سوگواری و جامعه طبقاتی
آنچه من در اینجا می نویسم درباره سوگواری جمعی است . چیزی که من باید انرا به زبانی ساده بنویسم اما در عین حال شما را به هزارتوی وجود خودتان ببرد. این مقاله از روان کاوی بهره برده است اما در سرزمین ماتریالیسم تاریخی نوشته شده است. شاید عده ای بگویند دلیل استقبال عموم توده ها از این گونه عزاداری های مذهبی ایمان و اعتقادی است که هنوز از ریشه کنده نشده است . یا عده ای خوش خیال فکر کنند که جوانان هیچ اعتقادی ندارند بلکه با تبدیل این دسته های عزاداری به کارناوال عرصه ای برای سرگرمی یا تمسخر حاکمیت می یابند. بی شک کوته نظری این قبیل دیدگاه ها آشکار است اما در مقابل من قصد ندارم به تحلیلی فاضلانه از مراسم مذهبی و سوگواری بپردازم. شاید در پایان بتوانم نشان دهم واقعیت اجتماعی از انرو پنهان است که درست جلوی چشم ماست.
من در ابتدا با استفاده از مقاله فروید تحت عنوان "سوگواری و مالیخولیا" مکانیزم روان کاوانه سوگواری را روشن می سازم. فروید نشان می دهد که اولین واکنش فرد در قبال از دست رفتن نزدیکان خود ( خصوصا پدر یا مادر) سرزنش خویشتن است. فروید در هنگام تحلیل روان کاوی متوجه شد که بیمار عموما خود را به خاطر معایب و خصایصی سرزنش می کند که در واقع این معایب و خصایص بیشتر به همان "فرد از دست رفته" تعلق دارد. در واقع فرد بیمار نسبت به پدر یا مادر خود احساس نفرت آمیخته با عشق دارد. این دو احساس از یکدیگر جدانشدنی است. هنگامی که ابژه از دست می رود فرد بیمار ، در یک واکنش مالیخولیایی ، تمامی نفرت درونی را که متوجه ابژه بود به سمت خود برمی گرداند. با این کار موفق می شود که از ابژه ی از دست رفته تصویری از یک وجدان بسازد . نفرت اگو به پدر تبدیل به نفرت و سرزنش وجدان نسبت به اگو می شود( نگاه کنید به روایت کشتن پدر توسط برادران در توتم و تابو – یا اسطوره زئوس و کرونوس). او با ساختن این وجدان و با خودآزاری و سرزنش خویشتن ، این نفرت را درونی می کند. این درونی کردن نفرت از ابژه به سوی اگو ، نزد فروید هم در سوگواری رخ می دهد و هم در مالیخولیا. تنها کافی است نگاهی به عمل سوگواری بیاندازید که چگونه فرد عزادیده بر سر و روی خود می کوبد. به سینه زنی ها ، قمه زنی ها ، زنجیرزنی ها ، ناله ها و شیون ها و تمامی نمودهای مازوخیستی و مالیخولیایی سوگواری جمعی توده ها نگاه کنید. این همان چیزی است که درست جلوی چشم شماست. اما مسئله اینجاست که در عزاداری های مذهبی ، ابژه ی از دست رفته به سادگی یک فرد نیست چرا که چنین فرد قربانی شده و از دست رفته ای صرفا موجودیتی تاریخی دارد . روان کاوی گرچه به ما کمک می کند اما پاسخ اصلی را نمی دهد.
من در ابتدا با استفاده از مقاله فروید تحت عنوان "سوگواری و مالیخولیا" مکانیزم روان کاوانه سوگواری را روشن می سازم. فروید نشان می دهد که اولین واکنش فرد در قبال از دست رفتن نزدیکان خود ( خصوصا پدر یا مادر) سرزنش خویشتن است. فروید در هنگام تحلیل روان کاوی متوجه شد که بیمار عموما خود را به خاطر معایب و خصایصی سرزنش می کند که در واقع این معایب و خصایص بیشتر به همان "فرد از دست رفته" تعلق دارد. در واقع فرد بیمار نسبت به پدر یا مادر خود احساس نفرت آمیخته با عشق دارد. این دو احساس از یکدیگر جدانشدنی است. هنگامی که ابژه از دست می رود فرد بیمار ، در یک واکنش مالیخولیایی ، تمامی نفرت درونی را که متوجه ابژه بود به سمت خود برمی گرداند. با این کار موفق می شود که از ابژه ی از دست رفته تصویری از یک وجدان بسازد . نفرت اگو به پدر تبدیل به نفرت و سرزنش وجدان نسبت به اگو می شود( نگاه کنید به روایت کشتن پدر توسط برادران در توتم و تابو – یا اسطوره زئوس و کرونوس). او با ساختن این وجدان و با خودآزاری و سرزنش خویشتن ، این نفرت را درونی می کند. این درونی کردن نفرت از ابژه به سوی اگو ، نزد فروید هم در سوگواری رخ می دهد و هم در مالیخولیا. تنها کافی است نگاهی به عمل سوگواری بیاندازید که چگونه فرد عزادیده بر سر و روی خود می کوبد. به سینه زنی ها ، قمه زنی ها ، زنجیرزنی ها ، ناله ها و شیون ها و تمامی نمودهای مازوخیستی و مالیخولیایی سوگواری جمعی توده ها نگاه کنید. این همان چیزی است که درست جلوی چشم شماست. اما مسئله اینجاست که در عزاداری های مذهبی ، ابژه ی از دست رفته به سادگی یک فرد نیست چرا که چنین فرد قربانی شده و از دست رفته ای صرفا موجودیتی تاریخی دارد . روان کاوی گرچه به ما کمک می کند اما پاسخ اصلی را نمی دهد.
پاسخ را باید در ماتریالیسم تاریخی و بررسی کژدیسگی های جامعه طبقاتی دنبال نمود. توده ها در جامعه طبقاتی بندگانی بیش نیستند. آرمان و مقصد و معنای زندگی این بندگان و در عین حال مایه نگون بختی و مصیبت آنان اربابان و خدایان جامعه طبقاتی است. بنابراین توده ها نسبت به اربابان و خدایان خود همان احساس امیخته از عشق و نفرتی را دارند که بیمار در روان کاوی نسبت به پدر دارد. آرمان و تصویر و معبود بندگان ، اربابان هستند همانطورکه این عشق را می توان در عشق توده ها به قهرمانان ، خوانندگان ، ورزشکاران ، رهبران و ... دید . در عین حال این عشق همواره با احساسی از خشم و کینه همراه است . خشمی که از حقارت درونی بندگان در جامعه طبقاتی نشات می گیرد. در روان کاوی دیدیم که یک روش حل و دفع این نفرت از پدر ، مالیخولیا ( همسان سازی خود با ابژه از دست رفته) و سوگواری است. در اینجا نیز توده ها دو راه دارند : یا انکه نفرت خود را متوجه یک دیگری کاذب نمایند مانند یک دشمن خارجی ، یک نژاد پست ، یک اقلیت مذهبی و .. که ما نمود این فرافکنی را در ناسیونالیسم ، نژادپرستی و بنیادگرایی و ... می بینیم. آیا امروز ما در ایران با پان ایرانیسم ، پان ترکیسم ، با نزاع شیعه و سنی و یا با نفرت از عربها و افغانی ها روبرو نیستیم. اما راه دیگر از نظر روان کاوی درونی کردن این نفرت است یعنی برگرداندن این نفرت از ابژه به سوی خود . این همان کاری است که عزاداری های مذهبی انجام می دهند. روایتی که این سوگواری از آن نیرو می گیرد ، روایت حاکمی است که توسط توده ها قربانی شده است. حاکمی که هرگز به حکومت نرسید . خدایی که توسط شورش بندگان دون صفت قربانی شد . این قربانی شدن را با همان فانتزی کشته شدن پدر توسط برادران همسان فرض کنید. این فانتزی برای توده ها همان نقش خبر مرگ پدر را برای بیمار در روان کاوی ایفا می کند. با کمک این فانتزی ، که مانند خبر مرگ پدر روایت می شود ، توده ها به شبیه سازی سوگواری دست می زنند. در این سوگواری این حاکم قربانی نمادی از حاکمیت طبقه مسلط است . در این سوگواری فرد نفرت خود را از طبقه برتر به سمت خویش منعکس نموده و عشق و ایمان خود را به جامعه طبقاتی و حاکمیتی که همیشه از ان خدایان است بازمی یابد. حتی در نوحه خوانی ها براحتی می توان دید که فرد از دست رفته به صورت یک ابژه میل توصیف می شود . عزاداری مذهبی ، یک اطوار خالی از محتوا نیست همین طور هم هیچ کس نمی تواند معتقد باشد که یک سوگواری واقعی است . سوگواری در اینجا یک واکنش روانی جمعی نسبت به جامعه طبقاتی است. واکنشی کاملا مالیخولیایی و مازوخیستی . در واقع این سوگواری یک علامت مرضی یا symptom است. ایدئولوژی جامعه طبقاتی همیشه اگاهی طبقه مسلط نیست ، همیشه با واژگان و گفتمان ها جریان نمی یابد بلکه گاهی به صورت علائم مرضی خود را نشان می دهد. این بخشی از کژدیسگی جامعه طبقاتی است. انحراف یا درونی کردن نفرت از طبقه مسلط در جامعه طبقاتی در دو ایدئولوژی غالب جامعه ایران بازتولید شده است : ناسیونالیسم و مذهب. مذهب درونی کردن سنت ها و خدایان جامعه طبقاتی به صورت وجدان و خدایی ذهنی است که فرد مذهبی با ساختن این تصاویر خیالی خود را در معرض نفرت و سرزنش خویشتن قرار می دهد. مذهب همیشه مازوخیستی است. در مقابل ناسیونالیسم انحراف و جایگزینی این نفرت به سمت یک دیگری کاذب و دشمنی در آن سوی مرزهاست . بنابراین ناسیونالیسم همیشه سادیستی است. از این رو منطق عمل و تفکر توده ها و بندگان جامعه طبقاتی همواره سادو مازوخیستی است.
امین قضایی
3 comments:
سلام
امین جان مقاله ی علمی و جالبی بود. ئلی یک سوال، این سوگواری برای نماد یک حاکم شکست خورده یا یک انقلابی است؟( در این مورد خاص)
من شخصا اطلاع صحیحی از فراماسیون اقتصادی-اجتماعی و جنبش های انقلابی آن زمان خاص ندارم. ولی تا آن جا که می دان این فرد توسط حاکمیت به قتل می رسد و نه توده های عصیان گر و شورشی؟
با تشکر، مهدی عباسی از تبریز
پایه های مراسم سوگواری در کجاست؟
نقدی بر "سوگواری و جامعه طبقاتی" از امین قضایی در وبلاگ آزادی برابری (http://www.16azar1385.blogspot.com/)
رفیق عزیز، امین قضایی
با این تعاریف هیچ گاه نمی توانید به نقد درستی از مناسک مذهبی که در اسلام از نوع سیاسی آن که عموما شکل عزاداری دارند برسید.
بررسی مناسک مذهبی از منظر روانکاوی شخصی و یا جمعی موقعی می تواند راهگشا باشد که این مناسک فرهنگ غالب جامعه باشد و خود جامعه راسا به آن بپردازد وآن را قبول و درونی کرده باش، ونه جزئ اوامر حاکمیت باشد. در ایران به جرات می توان گفت اگر میدیا و هزینه های حکومتی را از پشت این مناسک مذهبی بردارید و آلترناتیو های تفریحی برای مردم ایجاد کنید این گونه مراسم ریشه کن خواهند شد، بدون اینکه نیازی به آگاه سازی یا ابزاری از این دست داشته باشید. و این نکته ایست که در نقد شما غایب است و همین باعث شده شما نقش حاکمیت را در این میان نادیده بگیرید. و تمام مسئله را به عقده حقارت و "خویش دیگر پنداری" تقلیل داده اید. ----> ادامه مطلب را در وب لاگ من بخوانید
مقاله ی خوبی بود که به نظر من می توانست کامل تر بشود پیشنهاد می کنم حتماادامه اش بدهید .
Post a Comment