکانه می کوشد با قطع ارتباط متقابل فاکتورهای گوناگون سیاسی و اجتماعی و احاله ی تمام آنها به یک عامل یعنی « حل مسئله ی نفت » که آنهم تا حدود زیادی به عوامل بین المللی خارج از اختیار مصدق مربوط می سازد ، اندکی از سنگینی بار شکست بر دوش مصدق و رهبری « نهضت » بکاهد .
ملی کردن صنعت نفت در صورتی می توانست طرحی کارا و موفق باشد و در زمره مبارزات ظفر نمون ضد امپریالیستی و ترقی خواهانه آن دوران قرار گیرد که به عنوان بخشی از یک استراتژی روشن ، سنجیده و رادیکال به منظور ایجاد تغییرات اساسی در جامعه طرح و به پیش برده می شد . امري كه مصدق و اطرافیانش نه تنها هیچگاه به لزوم آن پی نبرده و به آن تن ندادند بلکه آگاهانه از آن می گریختند و به اعتقاد من همین امر زمینه شکست آنان را فراهم کرد .
نویسندگان سنتی مصدق را در تراز رهبران بزرگ نهضتهای ضد استعماری جهان سوم در قرن بیستم نظیر مهاتما گاندی ، مائو تسه تونگ ، جمال عبدالناصر ، احمد سوکارنو و ... قرار می دهند و معمولا جمال عبدالناصر را شاگرد مکتب مصدق معرفی می کنند و اعتقاد دارند جنبشی که وی در مصر به راه انداخت با الگوبرداری از مصدق و روش او انجام شده است . ابراهیم یزدی در مصاحبه ای با اشاره به تاثیر ملی شدن نفت ایران در کشورهای آسیایی و آفریقایی ( !! ) ملی شدن کانال سوئز { توسط جمال عبدالناصر } را متاثر از این اقدا م دانست و گفت : " ... منطق ، جذابیت و مشروعیت مصدق در پیگیری آرمانهای ملت سبب شد که روش او در بسیاری از کشورهای جهان سوم مورد استفاده قرار گیرد . به طوری که جمال عبد الناصر با همان روش کانال سوئز را ملی کرد . ... " ( 4)
ولی واقعا صرف نظر از تعارفات تبلیغاتی ای که ممکن است ناصر در این زمینه کرده باشد آیا او عملا برنامه هایش را به " روش مصدق " پیش می برد ؟ نویسندگان سنتی با این کار نا خواسته شاخص مناسبی برای مقایسه و ارزیابی به دست می دهند پس بد نیست نگاهی به کارنامه ناصر بیاندازیم : حركت " افسران آزاد " و در راس آنها عبدالناصر به سیستم سلطنتی در مصر پایان داد، فاروق پادشاه مصر را تبعید کرد و نظام جمهوری را در آن مملکت بنیان نهاد . در سال 1956
( 1335 شمسی ) قانون اساسی جدید ، مصر را یک جمهوری دموکراتیک و بخشی از « ملت عرب » اعلام نمود و خود را پای بند به اقتصاد برنامه ریزی شده دولتی و
« سوسیالیسم ملی » اعلام کرد . ناصر در سال 1965 کانال سوئز را ملی اعلام کرد و با بریتانیا ، فرانسه و اسراییل درگیر شد . در این دوره تحصیلات برای همه رایگان شد . در دهات مدارس دخترانه تاسیس گردید . اصلاحاتی در قانون کار صورت پذیرفت و طی آن تساوی حقوق زن و مرد در دستمزد ، ساعات کار ، تعطیلات و دستیابی به دوره های آموزشی به رسمیت شناخته شد و در بعضی زمینه ها تبعیض مثبت به نفع زنان قانونی
شد . در این دوره حضور زنان در کارخانجات و اداره ها و موسسات مختلف رشد چشمگیری یافت
و تا به امروز مصر بالاترین درصد زنان با سواد و شاغل را در خاورمیانه دارد . زنان در مصر با قانون اساسی ای که در سال 1956 توسط ناصر نوشته شد حق رای کسب کردند . بعد از سال 1952 اصلاحات ارضی ، تقسیم زمین مالکان ، ملی کردن صنایع و شرکتهای خارجی ، قوانین مربوط به تعیین حداقل دستمزد ، ارائه خدمات اجتماعی دولتی زیر چتر سیستم اقتصادی دولتی و برنامه ریزی شده ناصر پی در پی اجرا شدند و... . اینها تنها نمونه هایی از اقدامات وسیعی است که در آن دوره در مصر انجام شد . ناصر حتی در خارج از مصر و در یمن نیز به نیروهای ترقی خواه آن کشور که از سال 1961 درگیر یک جنگ داخلی با عشایر و قبایل ارتجاعی مورد حمایت عربستان و اردن هاشمی بودند کمکهای نظامی و مالی ارائه می داد . اقداماتی که نه تنها اکثریت مردم مصر بلکه اکثریت بزرگ از " جهان عرب " را حول پلاتفرم ناصر برای منطقه به نحو قدرتمندی بسیج کرد . اتوریته اجتماعی ، قاطعیت و رادیکالیسم ناصر ، دولتهای دست نشانده انگلیس در منطقه را تحت فشار قرار داد و بر اوضاع داخلی کشورهایی نظیر عراق و سوریه و اردن تاثیرات عمیقی بر جای گذاشت . (5)
کسی از مصدق انتظار نداشت که به معنای دقیق کلمه سوسیالیست و انقلابی باشد همانطور که کسی نسبت به ناصر توهمی نداشت و ندارد . مساله اینجاست که مصدق و اطرافیانش در همان رفرمیسم و دموکراسی خواهی شان هم استراتژی پیگیر و هماهنگ و موضع قاطعی نداشتند . مساله ای که تمامی نویسندگان سنتی به لطیف الحیل سعی در پنهان کردن آن و منحرف کردن ذهن خوانندگان و پژوهشگران از توجه به آن دارند ، این واقعیت ساده است که مصدق خواهان تغییر در وضع موجود آن دوره جامعه ایران نبود بلکه آنچه در عرصه سیاسی به دنبل آن بود تقسیم قدرت با دربار و برگرداندن شاه به مرزهای قانون اساسی مشروطه آن هم با کمترین تکانهای اجتماعی بود . به تعبیر « فرد هالیدی » : « هنگامی که مصدق با شاه پنجه در انداخت ، اوضاع و احوال نسبت به سال 1946 تغییر کرده بود . نخست آنکه موقعیت مصدق در مقام مقایسه با نیروهای مخالف قبلی کاملا ً دست راستی بود . مصدق ملاکی ضد کمونیست بود ، کوچکترین قدمی درراه کمک به جنبش کاارگران ، زنان و ملیتهای ایران بر
نداشت و درواقع کوشید با آمریکا ائتلاف کند ... دولت مصدق تقریبا ً بدون آنکه پیکاری درگیرد واژگون گردید ... » (6)
او نیز در « ترس از کمونیسم » با دربار و نیروهای ارتجاعی و استعمارگران شریک بود و کوچکترین تلاطم اجتماعی را زمینه ای برای رشد نفوذ کمونیستها می دانست . وی بعد از حل قضیه نفت دیگر چیزی برای ارائه کردن نداشت . می توان گفت که طی یک سال و چند روز پس از پیروزی 30 تیر 1331 هنوز در هیچ زمینه ای ، نه در زمینه حل نفت پیشرفت قابل ملاحظه ای صورت گرفته بود و نه در زمینه مسائل اجتماعی تغییری چشمگیر روی داد بود . فخر الدین عظیمی یکی از نویسندگانی که خود متعلق به همان طیف
سنتی سابق الذکر می باشد ، در این رابطه می گوید : " ... اگر کودتای 28 مرداد صورت نگرفته بود یا شکست خورده بود ، نمی دانیم مصدق و همفکرانش چه راه حلهای کار آمدی برای رهایی از بن بست مشروطه خواهی در ایران و ناسازگاری عملی سلطنت موجود با مشروطیت می افتادند ... " ( 7 ) باید توجه داشت که ملی شدن صنعت نفت یعنی شعار اصلی حکومت مصدق علی رغم هر اهمیتی که می توان برای آن متصور بود ، نمی توانست تغییر بلا واسطه ، سریع و ملموسی در
زندگی روز مره اکثریت مردم عادی به وجود بیاورد . در آن موقع نفت حتی به عنوان منبع سوخت و انرژی در زندگی اکثریت مردم ایران جایگاه امروزی را نداشت . اما مردم انبوهی از نیازها و مطالبات داشتند که اگر به میدان کشیده می شد و نمایندگی می گشت ، ظرفیتهای عظیمی را آزاد می ساخت که قدرت از سر راه برداشتن بسیاری از موانع و تغییر خیلی از چیزها را داشت و حداقل اکثریت عظیم مردم ایران را از تماشاگر صرف رویدادها بودن به موقعیت فاعل و بازیگر بر می کشید . اما مصدق بر عکس " شاگرد " اش ( !!) جمال عبدالناصر نه تنها نتوانست پلاتفرم سیاسی مشخص و رادیکالی ارائه کند و جامعه را در حمایت از آن بسیج نماید بلکه آنقدر ضعیف و بی تدبیر عمل کرد که متحدان محافظه کارش هم در دور دوم نخست وزيری از او فاصله گرفتند و به دشمنانش بدل شدند . فقدان برنامه سیاسی و چشم انداز تغییر و کوتاهی های مصدق ، جامعه را در آستانه 28 مرداد به بن بست کشانده بود . مصدق نه می توانست با اجرای اصلاحات پیگیر و رادیکال جامعه را به جلو براند و پایگاههای اجتماعی جدیدی برای خود دست و پا کند و در راه حل موانع بر سر راه دولت خود و " مساله نفت " قدمی بردارد و نه به دلیل فشار توده مردم و نیروهای رادیکال می توانست اوضاع را به روال سابق باز گرداند . بدین ترتیب می توان گفت که کودتا دلیل اصلی شکست مصدق نبود بلکه به واسطه فقدان چشم انداز و شکست سیاسی و پا سیفیسم مطلق مصدق ، بستر مناسب برای کودتا مهیا گشت .

2- دموکراسی خواهی و دموکرات منشی مصدق


" عبد الرحیم ذاکر حسین " در کتابش " مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت " مدعی است که : "... دکتر مصدق از معدود کسانی بود که در دوره زمامداری خود انتقادات و مخالفتها را به راحتی تحمل می کرد ... "
وی می نویسد : " ... تامین آزادی بیان برای احزاب چپ و راست از دیگر امتیازاتی بود که در طول 27 سال گذشته فقط در مورد حکومت مصدق مورد نظر بوده است ... بطور خلاصه عصر دکتر مصدق را می توان عصر آزادی مطبوعات دانست ." وی اینگونه ادامه می دهد : " معروف است که مصدق با وجود چهره ضد امپریالیستی و ضد کمونیستی اش بیش از هرکس دیگری تحمل نیروهای چپ را داشت ... " (8)
جالب است که به علت کمبود شواهد در این زمینه ، از سوی هواداران گوناگون مصدق همواره تنها به یک مساله و آن هم غالبا زیر تیتر " خلقیات مصدق " اشاره می شود !! (9) من در اینجا به سه نقل قول در این رابطه که از سه منبع متفاوت برگرفته شده اند ، اشاره می کنم : " ... دکتر مصدق در بدو تصدی مسئولیت اطلاعیه ای به شهربانی کل کشور صادر کرد و در آن متذکر شد : " در جراید ایران آنچه راجع به شخص من نگاشته می شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد . " او هیچ کس را به جرم انتقاد یا مخالفت با دولت خود دستگیر و زندانی نکرد و مخالفان هرچه می خواستند با نیات مختلف آزادانه ابراز می کردند .. " (10)
ویا :
در ویژه نامه روزنامه شرق در ذیل عنوان " دموکراسی واقعی " دقیقا مطلب زیر آمده است : " به فاصله دو یا سه روز پس از تحویل پست نخست وزیری در یازدهم اردیبهشت 1330 به اداره کل تبلیغات صریحا دستور داد هنگامی که در باره وی مطلبی از رادیو پخش می شود ، الفاظ جناب و القاب و عناوین به طور کلی حذف و از به کار بردن چنین کلماتی اکیدا خود داری شود . همچنین در نامه ای به شهر بانی کل کشور می نویسد : " در جراید آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد ... " (11)
و باز در جای دیگر : " ... وقتی که او به نخست وزیری رسید آزادیهای سیاسی و اجتماعی را به حدی رساند که شایسته نام پر افتخارش بود .. به دلیل داشتن این افکار به شهر بانی وقت چنین دستور داد : " شهربانی کل کشور : در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد "... (12)
گویا در انبان دفینه های تاریخی " نهضت ملی " جز همین یک سند کوتاه و بسیار گویا !! چیز دیگری یافت نمی شود. در مقابل اما ملاحظات و پرسشهای ما فراوانند.
سوالي كه در ابتدا مطرح می گردد اين است كه آیا این مصدق بود که آزادیها را به ارمغان آورد و آن را به حدی رساند که شایسته " نام پرافتخارش " بود و یا چه در عمل و چه در عقیده مانند همه نخست وزیرها ی آن دوره در صدد تحدید آزادی مخالفان بود ولی در این کار موفق نمی شد؟
باید بدانیم که فضای سیاسی ایران در طول و پس از جنگ جهانی دوم يعني بعد از شهريور 1320 به دلیل تضعیف دولت مرکزی و فروپاشی استبداد رضاخانی از یک سو و فعالیتهای جنبشها ، احزاب و شخصیتهای ترقی خواه و رادیکال از سوی دیگر چنان گشایش یافته بود که نه تنها مصدق بلکه هیچ کدام از نخست وزیران پیش از وی نیز قادر به برقراری کامل اختناق نبودند و این کار از طریق کودتای 28 مرداد حاصل آمد و یکی از اهداف کودتا اساسا همین امر بود . این آزادیها را نه مصدق و نه هیچ کس دیگری به وجود آورد و مصدق به هیچ وجه به طرز ملموسی آن را " رشد " و " گسترش " نداد . نسبت دادن آزادی های موجود در آن دوره به خواست و عملکرد مصدق و جبهه ی ملی مانند آن است که آزادی های شکل گرفته در « بهار آزادی » پس از انقلاب بهمن 57 را ناشی از فعالیت و خواست و نقش مهدی بازرگان و دولت وی بدانیم !!
اتفاقا اعمالي كه مصدق بر خلاف اصول دموکراسی خواهی مرتکب شد ، آنقدر هستند که کتاب " گذشته چراغ راه آینده است " که توسط ملیون و هواداران مصدق نوشته شده مجبور به اعتراف شود و بگوید :
" در زمان حکومت مصدق همواره زندانها از دهقانان ، روشنفکران و هواداران صلح که پیگیر ترین مبارزان ضد استعمار بودند ، مملو بود و توقیف روزنامه هایشان به کار روز مره ای تبدیل شده بود . حتی به فعالیت آزاد کلاسهای مبارزه با بیسوادی که به ابتکار حزب توده ایران و به همت دانشمند عالیقدر دهخدا تشکیل یافته بود میدان عمل داده نشد ... " (13)
و اين در شرایطی بود كه باندهای ارتجاعی و کودتاچیان در کمال آزادی حتی در بین اطرافیان مصدق آزادانه فعالیت می کردند و نقسه های خود را یکی پس از دیگری به راحتی به اجرا می رساندند .
مصدق حتی در رفع موانعی که بعد از اقدامات سرکوبگرانه ی پس از سال 27 بر سر راه آزادی های سیاسی و اجتماعی پدید آمده بودند ، هیچ اقدام جدی ای انجام نداد . حزب توده و اتحادیه های کارگری و نهادهای دموکراتیک توده ای وابسته به آن همچنان غیر قانونی بودند و رهبران آنان مخفیانه زندگی می کردند . هر چند که اتحادیه های کارگری و سایر سازمانهای مشابه به همان دلایل سابق الذکر یعنی ضعف حکومت مرکزی و نفوذ و پایگاه ریشه دار اجتماعی خود همچنان به شکل غیر رسمی فعالیت می کردند..

در اینجا به برخی از جنبه های گوناگون راهبردي كه در آن دوره می توانست از زمينه عيني برخوردار باشد و حول آن به شکل موفقی بسیج نیروی اجتماعی صورت گیرد می پردازیم .

3- اصلاحات ارضی

بخش عظیمی از جمعیت ایران در آن دوره يعني 70 درصد جمعيت را دهقانانی تشکیل می دادند که تحت سیطره یکی از وحشتناک ترین اشکال فئودالیسم در ایران زندگی می کردند . تحلیلا و در عرصه نظری پروژه اصلاحات ارضی را در هر منطقه ای قاعدتا بورژوازی به منظور کندن نیروی کار از روستاها و آزاد کردن نیروی دهقانان به پیش می برد .
اما نه مصدق و نه " جبهه ملی " آن زمان خواهان هیچگونه تحولی در مناسبات تولیدی زمان خود نبودند . درآن دوران با استفاده از ضعف دولت مرکزی و فضای سیاسی مناسب موجود در جامعه جنبشهای خود جوش دهقانی متعددی به راه افتادند که در پاره ای از مناطق مثلا در بخشهایی از کردستان از فئودالها خلع ید کرده و آنها را فراری داده بودند . اما سازماندهی و رهبری این جنبشها جایی در برنامه ی نداشته مصدق و جبهه ملی ایران نداشت . آنها در این مورد حتی به نياز بورژوازی ایران به دگرگونی مناسبات ارضی پاسخ ندادند . همایون کاتوزیان ، ستایشگر سرسخت مصدق ، نوشته است : « رهبران جبهه ی ملی از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و توسعه هواداری نمی کردند و سخنی از اصلاحات ارضی و آزادی زنان به میان نمی آوردند ... » (14) برای مصدق در آن دوران این فرصت وجود داشت که رهبری بورژوازی ایران را در مبارزه بر علیه بقایای نظام فئودالی از پایین به دست گیرد و پشتیبانی عظیم توده دهقانان را به دست آورد . وي با اين كار قادر بود صحنه سیاست ایران را زیر و رو کند و ستون فقرات طبقه حاکمه ایران را در هم شکند . در آن دوران نه فقط زمین داران ( که بخش اعظم حکام سیاسی را هم تشکیل می دادند ) بلکه همچنین دربار و رده های
بالای روحانیت به نظام ارباب - رعیتی تکیه داشتند . فراكسيونهاي مختلف بورژوازی ایران در آن دوره در متن ساختار سنتی و اشرافی سیاست ایران فعالیت می کردند و ساختار قدرت دولتی را ابدا چالش نمی نمودند و هراسشا ن بیشتر از طبقه کارگر و حزب توده بود تا از اقشار و احزاب ارتجاعی . ( بعدا مجددا به این مساله می پردازیم ) .
مصدق که خود از یک خانواده بزرگ زمیندار برخاسته بود ، چندان دور از ذهن نبود که به همراه بسیاری از اطرافیانش که آنها هم زمیندار بودند ، مخالف الغای نظام ارباب – رعیتی باشند . مثلا ًخود او دلایل کاندیداتوری اش را از اصفهان برای نمایندگی مجلس شورای ملی اینگونه توضیح می دهد :
" ... 1- از طبقه اعیان و اشراف در آن شهر کسی انتخاب نشده بود و محل آن خالی بود .
2- همسرم در اصفهان دو ملک موروثی داشته موسوم به " کاج " و " خاتون آباد " که این علاقه سبب شده بود با برخی اعیان و رجال آن شهر آشنا شوم .
3 - شاهزاده سلطان حسین میرزا نیر الدوله حاکم اصفهان و یکی از ملاکین مهم نیشابور که سالها در نیشابور حکومت می کرد با من که مستوفی خراسان بودم ارتباط داشت .... " (15 )
وی همانطور که ذکر آن آمد ، قانون امنیت اجتماعی را برای حمایت از مالکان و سرمایه داران به تصویب رساند ؛ قانونی که حتی اعتراض برخی از رهبران جبهه ی ملی را نیز برانگیخت . خود او در باره ی لایحه و بندهای الحاقی اش گفت : « تصدی این جانب در کار و اجرای اصول دموکراسی سبب شده بود که در برخی دهات که اخلال گران مزاحم مالکین می شوند ، دولت ناچار بود مقرراتی را برای رفع مزاحمت از مالکین وضع کند ... » . وی در این زمینه تنها به تدوین قانون خنده آوری بسنده کرد که امروزه از جمله افتخارات او و نشانه تمایل او به " چپ " و جهت گیری به سمت " زحمتکشان
" و تقابلش با فئودالیسم تلقی می شود . اين قانون اربابان را به صرف 20 درصد بهره مالکانه در روستاها از طریق شورای ده ملزم می نمود . در حالی که چنین طرحی نه تنها تغییری در نظام وحشیانه بهره کشی فئودالی ایجاد نمی نمود بلکه با توجه به ساختار قدرت در آن موقع اصلا قابل اجرا نبود وبه فرض محال اگر هم اجرا می گردید ، آن 20 درصد بین خود مالکان و امنیه ها و قلدرهای محلی تقسیم و حیف و میل می شد . حال ببینیم بازتاب این مساله در ذهن یک " مصدقی " به چه تصاویری مبدل می گردد :
"... این در مجموع یک برنامه مترقی بود بی آنکه دست به روابط مالکیت بزند . مصدق نیامده بود که مالک را از ده بیرون کند { !! } می گفت مالک ملکش را داشته باشد منتها 20 درصد سهمش را به دولت بدهد ... با توجه به قوانین تصویب شده مشخص می شود که رویکرد مصدق به سوی زحمتکشان بود ... " (16)
صادق انصاری یکی از اعضای هیئت مدیره ی « انجمن کمک به دهقانان » حکایت می کند که هیئت مدیره ی این انجمن در ملاقات با مصدق به او پیشنهاد می کنند که طی تصویب نامه ای حداقل 50 % از سهم مالکانه ی کشاورزی به نفع دهقانان بکاهد و مصدق در پاسخ به آنان می گوید : « از من توقع دارید که یک برنامه ی کمونیستی اجرا کنم. ؟ ! » و به قول یکی دیگر از حاضران پس از گفتن این جمله با خزیدن زیر پتو و کشیدن آن به روی صورت خود ، آنها را مرخص می کند . (17)
دهقانان ایران در طی حکومت مصدق ، بارها مزه ی « دموکراسی » مورد اشاره ی اورا چشیدند . در سال 1331 اعتراض دهقانان کردستان با حمله ی نیروهای
انتظامی سرکوب شد . اعتراض دهقانان کردستان به خاطر اجرا نشدن قانونی بود که خود مصدق آنرا تصویب کرده بود و همانطور که ذکر آن آمد ، بر اساس آن قول داده شده بود که 20 % از بهره ی مالکانه به نفع کشاورزان و آبادی روستا از سهم زمین داران کم شود . کشاورزان کردستان به خاطر اجرا نشدن این قانون و « دموکراسی » مورد نظر مصدق ، دست به اعتراض زدند ، ولی در مقابل با سرنیزه ی نظامیان روبرو شدند ؛ (18) در این راستا برخی هواداران « نهضت ملی » هم به انتقاد از برنامه ی ارضی مصدق پرداختند . خلیل ملکی در همان شهریور 1331 در مجله ی « علم و زندگی » نوشت : « در قرن بیستم که بدون اغراق فئودالیته به پشت موزه ها فرستاده می شود ، 10 % یا 20 % یا حتی 80 % سهم مالکانه نمی تواند به احتیاجات و مقتضیات قرن بیستم پاسخ دهد . تغییر روابط اجتماعی طبقات حاکم و محکوم ضرورت غیر قابل اجتناب جریان تاریخ است . مکتبی که جرأت نکند ، به این ضرورت پاسخ دهد ، نمی تواند با جریانات حاضر مواجه گردد . » شش ماه بعد خلیل ملکی مجبور شد دوباره از سیاستهای دولت مصدق در این رابطه انتقاد کند : « آنچه تا کنون درباره ی کشاورزی به دست مشاورین آقای مصدق که از ملاکین بزرگ بودند وضع شده ، راه حل مشکل نیست بلکه عقب انداختن راه حل است ... »
موضوع « اصلاحات ارضی » احتمالا ً در هیچ دوره ای بیش از سالهای پس از جنگ جهانی دوم مطرح نبود . زیرا تمام خطوط سیاسی از آن دفاع می کردند . در سالهای 1945 تا 1950 تقریبا ً نیمی از انسانها در کشورهایی می زیستند که دستخوش شکلی از اصلاحات ارضی بودند : نوع « کمونیستی » در اروپای شرقی و پس از انقلاب چین در سال 1949 ، شکلی که ناشی از استعمار زدایی از امپراطوری سابق هند انگلستان بود ، اصلاحات ارضی در ژاپن ، تایوان و کره پس از شکست ژاپن و یا به عبارت دقیقتر پس از اشغال آن توسط آمریکا ، انقلاب مصر در سال 1952 که حیطه ی خود را به منطقه ی غرب « جهان عرب » گسترش
داد و عراق ، سوریه و الجزایر الگوی مصر را مورد توجه قرار دادند . انقلاب بولیوی در سال 1952 موجب رواج اصلاحات ارضی در آمریکای جنوبی شد ؛ هر چند مکزیک از زمان انقلاب 1910 خود یا دقیقتر از زمان تجدید حیات خود در دهه ی 1930 مدافع اصلاحات ارضی بود .
از نظر طرفداران مدرنیزاسیون ، مسئله ی اصلاحات ارضی دارای ابعاد و نتایج گوناگونی بود : از یک سو امری سیاسی ( زیرا حمایت دهقانان را به نفع رژیمهای انقلابی یا به نفع رژیمهایی کسب می کرد که با این کار می خواستند مانع انقلاب یا نظایر آن شوند ) و از سوی دیگر ایدئولوژیک ( باز گرداندن زمین به رنجبران و ... ) و بعضا ً اقتصادی بود . (19)
كساني كه شرايط آن دوران را برای این کار مناسب نمی دانستند فراموش نکنند که شاه تنها یک دهه بعد از مصدق خود به منظور مستحکم کردن پایه های حکومت دست به چنین کاری زد . اگر جنبشهای که خود را مترقی و پیشرو می دانند ، ازایجاد تغییرات ملموس در زندگی اکثریت مردم ناتوان باشند ، نیروهای ارتجاعی می توانند با راه اندازی اصلاحاتی کنترل شده زیر پای آن را خالی کنند . به عنوان مثال برنامه ی جبهه ی ملی برای پاسخگویی به مطالبات دموکراتیک جامعه ایران از اقداماتی که تنها یک دهه ی بعد تحت عنوان اصلاحات ارضی و « انقلاب سفید » صورت گرفت به شدت عقب مانده تر بود . دولت علی امینی در سالهای اولیه دهه ی چهل بدون هیچ گونه حمایتی از جانب نیروهای سیاسی داخلی ( از جمله جبهه ی ملی ) و حتی در مقابل کارشکنی های جدی آنان و تنها با استفاده از شرایط مناسب خارجی و کار تبلیغی در میان دهقانان توانست اصلاحات ارضی به صورت لغو مالکیت بزرگ ارضی و مناسبات ارباب – رعیتی را محقق سازد .

4- مطالبات زنان

جنبش کسب حقوق زنان و خواست حق رأی در برهه ی 32 – 1320 دومین دوره ی رشد و گسترش سازمانها و نشریات زنان بود ( دوره اول از انقلاب مشروطه تا آغاز سلطنت رضا خان را در بر می گیرد ) با باز شدن فضای سیاسی زنان وسیعا ً به مبارزه ی سیاسی و اجتماعی روی آوردند و در مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت و مسائل سیاسی دیگر درگیر شدند . کسب حق رأی و شرکت در امور سیاسی و اجتماعی و تأمین برخی از حقوق زنان کارگر در مرکز فعالیتهای جنبش زنان قرار گرفت . نشریات « بیداری ما » ، « عالم زنان » و « بانو » در این دوره منتشر می شدند . « بیداری ما » ارگان تشکیلات دموکراتیک زنان ایران وابسته به حزب توده بود . سازمان بزرگی که بسیاری از زنان روشنفکر و تحصیل کرده و دانش آموزان و معلمین به آن پیوسته بودند . و نبض فعالیتهای سیاسی و اجتماعی زنان در این دوره را در دست داشتند . این سازمان در تیرماه 1322 با شعارهای « مبارزه علیه فاشیسم » ، « مبارزه با استعمار » ، « مبارزه برای صلح » ، « حقوق مساوی با مردان » و « دستمزد مساوی برای کار مساوی » آغاز کرد . این تشکل در سال 1325 به عضویت فدراسیون جهانی زنان در آمد . با شروع موج سرکوب سال 1327 این تشکل غیر قانونی شد . اما در سال 1329 هیئت اجرایی این تشکیلات یک روزنامه ی علنی به نام جهان تابان منتشر می کرد . در 30 اردیبهشت همان سال ، هیئت تحریریه ی این مجله ، با ارسال دعوت نامه برای عده ای از زنان مترقی در کنفرانس بزرگی در محل تئاتر سعدی تهران تأسیس « سازمان زنان ایران » را اعلام کرد . این سازمان شعبات خود را در شهرستانها هم تأسیس کرد و نشریه جهان زنان را با شعار « زنان ایران ، برای بدست آوردن حقوق خود متحد شوید » منتشر نمود . تشکیلات دموکراتیک زنان « شورای مادران » برای مبارزات محلی و موضعی زنان در محله ها پی ریخت . این شورا برای رسیدگی به خواست خانواده ها در محل و از جمله تأمین امکانات شهری فعالیت می کرد .
علاوه بر این ، در سال 1324 جمهوری دموکراتیک آذربایجان به رهبری « جعفر پیشه وری » بر پا شد که خواهان خود مختاری آذربایجان در چارچوب ایران بود و برای اولین بار در ایران ، به زنان حق شرکت در انتخابات داد و سازمانی به نام سازمان زنان آذربایجان ایجاد کرد . در زمان مصدق به جز گنجاندن عبارت « اعم از زن و مرد » در قانون انتخابات شهرداری ها و شوراهای کارگران و کارفرمایان هیچ قانونی به نفع زنان و بهبود موقعیت آنان تصویب نشد و هیچ اقدامی از سوی دولت او برای بهره گیری از این پتانسیل اجتماعی صورت نگرفت . بخش محافظه کار و مذهبی جبهه ی ملی هم به شدت با تصویب قوانینی در جهت بهبود موقعیت زنان مخالف بودند . البته این امر ابدا ً محدود به اشخاصی نظیر کاشانی و فداییان اسلام نبود . « حسن نزیه » که حقوق دان و از سران جبهه ی ملی بود نظریات مشابهی داشت : « همانطور که می دانیم زنان هیچ گونه ظرفیتی برای تصدی مقامات سیاسی ندارند ... زن بیش از مرد برده ی خیال پردازی ها و آرزوهای خام است . احساسات جاه طلبانه ، حسادت و غرور در زنان بیشتر از مردان وجود دارد . حال اگر او اجازه داشته باشد در انتخابات شرکت کند ، هرج و مرج غیر قابل تصوری در دنیای زنان به وجود
می آید . او سعی می کند مردان را به خود جلب کند و برتری خود را اثبات نماید . شما حتی دختران مدرسه ای را هم خواهید دید که رؤیای نماینده ی مجلس شدن را در سر می پرورانند . وظایف اصلی و طبیعی زنان مانند مادر بودن و یا سایر وظایف خانوادگی یا کاملا ً مورد اغماض قرار گرفته ، کنار گذاشته می شوند ، یا بسیار بی اهمیت تلقی خواهند شد ... » (20)

5- جنبش كارگری ایران در سالهای 32-1320

روایت دلخواه ملیون در رابطه با منازعات سیاسی و اجتماعی در ایران در سالهای 32-1320 بیشتر به انیمیشنی شبیه است که کاراکتر هایش را این عناصر تشكیل می دهند : در یک طرف صحنه ملیون و مصدق در حال مبارزه " صادقانه " در راه " منافع ملی " و " سربلندی " ایران هستند ، در سوی دیگر تود ه های بی خط و ربط مردم قرار دارند که همگی باید همیشه درحمایت از مصدق حاضر باشند و حماسه آفرینی کنند و در مقابل فقط باید توقع داشته باشند که " شاه سلطنت کند و نه حکومت " . در آن سوی آبها " اجانب و انیران " یعنی آمریکا و انگلیس مشغول توطئه علیه " دولت ملی " و حمایت از دربار هستند و شوروی ای وجود دارد که " نه طلاها را پس می دهد " و " نه از ایران نفت می خرد " . موجود " وابسته " و " ضد وطن " و هموار" خائن" و " متهمی" هم به نام حزب توده در این میان حضور دارد که چپ و راست مشغول "توطئه " است وحاضر هم نیست به طور یکجانبه از " دولت ملی " حمایت كند و تنها خاصیتی كه دارد این است که پس از گند زدن می شود همه کاسه کوزه ها را بر سرش شکست .
این تصویر البته مانند سایر دغدغه های جدی زندگی سیاسی سازندگانش کاریکاتوری بیش نیست . اتفاقا مقطع 32-1320 به قول محققی نظیر یرواند آبراهامیان " فرصت نادری " برای " آزمون و مشاهده تضادهای اجتماعی در ایران معاصر " است که جامعه شناسان را قادر می سازد به بررسی و ارزیابی نیروهای عمده اجتماعی ایران بپردازند . نیرویی که در این میان به ویژه از جانب چپ رادیکال باید مورد توجه قرار گیرد ، نیرویی جز طبقه کارگر و جنبش کارگری نیست که ا لبته در تاریخ نویسی سنتی تاریخ ، نقش و اهمیت آنها همواره نادیده گرفته و انکار شده است ویا از آن به عنوان عقبه آریستوکراتهای جبهه ملی نام برده می شود . کسانی
که دینامیسم تاریخ را در لابی های پارلمانی و چانه زنی در کریدورهای قدرت میان نمایندگان آریستو کراسی حاکم جستجو می کنند ، طبعا در مقابل عملکرد فوق العاده و تاریخ تحسین بر انگیز جنبش طبقه کارگر و فرودستان جامعه در آن دوره رهآوردی جز سکوت و سانسور نخواهند داشت . متاسفانه خیلی از کسانی که داعیه " چپ " بودن هم دارند - عمدتا بازمانده های جبهه ملی دوم - و توهمات روان شناختی " آ شتی طبقاتی " جایگاه مهمی را در سوسیالیزمشان اشغال می کند نیز کوچکترین نشانه های " تمایل به زحمتکشان " را در بخشنامه های وزارتخانه ها و ادارات دولت مصدق با حرص و ولع رصد می کنند و حاضرند ساعتها بر سر " سوسیال دموکرات " یا " لیبرال دموکرات " بودن مصدق موشکافانه به بحث بپردازند اما هیچکدام حاضر نیستند لحظه ای از این مداحی دسته جمعی دست بر داشته برای لحظه ای تایید و تحسین خود را نثار جنبش پرافتخار کارگری در آن سالها نمایند .
شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران که در سال 1300 تشکیل شده بود ، دور جدید فعالیت خود را در اردیبهشت 1323( مه 1944 ) آغاز کرد. این سازمان تمام کارگران را بدون توجه به دیدگاههای سیاسی شان به پیوستن به شورا دعوت کرد . در برنامه شورا خواسته هایی نظیر 8 ساعت کار در روز ، بیمه بیکاری ، حقوق برابر مردان و زنان دارای کار مشابه ، ممنوعیت کار کودکان ، تامین ایمنی کار ، حق اعتصاب ، تشکیل اتحادیه ها و ... آمده بود . در نیمه سال 1946 شورا دارای 186 اتحادیه وابسته بود که مجموعه اعضای آن به 335 هزار نفر می رسید . شورا در تمام کارخانه های بزرگ جدید و در بسیاری از کارگاههای کوچک و کارخانه ها هسته هایی داشت .
سال 1325(1946) سال اوج گیری جنبش کارگری بود و شورا اعتصابهای موفقی را نه تنها درحوزه های نفتی که در بیشتر مراکز عمده شهری رهبری کرد . در همین سال هم فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری به عنوان سازمانی سوسیالیست و هم دفتر بین المللی کار به عنوان سازمانی ضد کمونیست شورای متحده کارگران را به عنوان تنها سازمان واقعی کارگران ایران به رسمیت شناختند . سفیر بریتانیا در سال 1944 جنبش کارگری ایران را بدین نحو توصیف کرد :
" ... ما در ایران به وضوح در آغاز دوره جدیدی هستیم و طلوع جنبش اجتماعی نوینی را شاهد هستیم . امتیاز هایی که کارگران به دست آورده اند قابل توجه اند و آنها محققا در آینده نیز قدرت تازه کشف شده شان را به کارفرماهایشان نشان خواهند داد ... "
در اول ماه مه 1946 ( اردیبهشت 1325 ) یک تظاهرات بزرگ 80 هزار نفری در آبادان سازماندهی شد . در این مراسم سخنرانان خواهان افزایش دستمزد ، بهتر شدن وضع مسکن ، پرداخت دستمزد در روزهای تعطیل ، 8 ساعت کار در روز و یک قانون کار جامع و فراگیر شدند . یک سخنران زن نفت را " جواهر " توصیف کرد و انگلیس را متهم کرد که برای غذای سگهایش از دستمزد کارگران خرج می کند و خواهان ملی شدن صنعت نفت ایران شد . ( دقت کنید که این واقعه در سال 1325 اتفاق افتاده است ) در مقابل دولت " متمدن " انگلیس برای مقابله با تشکلها و تحرکات جنبش کارگری عشایر خوزستان را تسلیح و تحریک می نمود .
درنیمه دوم 1325 دولت ناگهان شدیدا به راست چرخید ، رهبران شورای متحده را در شهرهای مختلف دستگیر کرد و اتحادیه های دولتی ضد کمونیستی تشکیل داد . شورای متحده در آبان ماه در واکنش به این اقدامات ، اعتصاب یکروزه ای را در تهران سازمان داد که با همراهی 50 هزار نفر از اعضای شورا در تهران کاملا موفقیت آمیز بود . دولت در مقابل 150 نفر از رهبران شورا را دستگیر کرد و اداره مرکزی شورای متحده را اشغال نمود . روزنامه شان را تعطیل کرد و از کامیونهای ارتشی برای در هم شکستن صفوف اعتصابیون بهره برد . تلاش برای سرکوب جنبش کارگری در سال 1327 پس از
سوءقصد به جان محمد رضا شاه تشدید شد و منجر به غیر قانونی اعلام کردن حزب توده و شورای متحده شد .
در سال 1329 شورای متحده با نام ائتلاف سندیکاهای کارگران به صحنه بازگشت . و با سازماندهی یک سلسله اعتصابات گسترده در تاسیسات نفتی به یکباره وارد عرصه سیاست شد . دولت در خوزستان اعلام حکومت نظامی نمود و انگلیس مانند همیشه ناوگان خود را در خلیج فارس تقویت نمود . اتحادیه ها اعلام کردند که نه تنها خواستار پرداخت حقوق دوران اعتصاب خود می باشند بلکه به علاوه خواهان ملی کردن فوری و کامل صنعت نفت نیز شدند . 65 هزار نفر به فراخوان اعتصاب عمومی پاسخ مثبت دادند . که علاوه بر 45 هزار
نفر از کارکنان شرکت نفت ، شامل رانندگان کامیون ، کارکنان راه آهن ، دانش آموزان ، رفتگران و حتی مستخدمین خانگی ... نیز می شد . این حرکت بزرگترین اعتصاب صنعتی در ایران و یکی از بزرگرین اعتصابات خاورمیانه را به وجود آورد. جالب اینجاست که 200 تن از کارگران فنی هندی شاغل در آبادان نیز در این اعتصاب شرکت کردند . دفتر شورا به محاصره نیروهای نظامی در آمد و برخوردهای خشونت آمیزی صورت گرفت و در جوی متشنج و رعب آور در اثر تیر اندازی سربازان چهار نفر کشته شدند . اعتصاب به مدت دو هفته ادامه یافت و تنها زمانی پایان یافت که شرکت نفت موافقت خود را با با پرداخت حقوق معوقه کارگران اعلام کرد و مجلس نیز ملی شدن صنعت نفت را تصویب نمود .
ابعاد این حرکت عظیم محدود به خوزستان نبود بلکه کارگران اصفهان نیز در حمایت از اعتراضات خوزستان دست به اعتصاب زدند . حدود 30 هزار نفر به فراخوان اعتصاب پاسخ مثبت دادند و طی در گیری کارگران با نیروی نظامی یک کارگر و یک پلیس کشته شدند . در تابستان 32 جنبش کارگری از اوج خود در سال 1325 نیز فراتر رفت .
اما واکنش بخشهای مختلف الیت سیاسی ایران نسبت به این تحرکات گسترده کارگری در این دوره چگونه بود ؟ خلیل ملکی اعلام کرد که در شرایط کنونی اعتصابات به اندازه خرابکاریهای سیاسی خطرناک هستند . کاشانی برای دور کردن کارگران از اتحادیه های نزدیک به حزب توده به مسائل مذهبی پرداخت و مظفر بقایی از نزدیکان مصدق و از رهبران اصلی جبهه ملی تا نیمه سال 1331 علاوه بر آ نکه سعی در تاسیس اتحادیه هایی به موازات شورای متحده داشت ، چاقو کشانی برای ترور فعالین کارگری اجیر کرد ودر نهایت مصدق قانون " امنیت اجتماعی " را که متضمن محدودیت افزایش دستمزدها ، بررسی تشکیلات اتحادیه ها و تهدید " محرکین اعتصابات " به زندان بود وضع کرد که بر اساس مواد 1 و 3 این قانون افرادی که کارگران و کارکنان کارخانه ها و واحدهای تولیدی و صنعتی را « تحریک » به اعتصاب یا برگزاری اجتماعات می نمودند به حبس و تبعید محکوم می شدند . اتحادیه های کارگری هم همانطور که پیشتر اشاره شد در دوران مصدق همچنان غیر قانونی تلقی می شدند و فاقد حقوق و آزادیهای سندیکایی تلقی بودند .




جمع بندی :

به طور کلی در ذیل آنچه " مطالبات دموکراتیک " خوانده می شود نه برنامه و متن مکتوبی از مصدق می بینیم ، نه سخنرانی ای و نه حتی وعده و وعید بی پایه ويا اشاره سربسته اي .علی شریعتی درمورد مصدق جمله ای دارد که می گوید : " مصدق رهبرم ، کسی که 70 سال برای آزادی نالید ... " . بلي ! واقعا مصدق 70 سال برای آزادی ( که البته مشخص نیست که او چه تبیینی از « آزادی » داشته است ) فقط " نالید " ! ولی ای کاش او به جای 70 سال " نالیدن " در راه آزادی یک گام جدی و اساسی عملی در راستای متحقق ساختن مطالبات دموکراتیک مردم ایران در آن زمان متناسب با تحولات جهانی ان دوره و یا حتی در سطح مطالبات نهضتهای اجتماعی ایران در مقطع بین اوج نهضت مشروطه و آغاز سلطنت رضا خان ( و چند سال پس از آن ) برمی داشت .
البته نکاتی که هواداران مصدق در پاسخ به این انتقادات به آنها اشاره خواهند کرد نیز قابل پیش بینی است . جالب است کسانی هستند که از یک طرف می گویند : " دکتر مصدق خود اعلام می کند که برای این امور نیامده است و فقط ملی شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات را در دستور کار گذاشته بود " و از طرف دیگر در مقابل عدم حمایت اقشار مختلف جامعه از مصدق در مقطع کودتا اظهار تعجب و احساس حسرت می کنند . باید گفت که جلب و بسیج حمایت اجتماعی در سطح وسیع در گرو پاسخ دادن به مسائل و معضلات عینی جامعه است . اقشار گوناگون مردم در سطوح کلان به واسطه میزان کفایتی که یک حرکت سیاسی در پاسخ به مطالبات آنان نشان می دهد آن را انتخاب می کنند و حاضر مي شوند به خاطرحمایت از آن جانفشانی هم بکنند و نه به خاطر " اخلاقیات " و میزان " مرام و معرفت و ساده زیستی " یک رهبر سیاسی و اينكه مثلا " به فکر سرباز جلوی در خانه اش هم بود وخربزه به او تعارف می کرد " (21) و از سوی دیگر همانطور که پیشتر اشاره شد ، تحقق واقعی همان دو شعار و مطالبه ، یعنی « ملی شدن صنعت نفت » و « انتخابات واقعا ً آزاد » خود در گرو پاسخگویی به مطالبات عمده ی اجتماعی و انجام یک رشته اصلاحات رادیکال در جامعه بود . احزاب و شخصیتهای سیاسی نه فی نفسه که در رابطه شان با شرایط و نحوه بر خورد با آن است که مضحک و نا توان و یا دلیر قابل تحسین به نظر می رسند .
در مقابل استدلالات قدیمی از قبیل " نگذاشتند " و اینکه " انجام این برنامه ها بهانه به دست مخالفان می داد " و ... که کرارا ً مطرح می شوند ، بد نیست به جمله ی دیگری از همایون کاتوزیان اشاره کنیم : « ... مع هذا این واقعیت را که نیروهای دموکراتیک سرانجام شکست خوردند نمی توان یکسره به پای تاکتیک ها و تدابیر دشمنان نوشت . یک ارتش در حال پیشروی از مقابله و تلافی دشمن احتمالا ً حیرت نخواهد کرد و پیروزی یا شکست آن همانقدر به تصمیمات دشمن بستگی خواهد داشت که به تصمیمات خودش . هیچگاه نمی توان شکست آنرا ناشی از جنگ و مقاومت دشمن دانست . این درسی ساده ، بدیهی و بسیار مهم است که اهل سیاست در ایران و به خصوص تحلیلگران علمی باید آنرا به دقت فرا گیرند ... » . (22)
پیش بینی خرابکاریهای مخالفان و داشتن طرحی برای خنثی سازی آن قاعدتا می بایستی جزئی از یک عناصر یک استراتژی سنجیده برای انجام یک برنامه سیاسی و پیشبرد اصلاحات باشد . تردیدی نیست که مصدق با دشمنان نیرومندی روبرو بود که برای خرابکاری احتیاج به " بهانه " نداشتند . آنها خیلی بیشتر از مصدق به منافعشان آگاه و سازمان یافته و متحد بودند .
اما هیچ تردیدی نمی توان داشت که مصدق نیز از امکان جلب حمایت تود ه ای گسترده ای برخوردار بود که جذب آن با انجام برنامه های سیاسی
پیشرو و سازماندهی آن می توانست یکی از ابزارهای مقابله با خیلی از " نگذاشتند " ها باشد . ( در بخش بعد به این مساله خواهیم پرداخت )
اين مطلب نقطه نظری نیست که فقط مختص به نگارنده باشد . به عنوان مثال پژوهشگری از علاقمندان خلیل ملکی و در عین حال هوادار مصدق یکی از عمده ترین دلایل شکست مصدق و جبهه ملی را " بی توجهی به توصیه استراتژیک خلیل ملکی به مصدق و دولت او " می داند که در برگیرنده حل و فصل منازعه نفتی ، انجام یک رشته اصلاحات اجتماعی عمده به ویژه اصلاحات ارضی ، ایستادگی در مقابل فعالیتهای مخرب عوامل بیگانه و ... بود . (23)

6- جنگ قدرت پارلمانتاریستی با دربار ، جلب حمایت آمریکا

امروز کمتر کسی شک دارد که در برهه 32-1320 دربار ایران یکی از عمده ترین مراکز ارتجاعی و یکی از بزرگترین موانع بر سر راه هرگونه اقدام و از جمله کانون فتنه و دسیسه بر علیه دولت خود مصدق بوده است .
راهبرد مصدق و جبهه ملی درزمينه برخورد با دربار بر اساس تجربه سال 1329 و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در آن دوره در مجلسین شورای ملی و سنا استوار بود یعنی راهبردی مبتنی بر محدود کردن در بار ، کوتاه کردن دست انگلستان ، استفاده از تضاد آمریکا و انگلیس و جلب پشتیبانی آمریکا . آنها تسلیم در بار در سال 1329 را در همین راستا و ناشی از تسلیم انگلیس در برابر آمریکا ارزیابی می کردند . آنها تصور می کردند در دوران حکومتشان نیز با همین شیوه یعنی تکیه بر محبوبیت مردمی و ترساندن در بار و حامیان خارجی آن از " خطر کمونیسم " و آلترناتیو چپ ( حزب توده) زمام امور را در دست داشته باشند . میزان آزادیهای غیر رسمی ای هم که برای حزب توده و سازمانهای وابسته به آن در دوران مصدق به رسمیت شناخته شده بود تا آنجا پیش می رفت که با ایجاد وحشت از " غول کمونیسم " دربار و حامیان خارجی اش را وادار به مصالحه کند . این راهبرد سیاستی مبتنی بر یک بند بازی پارلمانی و دیپلماتیک بود که می خواست بدون توده ای کردن سیاست و بسیج مردمی و انجام اصلاحات بنیادی درعین حال در دوجبهه با امپریالیسم و دربارهم نبرد کند !
ابراهيم یزدی در سخنرانی ای به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت رويكرد مصدق و ملیون را در این زمینه به این نحو تبیین کرد که " اگر در آن زمان از هر ملی گرایی می پرسیدید که بین دربار و کمونیسم کدام گزینه را انتخاب می کنيد همگی بدون شک دربار را انتخاب می کردند ... "(24) او با ذکر این جمله کلمه به کلمه استدلال حامیان سابق مصدق نظیربقایی ومکی و
... و سایروابستگان سیا را که در نهایت از کودتا پشتیبانی کردند - درتوجیه عملکردشان درحمایت ازکودتا گران تکرار می کند اما چه باک وقتی که خود مصدق هم درنهایت عملا براین انتخاب مهرتایید نهاد چرا که در حساس ترین لحظات پیروزی کودتای زاهدی را به دعوت مردم به قیام ترجیح داد (به احتمال قوي بر اساس این توهم که مبادا حزب توده ازفرصت استفاده کرده زمام امور را در دست بگیرد ) و به جای آن چندی در مخفیگاهی باقی ماند و پیشنهاد برای مقاومت را رد کرد و سپس با معرفی خویش به عوامل کودتا تثبیت حکومت کودتا گران را تسهیل نمود .(25) بلي انتخاب يزدي و مليوني كه او به آنها اشاره مي كند همان انتخاب بقايي و مكي و شركاء است یعنی " ترجیح شاه بر کمونیسم " که در نهایت در جوخه های اعدامی که از طرف شاه برای افسران کمونیست تدارک دیده شد و برقراري اختناق بيست و پنج ساله در کشور تجسم عيني می یابد .
به عنوان شاهدی بر این مساله و در تایید صحبتهای یزدی که واقعا خط پررنگی در بین ملیون در آن زمان بود ، شواهد زیادی وجود دارند که در اینجا به تعدادی از آنان اشاره می شود :
" باختر امروز" یعنی نشریه ای که توسط حسین فاطمی ،"رادیکال " ترین ومحبوبترین چهره جبهه ملی اداره میشد درماههای دشوارپس از 15 بهمن1327زمانیکه دیکتاتوری خشن دربارهمه آزادیها و حقوق انسانی را لگدمال می کردو درحال مذاکره با شرکت نفت انگلیس بود ، نوشت :
" ... امروز نهمین سالگرد سلطنت اعلیحضرت محمد رضا شاه پادشاه جوان ورئوف و دموکرات ایران آغازمی شود . شاه جوان دریک موقع حساس و مشکل زمام امورکشوررابه دست گرفت واگرثبات قدم ومقاومت و بیداری شبانه روزی اونبود ، طوفان حوادث تاریخ وملیت و استقلال وطن ما را درهم می پیچید ... عشق زائد الوصف اوبود که ایران را ازقائله آذربایجان، سختترین مهلکه های ایران نجات داد ... " (26)
در مقایسه با جمهوری خواهی " شاگرد " ش ناصر که ریشه رژیم سلطنتی را در مصر از بیخ بر کند " قهرمان " ما ( مصدق ) آن هم پس از واقعه 30 تیر 1331 پشت قرآن را امضاء می کند و برای شاه می نویسد که:
" دشمن قر آن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل نمایم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهوری را قبول نمایم ... "
ویا :
" روز 26 تیر ماه که استعفای خود را به پیشگاه شاهانه دادم قبل از اینکه از حضورشان مرخص شوم فرمودند : به من قول بدهید اگر اتفاقی روی داد با من همراهی کنید که بلا تامل عرض کردم در مجلس پنجم من برای اعلیحضرت شاه فقید قسم یاد نکرده ام ولی در مجلس چهاردهم برای شاهنشاه قسم یاد کردم ... پس از 30 تیر هم برای اطمینان خاطر در پشت قر آنی نوشته اهداء نموده ام ... "
وباز :
"... من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم چون که تغییر رژیم موجب ترقی مملکت نمی شود ... " (27)
باختر امروز فاطمی در تاریخ 13 اسفند 1331 یعتی 4 روز پس از توطئه 9 اسفند که از سوی عوامل دربار بر ضد مصدق تدارک دیده شده بود نوشت:
" ... مبارزات ضد درباری عناصرافراطی مورد حمایت مردم نیست . زیرا هدف آن مخالفت با نهضتی ست که به هیچ وجه با مبانی مشروطه مغایرت ندارد
.. انتظاراینکه مردم این عناصررا در مبارزه ضد سلطنتی تقویت کنند مادامکه هدف مبارزه ساقط کردن رژیم مشروطه باشد بی مورد است ... " (28)
مصدق در همان روزهایی که توطئه 9 اسفند شکست خورد اختلافات خود را با شاه به محضر پارلمان برد . نمایندگان مجلس پادر میانی کرده و پیشنهاد کردند که کمیسیونی به اختلافات شاه و مصدق رسیدگی کند . این کمیسیون از 8 نفر تشکیل می شد که افرادی چون بقايي و مكي هم عضو آن بودند . سرانجام مبارزه ضد درباری ای که در روزهای پس از 9 اسفند به کوچه و خیابان کشیده شد ه بود پس از تدوین این طرح و وعده اطرافیان مصدق به تصویب آن ، به مجلس کشانیده شد که در نهایت نتیجه ای هم در بر نداشت . بر اساس مذاکرات پشت پرده و در برابر وعده حل مسائل مصدق عده زیادی از سران توطئه از جمله راس کودتا چیان آتی یعنی سرلشگر زاهدی را از زندان آزاد کرد و این امکان را فراهم کرد که محافل توطئه گر فرصت را غنیمت شمرده و با کشاندن مجادلات پیرامون این موضوع به جلسات مجلس و با دست زدن به انواع بازیهای پارلمانی وقت کشی کنند .
اما نكته جالب و تاسف برانگیز در اینجاست که مصدق بعد از کودتای نا موفق 25 مرداد و فراری شدن شاه از وی در خواست می نماید که " ... هرچه زودتر تشریف فرما شوند و از مقام سلطنت محافظت نمایند ... " {!!} (29)
اوضاع وقتي خراب تر مي شود که بدانیم اقدام فردی نظیر حسین فاطمی در طرح مساله جمهوری در میتینگ 26 مرداد که از سوی بعضی به وجود یک " جناح رادیکال و جمهوریخواه و چپ " در جبهه ملی تفسیر می شد یک اقدام صرفا فردی و ناشی از ناراحتیهای شخصی نسبت به شاه بوده است و گرنه هیات دولت مصدق قرار بود تشکیل جلسه دهد و طرح تشکیل شورای سلطنتی را تا " تشریف فرمایی " شاه به تصویب برساند ... " (30)
خب ، وقتی هم از کودتا چیان دعوت به عمل می آید وهم درمقابل آنها مقاومتی سازماندهی نمی شود (دربخش بعدی به این مسئله خواهیم پرداخت ) ، دیگر از چه کسی می توان شکایت داشت ؟
نخست زیری که ارتش و پلیس و دولت و ابزارهای قدرت و ثروت جامعه را در اختیار دارد و بر خلاف نظر افرادی نظیر همایون کاتوزیان که می کوشند او را دست بسته و دارای اختیارات محدود و صاحب " تنها یکی از ارگانهای دولت " نشان دهند ، در موقعیتی قرار داشت که به تعبیر " یرواند آبراهامیان " " از سال1304 به این سو چنین قدرت فراوانی در دست نخست وزیر و چنان قدرت اندکی در دست شاه سابقه نداشت " (31) از کودتا خبر نداشت و وقتی هم خبر شد نه تنها هیچ عملی انجام نداد بلکه قصد داشت از کودتا چی دعوت کند که به کشور باز گردد ، آن وقت از حزبی که فعالیتش توسط همان دولت ممنوع و غیر قانونی شناخته شده یعنی حزب توده انتظار می رود که با آن دولت همکاری کند و برای آن خبر چینی کند و با اتکا به سازمان نظامی مخفی اش از سقوط آن هم جلوگیری نماید !! به راستی خنده دار نیست ؟

از سوی دیگر مصدق سیاست جلب حمایت آمریکا را با تهدید به " خطر کمونیسم " با شدت ادامه می داد ولی لندن و واشنگتن دست مصدق را خوانده بودند . " منچستر گاردین " در آن دوران نوشته بود : " مبنای سیاست فعلی دکتر مصدق این است که مرتب خطر کمونیسم را بزرگ کند تا هر موقع که با سفیر آمریکا مواجه می شود بگوید : " یا پول بدهید یا ما کمونیست خواهیم شد ! " ولی تا به حال نه آمریکایی ها پول داده اند و نه ایران کمونیست شده است {!!} .. "
اما درپاییز سال 1331محیط بین المللی کمتر ازهمیشه به سود راهبرد مصدق بودکه می خواست با کمک آمریکا با ترساندن او از"خطر سرخ " نبرد خود را با استعمارانگلستان پیش ببرد . آن سالها ، سالهای حاکمیت " دکترین ترومن " بر عرصه سیاست خارجی آمریکا بود . ترومن رییس جمهوروقت آمریکا در 12 مارس (اسفند 1325 )1947 پیامی به کنگره آن کشور
فرستاد واعلام کرد که انگلستان دیگر قادربه " کمک" به یونان(32) و ترکیه نیست وآمریکا باید عهده دار این کمک شود . همين پیام که اعلام یورش وسیع آمریکا به منطقه خاور میانه بود ، نقطه آغاز حاکمیت " دکترین ترومن " بر سیاست خارجی آمریکا محسوب می گردد. طبق این دکترین به نظرآمریکا ، انگلستان وفرانسه منابع وقدرت لازم برای مقابله با کمونیسم را درخیلی ازجاها ندارند و لذاجایگزینی آمریکا با آنها لازم می آید . آمریکایی که اعتقاد داشت به هرقیمتی كه شده باید درمقابله بانفوذ کمونیسم مقاومت محکمی صورت بگیرد وحتی در این مسیر اگرلازم باشد باید ازسلاح هسته ای نیزاستفاده کرد. درمورد مساله ایران و کشورهایی مانند آن ، آمریکا و انگلستان هم ازهمان تاکتیک مصدق استفاده می کردند وبا بزرگ جلوه دادن
خطرشوروی از سویی کشورهای جهان سوم را دستخوش بیم ازتجاوزشوروی می نمود واز سویی دیگرنفوذخود رادرآنها با نام دفاع ازآزادی ومقابله با"خطر کمونیسم " تثبیت می نمودند .
آمریکا تا زمانی از مصدق و نیروهای ملی در مقابل دربار و حامیان سنتی دربار یعنی انگلیس حمایت کرد که جنبه ضد انگلیسی آن صرفا در چارچوب شکستن انحصار تاراج منابع نفتی ایران توسط انگلیس بود و نه بیشتر .
بدین ترتیب محافل آمریکایی از زبان افرادی چون بقایی راهبردی را اعلام می کردند که عبارت بود از طرد و سرکوب حزب توده ایران ، توافق همه نیروها از جمله دربار زیر پرچم آمریکا و از این طریق تامین یک قرار داد متداول در دنیا از نوع 50-50 که همان موقع عربستان سعودی با آمریکا منعقد کرده بود .
از زمانی که آمریکا احساس کرد به توافق رسیدن با مصدق و جبهه ملی بر سر این مسائل ممکن نیست ، نقش به ظاهر بی طرفانه و ميانجیگرانه اش را در اختلاف بین ایران و انگلیس رها نمود و چونان یک مدعی قدم به میدان سیاست ایران نهاد . در توطئه های انگلیس شريك شد و سر انجام نقش اصلی را در انجام کودتا علیه مصدق ایفا کرد .
در روز 5 شهریور 1331 سفیر آمریکا و کاردار سفارت انگلیس در تهران پیش مصدق رفتند و پیام مشترک نخست وزیر بریتانیا و رییس جمهوری آمریکا را به که در حکم نوعی التیماتوم تلقی می شد به او تحویل دادند . (33)
اما مصدق حاضر نبود از راهبرد قدیمی خود مبتنی بر جلب حمایت آمریکا دست بکشد . مصدق و ملیون حاضر نبودند بپذیرند که آمريکا رفته رفته به دشمن درجه یک آنها مبدل می شود . آنها درست بر عكس برخی تصورات موجود که معتقدند " مصدق به ملل تحت ستم هشدار داده بود که که پس از استعمار کهن ، استعمار نوینی بر جای آن خواهد نشست " ، درک نادرست و عقب ماند ه ای از روند های بین المللی در آن مقطع تاریخی داشتند . داستان خوش بینی مفرط و توهم ملیون نسبت به آمریکا یعنی دولتی که سرانجام حكومت آنان را سرنگون نمود سابقه طولانی ای دارد . آنان که خود زمین و زمان را به وابستگی به " بیگانگان " و چشم امید دوختن به آنها و " اجنبی " پرستی متهم می کردند و می کنند ، زمانی خود در ابراز شیفتگی نسبت به آمریکا از همدیگر سبقت می گرفتند .
حسين مكي كه در زمان ملی شدن صنعت نفت دبیر جبهه ملی ایران بود و به عنوان " سرباز فداکار وطن " از سوی مصدق ملقب گشته بود ، گسترش خونبار ا مپریالیسم آمریکا در جهان را با این جملات توصیف می کند :
اخگر 14" ... مشعل فرشته ای که در مدخل نیویورک ایستاده است{ !! } از روزی که ویلسن طلسم مونرو را شکست و ... لشکرهای آمریکایی را به اروپا فرستاد ، عمل او روزنه امیدی به روی ملل ضعیف شرق گشود که ممکن است عهد عزلت و انزوای آمریکای بزرگ منتفی شده و عواطف بشر دوستی و نوع پروری آمریکا ، ملل ضعیف شرق را
در زیر چتر حمایت خود بپذیرد . پرتو ضعیف امید که از افق تازه می درخشید ملیون ایران را آنقدر جرات و جسارت داد که به انتظار مساعدت آمریکا با بحران و احتضار مبارزه کنند و به نیروی امید مجهز شوند . این فکر که آمریکای صلح جوی بشر دوست را به ایران علاقمند ساخت ... زمینه مساعدی در دماغ ملیون یافت ... " (34)

حسین فاطمی چهره مشهور و رادیکال ملیون که البته بعدها نظرات خود را تا حدودی تغییر داد زمانی اعتقاد داشت که :
" ... اگر اتازونی با قدرت بزرگ صنعتی و نظامی که دارد ، بتواند مقام شایسته ای به دست آورد و تمام نیروی خویش را صرف مبارزه با دیکتاتوری سرخ و سیاه کند مسلم است افکار عمومی جهان تشنه عدالت و آزادی را به خود جذب خواهد کرد ... " (35)
فاطمی در جریان مبارزه علیه شرک انگلیسی نفت ، چشم امید به آمریکا داشت و در سال 1328 یعنی یک سال قبل از ملی شدن صنعت نفت می نوشت:
"... از آن سوی اقیانوس اطلس و از وطن " جرج واشنگتن " این روزها پیام محبت به گوش ما می رسد ... اتازونی آمریکا که با کمکهای مادی و معنوی گران قیمت خودش بسیاری از ملتهای جهان را از از مرگ و فنا نجات داده و اروپای ویران و گرسنه را از آغوش کمونیسم بیرون کشیده است ، امروزه می رود که مسئولیتهای به مراتب سنگین تری را قبول کند . .. آمریکا باید در دهانه آتشفشان ، ما را یاری کند ما این کمک آمریکا را جز با احساسات بشر دوستانه و عواطف عالیه انسانی به چیز دیگری تعبیر نمی کنیم ... " (36)
" باختر امروز " فاطمی در قبال پذیرش کمک آمریکا آمادگی خود را برای واگذاری امنیت داخلی به دستگاههای امپریالیسم آمریکا اعلام می کرد و از آن ابراز خشنودی می نمود :
"... نطق ترومن { که در قسمت قبل با دکترین مشهور او آشنا شدید } و سایر زمامداران آمریکا راجع به لزوم کمک به ایران انعکاس زیادی در اوضاع سیاسی ایران داشت . به خصوص اشاره زمامداران آمریکا به کمک نظامی به ایران و ذکر این نکته که این کمک باید صرف تقویت ژاندارمری ایران که مامور حفظ امنیت داخلی است شود . در تهران با توجه مخصوص تلقی گردید . .. محافل آمریکایی با توجه خاصی ناظر تحولات جدیدی که در مورد نفت ایران رخ می دهد هستند ... " (37)
تقویت ژاندارمری توسط آمریکاییان که اینهمه مورد توجه " باختر امروز" است همان محملی است که پای امثال " شوارتسکف "را به ایران باز کرد و پایه کودتای 28 مرداد قرار گرفت ومردم ما 25 سال تحت تاثیر عواقب آن بودند وچهره واقعی" امنیت داخلی " را درپیدایش ساواک مشاهده کردند .

7- امر سازماندهی مردم و مقابله با کودتا

از نظر روش کودتا ، حادثه 9 اسفند 1331 كه طی آن اوباش مسلح به بهانه اعتراض به مسافرت
شاه قصد داشتند با حمله به کاخ نخست وزیری مصدق را به قتل برسانند .، تمرین عمومی 28 مرداد است . در این توطئه همه اجزا ء و عناصر کودتای 28 مرداد را می شود دید . در اینجا هم خط " کرمیت روزولت " فرمانده عملیات به خوبی قابل رد یابی است . در 9 اسفند از همان اجزاء و عناصری استفاده شد که در 28 مرداد به کارگرفته شدند : اوباش تجهیز شده و متشکل با پشتیبانی نیروی نظامی و حمايت قسمتي از بازار و بخشی از رده های بالا یی روحانیت . شهر غافلگیر و غیر متشکل به دست مشتی اوباش سپرده مي شد و پشت سر آنها نیروهای نظامی شهر را قرق مي کردند و از گیجی و سر در گمی ای که در اثر انفعال دولت فراهم شده بود برای به دست گرفتن کنترل اوضاع استفاده مي شد . نهم اسفند همچنین امکانات وسیعی را که برای پیروزی کودتا در شهرستانها وجود داشت ، آشکار ساخت . در واقع در آن روز شهرستانها عملا در دست کودتا چیان بود . مصدق همانطور که قبلا اشاره شد نتوانسته بود پایه های قدرت دربار و ملاکین را در شهرستانها متزلزل کند و برای ابراز اراده و به میدان آمدن توده مردم منفذی بگشاید و امکانی فراهم کند .
مصدق نه فقط به کشور حتی به تهران هم مسلط نبود . هیچ سازمان متشکل و حزبی ای که در لحظات حساس بتوان به آن مراجعه کرد وجود نداشت . گروهها و شخصیتهای وابسته به جبهه ملی یا به کودتا چیان
پیوسته بودند و یا در حال فرو پاشیدن بودند و نیرویی نداشتند و از نظر سیاسی کاملا فلج و سر در گم بودند . بدنه جبهه ملی را احزابی کاملا پارلمانتر تشکیل می دادند که به دلیل استخوان بندی اشرافیشان نه تنها توانایی تجهیز تود ه ها را نداشتند بلكه رهبران آریستوکرات این احزاب از توده ای شدن سیاست چون طاعون وحشت داشتند . همایون کاتوزیان در این مورد نیز می نویسد که : " مصدق نیز مانند افراد و سازمانهای سیاسی در این زمان ، برنامه سیاسی جامعی نداشت . او در میان توده های سیاسی سازمان یافته از پایگاه وسیعی برخوردار بود اما هر گونه هنر و ابزار سازماندهی مردم و تبدیلشان به کانون قدرت برای خود را نداشت " (38) البته این طبق معمول توجیه تراشی برای بی اعتقادی مصدق به توده مردم و سازمان دادن آنهاست چرا که او مگر بنا به مصلحت به مردم و سازمانهای سیاسی بی اعتماد بود و جز در موارد استثنایی و به خاطر بهره برداری یک طرفه به آنها مراجعه نمی کرد . او حتی در 25 تیر 1331 " بدون اطلاع دوستان ، همکاران ، مشاوران یا همکاران کابینه اش استعفا کرد به طوریکه 30 نماینده جبهه ملی اصلا نفهمیدند او استعفا داده است (!!) و نمی دانستند در برابر این عمل او چه کنند( !!) " او حتی قبل از قبل از ترک تهران به سمت احمد آباد برای مردم یک پیام رادییوسس هم نفرستاد . کاری که در 28 مرداد هم آکاهانه از آن غفلت کرد .
تنها نیروهای متشکل و سازماندهی شده آن دوره یعنی حزب توده و سازمانهای وابسته به آن به ویژه اتحادیه های کارگری که اکثر میتینگها و تظاهرات توده ای و خیابانی توسط آنها سازماندهی می شد مورد غضب دولت و جبهه ملی بودند و برای اینکه اثبات شود که مصدق توانایی این را دارد که جلوی " خطر کمونیسم " را بگیرد از هرگونه مراجعه و همکاری با آنها خود داری می شد ودر کار آنها محدودیت ایجاد می گشت . علي رغم اينكه حزب توده از مقطع 30 تیر سیاست قبلی خود را نسبت به دولت تغییر داده بود و از دولت مصدق حمایت می کرد ، حزب توده ایران هنوز غیر قانونی بود . مسئولین مرکزی حزب مدتها پیش از کودتا زندگی مخفی را در پیش گرفته بودند و همواره در خطر بازداشت به سر می بردند .

در ماجرای مشهور 30 تیر 1331هم باز همین مساله یعنی نبودپایگاه توده ای متشکل و سازماندهی شده و عدم تمایل مصدق و رهبران جبهه ملی به تدارک امکاناتی از این دست مشهود است .

وقتي خواسته مصدق مبتنی بر تصدی وزارت جنگ مورد " موافقت و تصویب شاهانه " قرار نگرفت ، مصدق بدون اینکه از مردم برای حمایت از دولت دعوتی علنی و آشکار به عمل آورد ، در نامه ای که به شاه نوشت تنها به ذکر این نکته بسنده کرد که : " .. بهتر است دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد ... "
در روز 28 تیر و طی یک تصمیم بی سابقه در " کمیته تمرکز مبارزات ملی " قرار گذاشته می شود که " ... برای روز سه شنبه اول مرداد زنها و بچه ها به پشت بامها رفته و برای سعادت و استقلال ایران اذان گفته و دعا و مناجات بخوانند و این تصمیم به وسیله اعلامیه و تلگراف و تلفن به تمام نقاط کشور اطلاع داده شود ... "(39) اعلامیه کاشانی تیز که مردم را به حمایت از مصدق فراخوانده بود منتشر می شود . 31 نفر از نمایندگان جبهه ملی نیز در پاسخ " سوالات و در خواستهای بیشمار " روز 30 تیر را در سراسر کشور تعطیل عمومی اعلام می کنند و از " هموطنان عزیز " می خواهند با " نهایت آرامش و متانت " در این " جنبش ملی " شرکت نمایند . (40)حزب توده هم در قالب " جمعیت ملی مبارزه با استعمار " طی اعلامیه ای همه مدعیان مبارزه ضد استعماری را به ایجاد جبهه واحدی فرا خوانده بود و در پی آن اطلاعیه اتحادیه های کارگری منتشر شد که " ... همه زحمتکشان صرف نظر از عقاید سیاسی خاص خود دست به دست هم داده اند و یکدل و یک جهت می خواهند که دولت خائن فعلی { دولت قوام } سقوط کند ، آزادی احزاب و اتحادیه ها و آزادیهای تظاهرات
دموکراتیک تامین شود و دست امپریالیستها زیر هر عنوان که باشد از نفت و سایر شریانهای اقتصادی و سیاسی مملکت کوتاه شود . .. " (41)
در همین اوضاع و احوال در روز 29 و صبح30 تیر اطلاعیه تعجب برانگیزی از طرف " فراکسیون طرفداران نهضت ملی " برای چند بار از رادیو قرائت می شود که : " ... ملت رشید ایران ! چون ممکن است در تعطیل عمومی فردا که به تقاضای اینجانبان صورت می گیرد دشمنان ایران بخواهند از ابراز احساسات ملی هموطنان عزیز سوء استفاده نمایند تمنا داریم با کمال متانت و آرامش بدون تجمع و تظاهر و اجتناب از هرگونه تصادم با مامورین انتظامی بار دیگر رشد ملی خود را به جهانیان اثبات نمایید ... " (42)
بله به دلیل تمایل شدید به جلب حمایت و اطمینان آمریکا ، اتحاد با چپ از نظر استراتژیک حتی در لحظات حساسی که خود موجودیت دولت هم به خطر افتاده بود ، نه تنها به هیچ وجه در دستور کار مصدق و ملیون نبود بلکه ترک آن را بر هر مساله دیگری اولویت می دادند و این ربطی به این نداشت که حزب توده " صداقت " خود را " اثبات کرده بود " یا نه .
بعدها حسین مکی همان " سرباز فداکار وطن " توضیح داد که " علت صدور این اطلاعیه ترس طرفین از حزب توده بود " (43) و خود او در روز 29 تیر در " باختر امروز " توضیح داد که " در کشمکش میان مخالفان و موافقان مصدق آنچه مسلم است این است که کمینفرم بیش از هر عاملی استفاده خواهد کرد و ممکن است خدای ناکرده برخلاف تمایل عمومی و اراده ملت ایران مملکت به چنگال کمونیسم سوق داده شود ... " (44)
اما غريو مسلسل و تفنگ و فریاد " مرگ بر قوام " و " زنده باد مصدق " حکایت از این داشت که مردم ایران بدون اعتناء به اخطار سرباز فداکار وطن و " تمنای هشدار دهنده فراکسیون طرفداران ادامه نهضت " و علی رغم وحشت هر دو طرف مخاصمه و

بدون ترس از " سوء استفاده دشمنان ایران " و" افتادن مملکت به چنگال کمونیسم " ، " رشد ملی خود را " در همه جا با " تجمع و تظاهر " و " تصادم خونین با مامورین انتظامی " " به جهانیان ثابت نمودند " و اینچنین بود که روز 30 تیر 1331 در تاریخ ماندگار شد و مردم بدون یک سازماندهی جدی از جانب رهبری جبهه ملی و مصدق
که نه قیام مردم به این وسعت را پیش بینی کرده بودند و نه حتی لزوم آن را دریافته بودند و حتی آن اعلامیه ای که دعوت به عدم تجمع و تظاهرات می کرد را صادر کرده بودند با دست خالی در طی چند روز در مقابل نیروهای نظامی سرسختانه ایستادگی کردند و مصدق را که به قول هوادارانش " در منزلش را به روی همه بسته و در انتظار کار نشسته " بود را دوباره از منزل بیرون آوردند و بر کرسی نخست وزیری نشاندند . (45)
سناريوي 30 تير در 9 اسفند و 28 مرداد هم باز تکرار شد و ملیون نه تنها عبرت نگرفتند بلکه باز همان رویکرد منفعلانه قدیمی را در پیش گرفتند که در مرحله آخر منجر به پیروزی کودتا شد . خود مصدق در خاطراتش در ذیل عنوان " کارهای دولت من از نظر اجتماعی " که در یک صفحه و نیم ارائه شده است پس از چند پاراگراف " نالیدن " و صحبت کردن در مورد " نه شرقی نه غربی " و محکوم کردن " احزاب چپ " به خاطر" وابستگی " و سوگند خوردن مجدد به اینکه قصد نداشته نظام سلطنتی را تغییر دهد در توجیه اینکه چرا دست به سازماندهی مردم و هواداران خود دست نزده است ، می گوید : " ... اينجانب مي خواستم كه بين احزاب ملی وحدت ایجاد
کنم که با هم تشریک مساعی کنند .چون این کار سبب می شد که ذهن اعلیحضرت همایون شاهنشاهی را مشوب و چنین وانمود کنند که از تقویت احزاب نظری نیست جز تغییر رژیم از هرگونه عملی راجع به این کار خودداری کردم و با اینکه تشکیلات و برنامه واحدی نبود مردم وطن پرست هر وقت صف آرایی نمودند از مصالح مملکت دفاع کردند ..." ( خاطرات و تالمات مصدق / انتشارات علمی صفحات 8-237)
مصدق در روز 27 مرداد هم به تعبیر " یرواند آبراهامیان" " پس از مذاکره با سفیر آمریکا - هندرسن - به ارتش دستور داد خیابانها را از هر تظاهراتی پاک سازد " (46) و " با متخلفان به شدت برخورد کند " و بدین ترتیب با خالي كردن خیابانها از حضور مردم عرصه را کاملا برای کودتا چیان مهیا ساخت . رهبران حزب توده هم که در جریان امر بودند پس از تصمیم مصدق " اعضای خود را از خیابانهای شهر فراخواندند " (47) این تصمیم بقدری نسنجیده و نادرست بود که بعدها مورخی چون " غلامرضا نجاتی " یکی ازهواداران سرسخت مصدق نوشت : " ... نتیجه مذاکرات آن روز مصدق و هندرسون وصدور دستور جلوگیری از تظاهرات مردم بالاخص توده ایها به سود کودتا چیان تمام شد و راه را برای طرح از پیش سازمان داده شده کودتا فراهم ساخت ... " (48)جالب اينجاست كه پشتگرمی مصدق به تسلط ارتش و نیروی نظامی بر اوضاع بود . نیروی نظامی ای که از فرماندهانش یکی سرتیپ محمد دفتری است که به شهادت سرلشگر ریاحی ازهواداران مصدق،" قبلا از فضل الله
زاهدی در مخفی گاهش حکم ریاست شهر بانی را دریافت کرده بود " !! و همين طور خائنان دیگری چون سرلشگر وثوق و سرهنگ اشرفی و ... .
بعدها زیرک زاده یکی از شیفتگان و نزدیکان خاص مصدق می نویسد : "... چند نفر از آقایان حاضر در نخست وزیری به دکتر مصدق اصرار کردند که با رادیو پیامی بدهد و مردم را دعوت کند که به کمک او بیایند ... تمام آنهایی که آن روز در نخست وزیری بودند بارها و بارها ، تک تک و دسته جمعی از اوخواهش کردند مردم را به کمک بطلبیم موافقت نکرده و حتی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را با خبر سازیم ... هنوز قیافه خشمناک دکتر فاطمی را در خاطر دارم که پس از آنکه اصرارش برای باخبر کردن مردم به جایی نرسیده بود از اطاق دکتر مصدق خارج شده فریاد زد : این پیرمرد آخر همه ما را به کشتن می دهد ... " و با شناختی که از مصدق داشته می گوید که این کارها یعنی خبر دادن به مردم و بالا تر از آن کمک طلبیدن از مردم امری نبود که مصدق حاضر به انجام آن باشد . " ... در طبیعت او هم نبود همچنان که در 30 تیر هم از مردم استمداد نکرده بود ... " ( تاییدی دیگر بر نظرات ما در مورد 30 تیر) . صدیقی یکی دیگر از همراهان " با وفای " مصدق نیز در این مورد می گوید : " ... چنین پیامی وضع را آشفته تر می کرد . مردم تهران روبروی نظامیان تحریک شده طاغی قرار می گرفتند . { مگر در 30 تیر قرار نگرفتند ؟ } خطر جنگ داخلی در میان بود . خونهای زیادی ریخته می شد که نه آقا { منظورش از " آقا " مصدق است } و نه ما توافقی نداشتیم . .."(49) و بالاخره پس از آنکه نظامیان نخست وزیری یا خانه مصدق را زیر آتش می گیرند ، پس از مذاکره با مهاجمان ، " آقایان حاضر " با موافقت مصدق اعلامیه ای مبتنی بر " ترک مقاومت " می نویسند و " مهندس رضوی برای اینکه مهاجمین از یراندازی خود داری کنند ملحفه تختخواب نخست وزیری را برداشت و به سربازان مدافع نخست وزیری داد تا روی بام نصب کنند ... " اما " بعد از دادن اطلاعیه و برافراشتن پرچم سفید { منظور همان ملحفه است !! }حمله شدیدتر شد .. " {!! } (50)در آن زمان هنوز کودتای شیلی (1973 / 1352 ) و تجربه " سالوادور آلنده " در " موندا " ( کاخ ریاست جمهوری در شیلی ) پیش نیامده بود که آدم متوجه شود یک رییس دولت هم به جای اینکه ملحفه تختخوابش را به عنوان پرچم سفید به اهتزاز در بیاورد می تواند سلاح بردارد و تا پای جان در دفاع از آرمانهایش در مقابل کودتا چیان بایستد .

5 - مصدق و حزب توده

موضع من در سر تاسر این مقاله ، زنده کردن بحثها و مجادلات قدیمی توده ای – ملی و نقد مصدق از زاویه هواداری از نظریات و اعمال حزب توده در آن دوره نبوده است . بدیهی است که اشتباهات این حزب هم در این دوره به طور جداگانه می تواند مورد نقد و بررسی قرار گیرد . هیچ گونه توهمی نسبت به حزب توده بر این مقاله حاکم نبوده است اما من از سوی دیگر با " توده ای ستیزی " کورکورانه در هر ورژن آن و فحاشی نسبت به حزب توده 32-1320 به منظور اثبات " بیطرفی " سیاسی و یا رادیکالیسم آنتی سوویتیستی
سر سازگاری ندارم . حزب توده در تاریخ حیات سیاسی خود چند دوران متفاوت را پشت

گذارده است . بررسی عملکرد این حزب در دوران پس از انقلاب 57 ( 62-1357) و یا در سالیان بین کودتا و انقلاب 57 بدون شک از حوصله بحث ما خارج است اما حزب توده در دوره نخست ( دهه های 20 و30) علي رغه هر اشتباهي كه در رابطه با سياستهاي داخلي و خارجي انجام داده باشد و با هر تحلیلی سمبل قطب چپ جامعه و یک حزب رفرمیست کاملا فراگیر با پایگاه اجتماعی بسیار گسترده بودکه اصلاحات اجتماعی رادیکال نظیراصلاحات ارضی ودفاع ازحقوق کارگران، زنان، کارمندان و مطالبات اجتماعی پیشروومترقی رادردستور کارخود قرار داده و توده وسیعی از وکارگران و زحمتکشان ، زنان وروشنفکران راحول پلاتفرم خود به نحوموثر ، تحسین برانگیزی و بی سابقه ای متحد کرده بود . از تجربه اجتماعی شدن و ساختار سازمانی و روشهای فعالیت حزب توده در آن مقطع ی توان به عنوان یک تجربه کم نظیرفعالیت حزبی در خاورمیانه حتی تا دوره کنونی نام برد ( شاید تنها تجربه حزب کمونیست عراق در دوران اوج فعالیت خود به این تصویر نزدیک باشد ) و هنوز هم به عنوان یک الگو و یک مورد استثنایی مورد توجه و بررسی احزاب و جریانات دیگر حتی از جبهه های مخالف واقع می شود :
‌- حزب توده براي نخستين‌بار مسأله‌ي مبارزه‌با امپرياليسم و استعمار نو و كهنه را در كشور مطرح‌كرد و همزمان با پيدايش خود، با فاشيسم كه در آن‌زماندر ايران شبكه‌ي وسيعی را توسعه داده بود، وارد مبارزه شد .
‌- حزب توده به تلاش وسیعی براي متشكل‌كردن كارگران ايران دست زد. اعضاي حزب توده در پيدايش سازمان‌هاي معتبر كارگري و سنديكايي مانند شواري متحده‌ي كارگران و زحمت‌كشان و شواري مؤتلفه‌ي مركزي كارگران كه ده‌ها و صدهاهزار كارگر در رسته‌هاي مختلف را در سنديكاها متحد كرده بودند، نقش مهمي ايفا كردند. اين سازمان‌هاي كارگري براي اثبات شخصيت و موجوديت طبقه‌ي كارگر ايران و دفاع از حقوق بنيادين آن، مبارزه‌ي وسيع و دامنه‌داري كرده‌اند و به كاميابي‌هايي رسيده‌اند كه همانطور که پیشتر به خلاصه ای از آن اشاره شد خود تاريخ افتخارآميزي دارد. تلاش حزب و شواري متحده‌ي مركزي باعث تدوين لايحه‌اي در سال 1323 شد كه در آن هشت ساعت كار روزانه، دو هفته مرخصي با حقوق در سال، شش هفته مرخصي با حقوق براي زنان كارگرِ باردار، منع استفاده از كار كودكان كم‌تر از 12 سال و تأمين بيمه‌هاي اجتماعي پيش‌بيني شده بود. اين تلاش‌ها همچنين، به تصويب قانون‌كار در سال 1325 منجر شد كه علاوه بر مزاياي فوق و ديگر مزايا، روز اول ماه مه را به‌عنوان روز همبستگي بين‌المللي زحمت‌كشان و روز تعطيلي با مزد به‌رسميت شناخت. فراموش نبايد‌كرد كه واژه‌ي "كارگر" در برابر واژه‌هاي تحقيرآميز "فعله" و "مزدور" را نخستين‌بار حزب به‌كار برد و متداول‌كرد.
‌- حزب توده در مبارزه‌ي دهقانان با فئوداليسم و «بزرگ زمين‌داري» به تحقق يك برنامه‌ي ارضي مترقي براي تقسيم بلاعوضزمين بين دهقانان كم‌زمين و بي‌زمين كوشيد و در راه متشكل‌كردن دهقانان فعاليت وسيعي آغازكرد كه موفقيت‌هاي بسياري نيز به دنبال داشت. ده‌هزار روستايي در اتحاديه‌هاي دهقاني متشكل شدند و توانستند دهقان ايراني را به‌سوي نبرد مطالباتي و اجتماعي سوق دهند. نمونه‌ي برجسته‌ي كا دوران علني (1327-1320) تشكيل "اتحاديه‌ي دهقانان وابسته به حزب توده‌ي ايران" و پس از "غيرقانوني‌"شدن حزب، تشكيل سازمان علني "انجمن كمك به دهقانان ايران" بود.
- حزب توده برای نخستین بار به سازمان دادن عناصر ترقیخواه در ارتش دست یازید که نمونه ای کم نظیر در میان سازمانهای نظامی انقلابی در کشورهای سرمایه داری بود .
‌- حزب توده فعاليت سازماني و تبليغي وسیعی را در ميان قشرهاي گوناگون زنان، اعم از كارگر، دهقان و روشن‌فكر آغاز کرد و مهم تر از همه اینکه براي نخستين‌بار در مجلس چهاردهم طرح انتخاب‌كردن و انتخاب‌شدن زنان ايراني را عرضه داشت. موفقيت حزب توده در ايجاد يك نهضت بزرگ در ميان زنان براي احقاق حقوق خود قابل ملاحظه است. فعاليت‌هاي سياسي، تظاهراتي، مطبوعاتي و اجتماعي زنان كه به‌وسيله‌ي حزب توده رهبري مي‌شد، زنان را وسیعا وارد مبارزات سیاسی و اجتماعی نمود. در تيرماه 1322 تشكيلات زنان برنامه‌ي خود را با شعار مبارزه عليه فاشيسم، مبارزه با استعمار، مبارزه براي صلح، حقوق مساوي با مردان و دست‌مُزد مساوي در برابر كار مساوي آغازكرد. در همين دوران در جنب شوراي متحده‌ي مركزي، اتحاديه‌اي به‌نام "اتحاديه‌ي زنان زحمت‌كش" نيز تشكيل شده بود كه در سال 1325 به تشكيلات زنان پيوست. در سال 1325 تشكيلات زنان به عضويت فدراسيون جهاني زنان كه مدافع حقوق همه‌ي زنان در دنيا بود، درآمد و از آن پس تشكيلات دموكراتيك زنان ناميده شد. در سال 1327 اين تشكيلات غيرقانوني اعلام شد. اما در سال 1329 هيأت اجرايي اين تشكيلات يك روزنامه‌ي علني به نام "جهان تابان" منتشركرد.
‌- يكي ديگر از كارهاي قابل توجه حزب توده ، كار در ميان جوانان در قالب " سازمان جوانان حزب توده " بود . اعضاي كارگري اين سازمان ( کارگران جوان) در اتحاديه‌هاي كارگري داشتند. آنان در اعتراضات و اعتصابات كارگري حضور فعال و چشم‌گيري داشتند، اخبار كارگري را به مطبوعات مي‌دادند و اعتراض كارگران را در مجامع و ارگان‌هاي مربوط منعكس مي‌كردند.يكي از مراكز عمده‌ي فعاليت سازمان جوانان، دانشگاه بود. اعضاي سازمان جوانان به‌خصوص در "اتحاديه‌ي دانشجويان دانشگاه تهران" كه اصلی ترین و عمده ترین تشکل موجود در دانشگاه بود و فعاليت گسترده و چشم‌گيري داشت، فعال بودند . تأسيس "سازمان دانش‌آموزان ايران" در سال 1330 از ديگر ابتكارات سازمان جوانان بود كه با مبارزه‌ي دامنه‌دار خود توانست رسميت خويش را به وزارت فرهنگ تحميل‌كند. نشريه‌ي "دانش‌آموز" ارگان اين سازمانِ دانش‌آموزي نقش مهمي در ارتقاي آگاهي دانش‌آموزان و طرح اصولي خواست‌هاي آنان داشت .
و......
(51)
چرا مصدق حزب توده را در دولت شرکت نداد ؟ چرا بدون آنکه فعالیتش از جانب دولت حتی قانونی شناخته شود از آن انتظار می رود از همان دولت بطور یکجانبه حمایت کند ؟! چرا مصدق حد اقل در جهت جذب حمایتهای آن تلاش نکرد ؟ اگر مطالباتش همه " شعار" و " حرف " بودند ، چرا مصدق آنها را در برنامه خود جای نداد تا زیر پای حزب توده خالی شود وپایگاه اجتماعیش به سمت مصدق متمایل شود؟
نویسندگانی که از حزب توده انتظار مقابله با کودتا را دارند چرا برخورد مصدق با شاه بعد از کودتای ناموفق 25 مرداد را به یاد نمی آورند ؟ ( مصدق از شاه می خواهد برگردد و" از مقام سلطنت سرپرستی فرماید ") وقتي مصدق خود از کودتاچی دعوت می کند که برگردد و خود زمام امور رابه دست گیرد ، چرا احزاب دیگر باید هزینه انفعال و بی افقی سیاسی مصدق را پرداخت کنند ؟
نكته مهم اينجاست كه اتفاقا همين حزب توده و کمونیستهای آن دوره طبق سنت مالوف در سطح جهانی بیشتر از همه احزاب و شخصیتهای وابسته به جبهه ملی و مصدق ، آماج خشم و کینه کودتاچیان دست راستی واقع شدند و دهها تن از بهترین آزادیخواهان و برابری طلبان این کشور که در حزب توده و به ویژه سازمان افسری
آن متشکل شده بودند ، در دادگاههای دربسته نظامی محاکمه و به جوخه اعدام سپرده شدند . این در حالیست که مصدق پس از 3 سال زندان به حالت تبعید به ملک خود فرستاده شد و بقیه شخصیتهای ملی به غیر از یک نفر یعنی حسین فاطمی همگی پس از حبسهای کوتاه مدت و تبعید آزادشدند . حال پس از گذشت این همه سال یکی از مداحان مشهور مصدق و يكي ازآنتی كمونيستهاي پروفشنال روزگار ما یعنی " مسعود بهنود " چشم بر این همه بسته و در یک مصاحبه رادیویی مدعی می شود که کودتای 28 مرداد بنا بر " سنت " لطیف و مهربان " جامعه ایرانی " خشونت و قربانی ای در ابعاد کودتا در سایر کشورها در پی نداشته است !! خب ، بر ایشان واقعا نمی شود خرده گرفت . سطحی نگری و ساده اندیشی و ارائه اراجیف مکرر در خیلی از مسائل ، امروزه به شاخص ژورنالیستهای خیلی " باهوش " و " با استعداد " که شم بازار یابی بین المللی خوبی هم دارند مبدل گشته است . روایت مسعود بهنود از " کودتاهای بدون خونریزی جامعه ایرانی " مانند سایرگفته ها و نوشته هایش حاوی چیز بیشتری از داستان پردازی و تخیل پردازیهای سطحی و تنگ مایه در قالب تحلیل سیاسی و تاریخی نیست که با لحنی گرم ومخدر به خواننده تزریق می شود . او به برکت وقاحت شایان تحسین نظر گاه خود ، آن تفاسیر مبتذلانه و تهی مایه ای را که همگان از یک ژورنالیست محافظه کار راست گرا انتظار دارند ، همواره به نحو احسن در معرض تماشا نهاده است .



7- جبهه ملی پس از مصدق

برای تسهیل امر مقایسه و داوری بد نیست برنامه " اجتماعیون عامیون "(سوسیال دموکراتهای انقلابی ) در سال 1284 یعنی یکسال قبل از انقلاب مشروطه و 55 سال قبل از تشکیل جبهه ملی که شامل موادی نظیر حق اعتصاب برای کارگران ، هشت ساعت کار روزانه ،حقوق باز نشستگی ، تدوین یک نظام مالیاتی تصاعدی ، توزیع زمین بین کسانی که بر روی آن کار می کنند ( اصلاحات ارضی ) ، مدارس و آموزش رایگان ، آزادی کامل بیان و قلم و آزادیهای عمومی و ... است (52) را در مقابل برنامه تمام ادوار جبهه ملی و سازمانهای دیگرشان ( البته اگر موفق شدید و برنامه ای پیدا شد ! ) تا دوره کنونی بگذارید و از سویی دیگر تاریخ رویدادها و تحولات جهان را در 5 دهه اول قرن بیستم ورق بزنید تا میزان عقب افتادگی و راست روی این جریانات بر شما روشن شود . در زمینه دموکراسی خواهی و آرمانهای اجتماعی هم مصدق نه تنها فرزند زمانه خود در سطح جهانی نبود بلکه در بسیاری موارد حتی از اهداف و آرمانهای جنبش مشروطیت ایران و حرکت سوسیال
دموکراسی انقلابی در دل آن که همانطور که گفته شد نیم قرن پیش از به قدرت رسیدن وی جریان یافته بود ، عقب تر بود .
با انجام اصلاحات ارضی از سوی شاه در دهه 40 شمسی و عدم درک اهمیت بسیار تعیین كننده آن از سوی احزاب اپوزیسیون وموضعگیریهای عجیب و غریب و سرگشتگی مجدد جبهه ملی و شیفت شدن اعتراضات از بورژوازی به خرده بورژوازی ، جبهه ملی به کلی زمینه عینی و اجتماعی خود را در سیاست ایران از دست داده است .
سازمانی که خود را " نماینده بورژوازی ملی و لیبرال " می دانست در هنگام طرح مساله اصلاحات ارضی از جانب امینی در تقابل با شاه و سایر گروههای محافظه کار و در اوج کشاکش این نیروها ، نه تنها " امیر تیمور کلالی " از بزرگ ملاکین محافظه کار را در ازای اعطای دویست هزار ریال کمک به صندوق این جبهه به عضویت شورای مرکزی خود پذیرفت و تا پس از سقوط امینی در این زمینه سکوت مطلق کرد و از اعلام پشتیبانی از این طرح به خاطر مخالفت نیروهای محافظه کار هراس داشت و با عدم همکاری با امینی که در مقابل شاه و گروههای محافظه کار قرار گرفته بود سقوط دولتش را تسهیل نمود بلکه در جزوه کوچکی که در پاییز 1341 منتشر نمود عملا اعلام کرد که از آنجا که در ایران هرگز فئودالیسم وجود نداشته است بنابراین نیازی به اصلاحات ارضی هم نیست !! (53)
جبهه ملی اساسا با ارائه برنامه سیاسی مخالف بود و اعتقاد داشت که هر برنامه ای جز انتخابات آزاد و سیاست خارجی بی طرفانه دولت ملی ... به تفرقه می انجامد !! (47) عاقبت چنین نیروهایی همین است که به " جنبشی " بدل شود که در مجالس و محافل خانوادگی و مجالس ترحیم دوره ای " دوله " ها و " سلطنه " های سابق و نمایندگان سابق مجالس سنا و شورای ملی سابق خلاصه شود . به نظر می رسد پیام اخطار دهنده خلیل ملکی( از رهبران خود شان) در دهه 40 به خوبی نمایانگر روح حاکم بر فعالیتهای این جریانات و نوع روابط حاکم بر آنها در دوره کنونی باشد :
" اگر اوضاع به همین منوال پیش برود ، " جبهه ملی به عنوان یک نیروی سیاسی نابود خواهد شد و به جای کانون مبارزات نهضت ملی ایران به قبله گاه متروکی برای وفادارترین معتقدانش بدل خواهد شد که در مراسم ختم یکدیگر شرکت جویند و به علامت آشنایی و تاسف برای یکدیگر سری تکان دهند ... " (54)


در مکتوبات نویسندگان سنتی یعنی همان جماعت به تعبیر باقرپرهام " پراکنده گوی قلم به دست گفتمان پرداز " کرارا با واژه هایی نظیر " راه مصدق " ، " استراتژی نهضت ملی " ، " استراتژی مصدق " و ... مواجه می شویم که گویا بر اساس آن قرار است نسخه ای " مصدقی " برای مسایل امروز جامعه نیز پیچیده شود . اگر استراتژی را با تعریفی عام و ساده به یک برنامه منسجم برای یک دوره معین و پیش بینی تاکتیکهایی برای پیشبرد این برنامه تعبیر کنیم ، نمی توان تصور کرد که چنین واژه هایی را بتوان به مصدق و جبهه ملی الصاق نمود . اگر منظور از " استراتژی " ، آنچه عملا به انجام رسید و شعارها و برنامه " برگزاری انتخابات آزاد " و " ملی کردن صنعت نفت " ( و مقوله مرتبط با آن : " موازنه منفی " ) باشد که شعار اولی مطلقا مسکوت ماند زیرا طرح و برنامه ای برای آن وجود نداشت و اولی نیز به دلیل فقدان هر نوع برنامه مشخص پیش بینی شده به بن بست و شکست کامل انجامید .
جبهه ملی نیز ترکیب و معجونی از افرادی بود با وابستگیها ی فکری و سیاسی متفاوت که مصداق بارز " بند و بست چند تن ناسازگار " و " دولت ناپایدار بودند و به مرور زمان هم
بین آنها جدایی و تفارق حاصل آمد و از همان جمع محدود اولیه هم چیزی باقی نماند و حتی برخی از آنها کارشان به همدستی فعال در توطئه و کودتا علیه مصدق کشیده شد . " استراتژی و راه مصدق " را حتی در زمان خودش می توان یک معادله چند مجهولی تلقی کرد دیگر چه برسد به آنکه بخواهیم از دل آن پاسخی برای معضلات و دغدغه های امروزمان بیابیم.
بگذارید مسعود بهنودها ، ترکمانها ، برهانها هنوز مدیحه شان را بسرایند و سالهای حكومت مصدق و ملیون برایشان همان " رمی " باشد که همه راهها بدان ختم می شود .آزادیخواهی در ایران امروز باید ذائقه سیاسی اش را تغییر دهد و سطح توقعات و آرمانها و سقف پروازش را به شدت ارتقاء ببخشد. مصدق و امثال او نمی توانندشاخص ونماد آزادیخواهی و برابری طلبی دوران ما باشند . از خلال آتش و خون و دود سالیان پیشین اما ، نسل تازه ای سر برون آورده است که می بایست بکوشد تا شایسته عصر حاضر و آرمانهای آن باشد .

پا نوشتها
1- نیکی کدی ، " ریشه های انقلاب " ، صفحه 141
2- the Time , 8 th , may , 1929
3- محمد علي(همايون) كاتوزيان /اقتصاد سياسي ايران/بخش سوم / صفحه 209
4- مصاحبه ابراهیم یزدی با خبرگزاری کار ایران ( ایلنا ) ، رک به وب سایت " نهضت آزادی ایران"
5- جالب است که برخی از تحلیلگران حتی با وجود همه اینها ، اقدامات ناصر را فاقد قاطعیت لازم ارزیابی می کنند.
6- دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران ، انتشار امیر کبیر، چاپ اول ، صفحات 44 و 45
7- فخرالدین عظیمی ، " تاملی در نگرش سیاسی مصدق " ، نگاه نو ، شماره 36 ، تهران ، بهر 1377 ، صفحه 115
8- عبدالرحیم ذاکر حسین ، مطبوعات سیاسی در ایران ... ، صفحه 258
9- ویژه نامه روزنامه شرق ، اسفند 1384 ، صفحه 8 ، " خلقیات مصدق " ، حسین میرزا نیا
10- ماهنامه ایران فردا ، ویژه نامه دکتر مصدق ، صفحه 13 ، وحید میرزاده
11- ویژه نامه روزنامه شرق ، اسفند 1384 ، صفحه 8 ، " خلقیات مصدق " ، حسین میرزا نیا
12- ماهنامه ایران فردا ، ویژه نامه دکتر مصدق ، " ستیزه جویی با مصدق ، چرا ؟ " ، حبیب داوران
13- " گذشته چراغ راه آینده است " ، صفحات 598 و 599
14- عبدالرحیم ذاکر حسین ، مطبوعات سیاسی در ایران ... ، صفحه 258
15- " خاطرات و تالمات مصدق " ، محمد مصدق ، صفحه 58
16- ماهنامه ایران فردا ، ویژه نامه دکتر مصدق ، صفحه 57، " مصدق از لیبرال دموکراسی تا دموکراسی هدایت شده " ، عزت الله سحابی
17- به نقل از مصاحبه باقر مومنی با نشریه " آرش " چاپ پاریس
18 - اطلاعات هفتگی ، 28 شهریور 1331
19- اريك هابزبام / " عصر نهايتها " ( تاريخ جهان 1991-1914)/
فصل دهم : انقلاب اجتماعي
21- - برای آشنایی با یکی از این حکایتها که بسیار هستند مثلا نک به شماره 9 ، صفحه 15 ، گفتگو با نصر الله خازنی
22- محمد علي(همايون) كاتوزيان /اقتصاد سياسي ايران/بخش سوم /
23- نک به " مصدق و نبرد قدرت " ، همایون کاتوزیان ، صفحات 7-203 ، ترجمه احمد تدین ، موسسه خدمات فرهنگی رسا ، تهران ، 1371
24- سخنرانی ایراهیم یزدی در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تاریخ 21 اسفند 1384
25- - برای اطلاع از طرحهای سازمان افسران حزب توده در مورد ادامه مقاومت پس از کودتا که به مصدق هم ارائه گردید و از جانب او رد شد نک به " درد زمانه " ، خاطرات محمد علی عمویی
26- باختر به جای باختر امروز ( نشریه تحت مدیریت حسین فاطمی ) ، 26 شهریور ماه 1328
27- دفاعیات مصدق در دادگاه نظامی
28- باختر امروز 13 اسفند1331
29- محمد مصدق ، دفاعیات در دادگاه نظامی
30- روزنامه ایران ، 25 آبان 1383 ، مصاحبه با عبدالرضا هوشنگ مهدوی
31- یرواند آبراهامیان ، " ایران بین دو انقلاب ، نشر نی ، صفحه 355
32- منظور شرکت در جنگ داخلی یونان (49-1945) بعد از جنگ جهانی دوم به نفع ناسیونالیستها و بر ضد کمونیستهاست.
33- روزنامه کیهان 16 شهریور 1331
34- - حسین مکی ، " تاریخ 20 ساله ایران " ، جلد دوم ، مقدمات تغییر سلطنت ، چاپ تهران ، 1324 ، صفحات 77-75
35- باختر امروز سال اول شماره 4 13 تیر 1328
36- باختر به جای باختر امروز ، 10 مرداد 1328
37- همان
38- محمدعلي کا توزیان / مصدق و نبرد قدرت / صفحه 206 به نقل از مصاحبه باقر مومنی با نشريه آرش . در ضمن من در این قسمت مقا له از دو نوشته جالب آقای باقر مومنی مندرج در دو ویژه نامه نشریه " آرش " چاپ پاریس (http://www.arashmag.com/) در رابطه با مسایل پیرامون حکومت مصدق و حوادث آن سالها بهره فراوان برده ام .
39- - حسین مکی ، وقایع 30 تیر 31 ، انتشارات ایران ، چاپ دوم تابستان 1366
40- محمد ترکمان ، قیام ملی 30 تیر به روایت ... ، انتشارات دهخدا ، مهر 1361 به نقل از باختر 29 تیر 1331
41- همان صفحات 272-268
42- حسین مکی ، وقایع 30 تیر .. ،صفحات 19-117 43- همان
44- باختر امروز 29 تیر 1331 به نقل از حسین مکی ، وقایع 30 تیر ، صفحه 185
45- مقالات باقر مومنی در سایت http://www.arashmag.com/
46- یرواند آبراهامیان ، " ایران بین دو انقلاب" ، نشر مرکز تهران 1377 ، صفحه 252
47- همان
48- غلامرضا نجاتی ، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و .. ، شرکت انتشار ، پاییز 1346 ، صفحات 8-407 49- غلامرضا نجاتی ، جنبش ملی شدن .... صفحه 452
50- علی اکبر بهزادی ، " شبه خاطرات " ( 2 ج ) ، انتشارات زرین ، 1376 ، صفحه 660
51- محمد علي عمويي /تجربه موفق يك حزب / نشريه " نامه "
52- یرواند ابرهامیان ،" ایران بین دو انقلاب " ، صفحه 99
53- همایون کاتوزیان ، اقتصاد سیاسی ایران ، صفحات 8-266
54- همان 55- همان