Monday, January 29, 2007

توطئه عليه دانشجويان دانشگاه هاى تهران همچنان ادامه دارد

اخيرا بسيج دانشجويي در يك حركت سازمان يافته و با درج عكس و نوشتن نام افراد بر روي عكسها و پخش كردن فيلم در صدد لو دادن و پرونده سازى براي دانشجوياني هستند كه در مراسمهاي ١٦ آذر و سخنراني احمدى نژاد دست به اعتراض زده بودند.
سايت البرز نيوز اخيرا به بازچاپ همين مسائل پرداخته است و براى اطلاع بازديد كنندگان سايت آزادى بيان خبر درج شده در اين سايت را اينجا منعكس مي كنيم.

براى ديدن اين مطلب درج شده در البرز نيوز لينك زير را كليك كنيد:

http://www.alborznews.net/shownews.asp?u=9331

Sunday, January 28, 2007

سوگواری و جامعه طبقاتی

آنچه من در اینجا می نویسم درباره سوگواری جمعی است . چیزی که من باید انرا به زبانی ساده بنویسم اما در عین حال شما را به هزارتوی وجود خودتان ببرد. این مقاله از روان کاوی بهره برده است اما در سرزمین ماتریالیسم تاریخی نوشته شده است. شاید عده ای بگویند دلیل استقبال عموم توده ها از این گونه عزاداری های مذهبی ایمان و اعتقادی است که هنوز از ریشه کنده نشده است . یا عده ای خوش خیال فکر کنند که جوانان هیچ اعتقادی ندارند بلکه با تبدیل این دسته های عزاداری به کارناوال عرصه ای برای سرگرمی یا تمسخر حاکمیت می یابند. بی شک کوته نظری این قبیل دیدگاه ها آشکار است اما در مقابل من قصد ندارم به تحلیلی فاضلانه از مراسم مذهبی و سوگواری بپردازم. شاید در پایان بتوانم نشان دهم واقعیت اجتماعی از انرو پنهان است که درست جلوی چشم ماست.

من در ابتدا با استفاده از مقاله فروید تحت عنوان "سوگواری و مالیخولیا" مکانیزم روان کاوانه سوگواری را روشن می سازم. فروید نشان می دهد که اولین واکنش فرد در قبال از دست رفتن نزدیکان خود ( خصوصا پدر یا مادر) سرزنش خویشتن است. فروید در هنگام تحلیل روان کاوی متوجه شد که بیمار عموما خود را به خاطر معایب و خصایصی سرزنش می کند که در واقع این معایب و خصایص بیشتر به همان "فرد از دست رفته" تعلق دارد. در واقع فرد بیمار نسبت به پدر یا مادر خود احساس نفرت آمیخته با عشق دارد. این دو احساس از یکدیگر جدانشدنی است. هنگامی که ابژه از دست می رود فرد بیمار ، در یک واکنش مالیخولیایی ، تمامی نفرت درونی را که متوجه ابژه بود به سمت خود برمی گرداند. با این کار موفق می شود که از ابژه ی از دست رفته تصویری از یک وجدان بسازد . نفرت اگو به پدر تبدیل به نفرت و سرزنش وجدان نسبت به اگو می شود( نگاه کنید به روایت کشتن پدر توسط برادران در توتم و تابو – یا اسطوره زئوس و کرونوس). او با ساختن این وجدان و با خودآزاری و سرزنش خویشتن ، این نفرت را درونی می کند. این درونی کردن نفرت از ابژه به سوی اگو ، نزد فروید هم در سوگواری رخ می دهد و هم در مالیخولیا. تنها کافی است نگاهی به عمل سوگواری بیاندازید که چگونه فرد عزادیده بر سر و روی خود می کوبد. به سینه زنی ها ، قمه زنی ها ، زنجیرزنی ها ، ناله ها و شیون ها و تمامی نمودهای مازوخیستی و مالیخولیایی سوگواری جمعی توده ها نگاه کنید. این همان چیزی است که درست جلوی چشم شماست. اما مسئله اینجاست که در عزاداری های مذهبی ، ابژه ی از دست رفته به سادگی یک فرد نیست چرا که چنین فرد قربانی شده و از دست رفته ای صرفا موجودیتی تاریخی دارد . روان کاوی گرچه به ما کمک می کند اما پاسخ اصلی را نمی دهد.

پاسخ را باید در ماتریالیسم تاریخی و بررسی کژدیسگی های جامعه طبقاتی دنبال نمود. توده ها در جامعه طبقاتی بندگانی بیش نیستند. آرمان و مقصد و معنای زندگی این بندگان و در عین حال مایه نگون بختی و مصیبت آنان اربابان و خدایان جامعه طبقاتی است. بنابراین توده ها نسبت به اربابان و خدایان خود همان احساس امیخته از عشق و نفرتی را دارند که بیمار در روان کاوی نسبت به پدر دارد. آرمان و تصویر و معبود بندگان ، اربابان هستند همانطورکه این عشق را می توان در عشق توده ها به قهرمانان ، خوانندگان ، ورزشکاران ، رهبران و ... دید . در عین حال این عشق همواره با احساسی از خشم و کینه همراه است . خشمی که از حقارت درونی بندگان در جامعه طبقاتی نشات می گیرد. در روان کاوی دیدیم که یک روش حل و دفع این نفرت از پدر ، مالیخولیا ( همسان سازی خود با ابژه از دست رفته) و سوگواری است. در اینجا نیز توده ها دو راه دارند : یا انکه نفرت خود را متوجه یک دیگری کاذب نمایند مانند یک دشمن خارجی ، یک نژاد پست ، یک اقلیت مذهبی و .. که ما نمود این فرافکنی را در ناسیونالیسم ، نژادپرستی و بنیادگرایی و ... می بینیم. آیا امروز ما در ایران با پان ایرانیسم ، پان ترکیسم ، با نزاع شیعه و سنی و یا با نفرت از عربها و افغانی ها روبرو نیستیم. اما راه دیگر از نظر روان کاوی درونی کردن این نفرت است یعنی برگرداندن این نفرت از ابژه به سوی خود . این همان کاری است که عزاداری های مذهبی انجام می دهند. روایتی که این سوگواری از آن نیرو می گیرد ، روایت حاکمی است که توسط توده ها قربانی شده است. حاکمی که هرگز به حکومت نرسید . خدایی که توسط شورش بندگان دون صفت قربانی شد . این قربانی شدن را با همان فانتزی کشته شدن پدر توسط برادران همسان فرض کنید. این فانتزی برای توده ها همان نقش خبر مرگ پدر را برای بیمار در روان کاوی ایفا می کند. با کمک این فانتزی ، که مانند خبر مرگ پدر روایت می شود ، توده ها به شبیه سازی سوگواری دست می زنند. در این سوگواری این حاکم قربانی نمادی از حاکمیت طبقه مسلط است . در این سوگواری فرد نفرت خود را از طبقه برتر به سمت خویش منعکس نموده و عشق و ایمان خود را به جامعه طبقاتی و حاکمیتی که همیشه از ان خدایان است بازمی یابد. حتی در نوحه خوانی ها براحتی می توان دید که فرد از دست رفته به صورت یک ابژه میل توصیف می شود . عزاداری مذهبی ، یک اطوار خالی از محتوا نیست همین طور هم هیچ کس نمی تواند معتقد باشد که یک سوگواری واقعی است . سوگواری در اینجا یک واکنش روانی جمعی نسبت به جامعه طبقاتی است. واکنشی کاملا مالیخولیایی و مازوخیستی . در واقع این سوگواری یک علامت مرضی یا symptom است. ایدئولوژی جامعه طبقاتی همیشه اگاهی طبقه مسلط نیست ، همیشه با واژگان و گفتمان ها جریان نمی یابد بلکه گاهی به صورت علائم مرضی خود را نشان می دهد. این بخشی از کژدیسگی جامعه طبقاتی است. انحراف یا درونی کردن نفرت از طبقه مسلط در جامعه طبقاتی در دو ایدئولوژی غالب جامعه ایران بازتولید شده است : ناسیونالیسم و مذهب. مذهب درونی کردن سنت ها و خدایان جامعه طبقاتی به صورت وجدان و خدایی ذهنی است که فرد مذهبی با ساختن این تصاویر خیالی خود را در معرض نفرت و سرزنش خویشتن قرار می دهد. مذهب همیشه مازوخیستی است. در مقابل ناسیونالیسم انحراف و جایگزینی این نفرت به سمت یک دیگری کاذب و دشمنی در آن سوی مرزهاست . بنابراین ناسیونالیسم همیشه سادیستی است. از این رو منطق عمل و تفکر توده ها و بندگان جامعه طبقاتی همواره سادو مازوخیستی است.
 
امین قضایی

در نقد ادوار نیوز

انتشار مطلبی از آقای بیمان عارف در رابطه با بازداشت بهروزکریمی زاده فعال دانشجویی چب دانشگاه تهران در سایت ادوار نیوز و سبس انتشار آن در سایت تحکیم نیوز مباحثی را در بین فعالین دانشجویی موجب گشت که در صورت عدم تدبیر می تواند شروع یک بی تدبیری دامنه دار باشد.در اینجا جدای از نقد جدی محتوایی به مطلب نوشته شده می خواهم ازمنظری دیگر بعنوان یک ناظر بیرونی انتشار چنین مطلبی را در سایت ادوارنیوز مورد نقد قرار دهم :در شرایط فعلی که به اذعان همه فعالین سیاسی موافق و مخالف سازمان ادوار تحکیم وحدت نزدیکترین تشکل به جریان و حرکت دانشجویی بوده و به قولی همسایه دیوار به دیوار آنست نحوه تعامل این سازمان با دانشگاه نیازمند تامل و تدبیر خاص است و این مهم در شرایط فعلی به مراتب اولویت بیشتری یافته است نگاه وبررسی اجمالی برخورد عیان و عریان دولت جدید با دانشگاهها (بویزه در حوزه دانشجویی) در یک سال و نیم گذشته ، اهمیت موضوع را بیشتر یاد آوری می کند از دیگر سو به واسطه این محدودیت ها و نیز عبور دانشجویان از برخی چار چوب های تشکلی رایج کم کم دانشگاهها با مفهو می به نام تحکیم وحدت احساس غربت می کند والبته باید تاکید داشت که این هیچگاه به معنی نبود و نابودی جنبش منتقد دانشجویی نبوده و نیست بلکه مفهوم دیگر آن می تواند به معنی فرا گیر شدن تلاش های دانشجویی اما در قالبی غیر ‍متشکل و زایشی نو می باشد هر چند که به مانند قبل، قالبی تشکیلاتی و دارای مجوز حکومتی نداشته باشد. این بدیهی و قابل ب‍ذیرش برای همگان است که هر تشکلی که بصورت حرفه ایی در عرصه فعالیت است باید چارچوب مشخص فکری در زمینه های مختلف داشته باشد وآن راعینیت ببخشد وجه تمایز قابل دفاع یک سازمان یا حزب ،نشانه تعالی آن تشکل سیاسی است از اینروست که تمایز نه بصورت عام اما نشانه رشد و بالیدن است و این امر اذعانی عمومی را با خود دارد .در شرایط فعلی که سیبل اول دولت نهم فعالین دانشجویی و تضعیف حرکات دانشگاهی در حوزه های مختلف می باشد تدبیر کار باید به گونه ایی دیگر اندیشیده شود، فعالین و تشکل های منتقد دانشجویی به خصوص بعد از سال ۸۰ مرز بندی مشخصی با نیرو های اصلاح طلب درون حاکمیت داشته اند و به همین بدلیل انتظارات طرفین از هم کاملا مشخص شده است هر چندکه سطح این انتظارات در دو کفه برابر یک ترازو قرار ندارد و چه بسا قابل مقایسه هم نبوده و نیستند مثلا نهایت انتظار دانشجویان عدم سکوت مذبو حانه در قبال رویدادهای مختلف از جمله جفای تحمیلی بر دانشگاه بوده است در این میان بس از این مرز بندی مشخص ،تنها تشکل بیرون دانشگاه که ارتباط وسیع خود را با جریان دانشجویی و دانشگاه حفظ کرد ؛ سازمان ادوار تحکیم وحدت بوده که ساختار تشکیلاتی آن مبتنی بر حضور فعالین سابق دانشجویی شکل گرفته است از این رو ،سازمان همواره بعنوان ملجاء یی قابل اتکاء برای فعالین تشکل های دانشجویی (بوپزه دفتر تحکیم وحدت )به حساب امده است فارغ از تقسیم بندی های فکری و ایدیو لوزیک.با توجه به کار کرد متفاوت یک حزب و سازمان سیاسی حرفه ایی با یک تشکل دانشجویی قطعا انتظارات تعریف شده برای دنبال کنندگان بیرونی عملکرد آن وجود خواهد داشت و به همین دلیل مهم ،این حرکت باید ظریف و سنجیده انجام گیرد و تداوم یابد، با مقدمه گفته شده و دلایل بعدی که بیان می شود انتشار مطلب مورد اشاره را اقدامی نسنجیده و دور از انتظار از جانب دوستان متولی سایت ادوار نیوز می دانم مطلبی که به ظاهر بغضی قدیمی وشخصی انگیزه ایی برای خلق آن ایجاد کرده است و این بهانه عامل نفی یک بینش و فکر سیاسی را از بیخ و بن فراهم کرده است از این رو آقای عارف در قامت یک نماد از لیبرالیسم به جنگ اقای کریمی زاده در قامت نمادی تمام قد از چب آمده است آنچنان که گویی زمین زدن بهروز زمین گیر کردن چب خواهد بود از این رو مطلبی که نهایت مصرف و ارزش آن در حد یک وبلاگ شخصی بود و نه بیشتر (که حتی در این حد هم در شان یک فعال سیاسی نیست)توسط سایت ادوار نیوز منتشر می شود سایتی که در این وانفسای رسانه ایی بعنوان منبعی قابل وثوق بویزه در عرصه دانشجویی تبدیل شده و اعتباری به دست آورده است .شواهد حکایت از این دارد که اقدام اخیر قطعنا بر اعتبار این سایت نیفزوده و بالاتر اینکه به جایگاه سازمان هم خدشه وارد کرده است اقدامی که اعتبارسایت را در حد تریبونی برای دعوایی به ظاهر شخصی باپین اورده است و بد تر اینکه، دوستان منتسب به جریان مورد هجمه قرار گرفته، بعد از خوداری سایت ادوار از چاب جوابیه کریمی زاده این را خطی دنبال شده از جانب سازمان می دانند اما از آنجا که این رشته باید در یکجا قطع می شد عدم چاب جوابیه قابل دفاع است تا این جایگاه هم برای سایت و مهم تر از آن برای سازمان حفظ شود از این رو معتقدم علی رغم حق انتشار جوابیه کریمی زاده بخاطر نیل به هدفی بالاترلازم بود که جوابیه ایی در این رابطه در این سایت منشر نشو د چون چاب جوابیه در واقع تکمیل یک حرکت نادرست بود کاری که جایگاه سایت را بیش از این تنزل می داد با این توضیح که در این بین سایت و دوستان شورای مرکزی باید به نحوی خاص و با تدبیر جبران کنند در بایان این یاد آوری مفید خواهد بود که جریان چب هم بخش بزرگی از واقعیات عرصه سیاست نه در ایران که در جهان است و غیر قابل انکار ،وجود نقد هیچگاه نمی تواند مستمسکی برای انکار و تخریب باشد و باید دانست که کوشندگان این تفکر بویزه در دانشگاهها اسیب بذیرتر از دیگر جریانات منتقد بوده و هستند و حذف و برخورد با آنان در جامعه ایی مذهبی، توجیهات عامه بسند تری را با خود خواهد داشت بس اگر کمکی به حرکتی نکردیم سعی کنیم نا خواسته تبدیل به لبه متحرک انبری برای قلع یه تفکر نباشیم و بدانیم که هیچ کدام از جریانات منتقد فعلی در دید آنانی که هر از چند گاه همدیگر را متهم به خویشاوندی با سیستمشان می کنیم عزیز تر از دیگری نبوده و نیستیم .
فخرالدین حیدریان

Thursday, January 25, 2007

آخرین اخبار از وضعیت احضار دانشجویان به کمیته انضباطی

بر طبق اخبار رسیده از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران ، شاهو رستگاری دانشجوی سال آخر رشته جامعه شناسی روز گذشته چهارم مهرماه به کمیته انضباطی احضار گردیده که در این جلسه اتهام شرکت در تجمع غیر قانونی 16 آذربه ایشان ابلاغ شد. گفتنی ست در این جلسه ، مسئله برخورد فیزیکی با گزارشگر خبرگزاری دولتی ایسنا و نیز شکستن درِ خیابان شانزدهم آذر دانشگاه مجموعا به ایشان !!!!! نسبت داده شده بود. . لازم به ذکر است که این نخستین جلسه ی تفهیم اتهام ایشان در جلسه ی کمیته انضباطی به ریاست غلام علیزاده بوده و برای ابلاغ حکم نهایی باز هم ایشان میبایست مجددا به دفتر این کمیته مراجعه نمایند . شاهو رستگاری ، مدیر مسئول نشریه ی خاک در ترم تحصیلی جاری چندین بار به کمیته انضباطی احضار گردیده بود .

Tuesday, January 23, 2007

توحش لیبرالی! نشریه تلنگر

نوشته شده توسط انوشه آزاد بر
دانشجوی علوم اجتماعی دانشگاه تهران
تهمت زدن و ناسزا گفتن به فعالین چپ، نمونه ای از گستاخی بارز جریان راست و محافظه کار و چند جوان فاسد چون پیمان عارف و عشقیار و البرز زاهدی و فخر آور و ...است و ما به آن عادت کرده ایم. اما هر کسی که مقداری پایبند شرافت انسانی و کاری باشد ناخواسته تمام شکهایش بر طرف می شود وقتی می بیند سایت ادوار تحکیم که که مدعی نمایندگی و در برگیرنده خواستهای دانشجویی است، به خود اجازه می دهد که بلند گوی این تهمت و ناسزا علیه آزادیخواهی و برابری طلبی باشد. البته این سایت از بدو شروع به کار خود با قصد جهت دهی به جریان اصیل دانشجویی که اولین ویژگی آن نداشتن وابستگی به اپوزسیون داخلی است، تابلویی به مراتب سیاه تر را ترسیم کرده بود .
با توجه به نوشته های آشفته و منعکس شده اخیر از سوی شرکاء دستگاه امنیتی به نظر می رسد این سایت به همراه انگشت شماری از دن کیشوت های لیبرال مسلک ، واقعا باید خیلی احساس ترس کرده باشند تا چنین سیمای هوچیگر و خوفناکی از جریان چپ رادیکال دانشگاههای تهران را در نوشته های خود ترسیم کنند. به هر حال تاریخ گذشته مبارزات به علاوه برخی از برخوردهای اخیر آقایان مثل تخریب نمایشگاه کتاب توسط عناصر لومپن انجمن اسلامی دانشکده حقوق، یا حمله و فحاشی به فعالین چپ در مراسم 16 آذر امسال و یا حماقت زمخت در رابطه با بازداشت آقای بهروز کریمی زاده به وضوح نشان می دهد که این ترس ، خیلی قویتر از میل به آزادی و برابری می تواند شوالیه های رجز خوان لیبرال را در پشت سر سیاست های سرکوبگر و نیروهای اطلاعاتی قرار دهد و وادار به دفاع از این سیاست ها کند.
امیدوارم تمام نیروهای فعال در دانشگاه کاملا این برخوردها ی ناشیانه از جانب مدعیان فردگرایی! را مورد توجه قرار داده و بیشتر از گذشته پی به ماهیت اصلی این گونه عناصر ببرند.

درباره نوشته ی آقای ایرج فرزاد

لنینیسم : استخراج پیروزی از آوار شکست

مهدی گرایلو
gerailoo@yahoo.com

آقای فرزاد عزیز سلام

نوشته اتان را خواندم ،‌ تحقیقا ً با تمام ملاحظاتی كه در آن دیدم موافقم . نوشته بودید كه « به باور من محدودیت عملی و تئوریك كه می تواند در تقابل دموكراسی و چپ حاصل شود ، ‌تبدیل جمع بندی یك انقلاب معین در یك كشور معین ،‌ انقلاب اكتبر ،‌ به یك سیستم تئوریك و استنتاج مبانی تاكتیكهای سیاسی بر آن مبناست . » و نیز «‌ آنچه كه در تقابل با لیبرالها و بورژوازی علی العموم اهمیت زیادی دارد ،‌ نه قرار دادن تجربه انقلاب اكتبر و جمع بندی و ارتقا تئوریك این تجربه معین ،‌ كه " متد " لنین در برخورد به انقلاب اكتبر است
فكر می كنم كه جان مایه ی قسمت اول نوشته ی شما را در این دو نتیجه گیری می توان ملاحظه كرد . من به طور قطع با هر دو گفته ی شما موافقم . حقیقت این است كه ما هم جز این چیزی را نمی گوییم . جدال ما با لیبرالها هم جز به همین منظور نبوده است . برای ما بدیهی ست كه اكتفا به پراتیك ویژه ی لنین در اعصار كباده كشی انقلاب های " ‌بورژوا دموكراتیك " و میدان داری احزاب و خطوط فكری - سیاسی سوسیال دموكرات آن دوره ، مترادف پذیرش شكست در این مجادله است . ما موقعیت جامعه مدرن امروزایران را كه می تواند به پرچم داری چپ ، حركت به سوی سوسیالیزم را بیاغازد ، هرگزبه قیمت تعصب بر سر« میراث و میراثداران » اکتبر،‌ با پروسه شكست خورده شوروی (‌چیزی كه شما به درستی به آن اشاره كردید)‌ طاق نمی زنیم . آنچه كه مارا به دفاع متعصبانه از لنین بر می انگیزد همان چیزی ست كه شما به حق آن را «‌ متد لنین در برخورد به انقلاب اكتبر » می نامید . ما موظفیم در شرایطی كه راست یك پارچه ازوحشت گشت و گذار شبح لنین بر فراز ایران زوزه می کشد ،‌ از حقانیت این متد دفاع كنیم

من بر این باورم كه انقلاب اكتبر ،‌ ابژه ای در نقش یك میانجی بود كه این متد به صورت دوفاكتو ، برای تغییر جامعه اروپای آن زمان به واسطه ی این میانجی وارد عمل شد و در آن محیط مادیت یافت . شیفته ی شرایط ابژكتیو این تجربه نیستم . اینكه در لحظه ی انقلاب متوجه شویم كه وظیفه ی پیاده سازی سوسیالیزم در جامعه ای را داریم كه هفتاد در صد مردم آن دهقان هستند ،‌ امر دلنشینی نیست !‌ روزگار اكتبر ، روزگار ناهمواری مسیر تاریخ در حركت به سوی سوسیالیزم بود . امروزما در محیطی داعیه ی سوسیالیزم داریم كه به طور قطع مراحل تكمیلی سرمایه داری خود را پشت سر گذاشته است . من هیچ گاه این شرایط را با تجربه ی ناكافی اكتبر و كوره راه های ناگزیر و صعب العبور امثال « انقلاب مداوم » تعویض نمی كنم . اما همچنان به همان چیزی كه شما متد لنین در انقلاب اكتبر می نامید ( و من برای تكمیل این توصیف به آن گزاره ی « درك ماركسی لنین از ماركسیسم » را اضافه می كنم ) پایبندم . و فكر می كنم تمام صلابت و کارایی جنبش کمونیستی امروز نیز تنها از رهگذر اتخاذ همان متد و همان درك از ماركسیسم – به واسطه ی تجربه شرایط جهان نوین - می تواند فراهم آید كه لنین با میانجی گری انقلاب اكتبر به آن رسیده بود

لنینیسم ، بیش از هر سنت دیگری نماینده ی بیرون کشیدن بیرق پیروزی از آواره های آخرین شکستهای بزرگترین پیکارهاست . « انقلاب شکست خورده » پایان کار لنینیسم همراه با اعتراف به « خطاها » نیست . میدانی ست که می توان یک بار دیگر درآن برسختی بخت پیروزی خود محکی زد . تا زمانیکه این بخت گشوده نشده است ، محک انقلابیگری در هر میدانی ، لجوجانه و گستاخانه اعلام موجودیت خواهد کرد . ما از این گستاخی دفاع می کنیم ، نه از آن شکست

گوشزد دوباره این نکته به بورژوازی که لنینیزم ، اقدام بی وقفه مارکسیسم برای نفی همه جانبه جهان سرمایه داری ست و اینکه تداوم هر جنبه متعفن حیات اجتماعی این طبقه ، خود به خود با ابروان درهم کشیده و سنگرهای خیابانی لنینیزم مواجه خواهد شد ، برای او فرایند بازتولید هذیان حضور سنگین شبح لنین در آسمان ایران است ، و شاید درست همان چیزی باشد که اورا به تقلا وامی دارد تا با طراحی نوعی « سوسیالیزم مؤدب » بساط نصایحش برای اقناع چپ ها به تبعیت از چنین سوسیالیزمی را پهن کند . برای ما این حقیقت به دور از کلیشه های قالب بندی شده ی آکادمی توجیه و تنویر سوویتیزم، تصویرگر سوسیالیزم به عنوان یک اسلحه ی سیاسی ست

اگر گوشه ای ازمجادلات امروز ما با لیبرال ها به دفاع از تجربه ی اكتبر معطوف شده است ،‌ نه به منظور تعمیم استنتاجات لنین از این تجربه به یك نظام تئوریك – همچون یك كلیت خدشه ناپذیر – بلكه تنها به سبب تشریح همان متد مورد نظر شما در شرایط كنكرت روسیه و اروپای وقت بوده است . وقتی كرونشتات را برای حمله به چپ علم می كنند ، ‌ما ناچاریم به تشریح شرایطی كه این واقعه در آن روی داده و همین شرایط خاص آنرا توجیه می كنند بپردازیم . این به معنای تعمیم مورد مشخص كرونشتات به یك اصل تخطی ناپذیر ماركسیسم و متد لنینیستی انقلاب نیست . ممكن است كم و كاستی در چند و چون تأمین این منظور به چشم بیاید ، اما یقین دارم كه در دفاع از لنین و متد ماندگار او ، راه را اشتباه نرفته ایم

ارادتمند شما :‌ مهدی گرایلو

نکاتی درباره ماتریالیسم تاریخی

ملاحظاتی بر جدل چپ دانشجوئی با مدافعان لیبرالیسم

ایرج فرزاد
iraj.farzad@gmail.com


مباحث و جدلی که بین چپ و مدافعان "لیبرالیسم" در جریان است، نشانه های یک شکاف و گسست تاریخی را نوید میدهد. گسستی که میتواند نه تنها بطور مشخص پایه های فکری و فلسفی جنبش تاریخی قدیمی تر الیت روشنفکری ملهم از آرمان بورژوازی صنعتی در ایران را به مصاف بطلبد، بلکه ظرفیت و توان این را هم دارد که از هر نوع محدودیت ناشی از انقلاب "بورژوا دمکراتیک" بطور کلی و از آن جمله محدودیتهای تاریخی انقلاب اکتبر را درهم نوردد.
تصور من این است که این جدال، سرنخهائی را در رابطه با تقابل دیرین تر بین ماتریالیسم متافیزیک و ماتریالیسم تاریخی نیز میتواند بدست میدهد. من با علاقه فراوان این جدال را تعقیب کرده ام و تلاش کرده ام در صف "چپ" در این کشمکش دخالت کنم. من در نوشته قبلی ام در رابطه با جدل "مهدی گرایلو" با "مهدی قاسمی نژاد" در مقاله ای با عنوان " برداشت لنینی از مارکس و خود مارکس" ( ۷ نوامبر ۲۰۰۶)، به برخی از جوانب و کم و کاستیهای نقد لیبرالیسم به اتکا دستاوردهای "انقلاب اکتبر" و به اتکا متد و روش لنین پرداخته بودم. در نوشته فعلی سعی میکنم نکته ای را که در آن نوشته طرح کرده بودم، یعنی ضرورت فراتر رفتن از نقد "دمکراسی" به اتکا صرف تجربه انقلاب اکتبر، باز تر کنم و منظورم را ازتاکید و پافشاری به مبانی سلبی در نقد و بررسی و تحلیل
در"برداشت لنینی" و رجعت به خود مارکس، برسانم
.به اعتقاد من جدل جاری بین لیبرالیسم و چپ، که فعلا در دایره چپ دانشجوئی محدود مانده است، هنوز نتوانسته است از دیوار محدودیتهای تقابل بین ماتریالیسم متافیزیکی و ماتریالیسم دیالکتیک مارکس و انگلس، و البته در ادامه آن تقابل منصور حکمت با "دمکراسی" و فراتر رفتن او از محدودیتهای تاریخی "انقلاب اکتبر" عبور کند. میدانم که انقلاب اکتبر نقد "عملی" و "پراتیک" دمکراسی و ماتریالیسم متافیزیک و عبور عملی از وجه مهمی از این متافیزیسم، یعنی تئوری و تبیین تکامل دترمینیستی تاریخ، بود. این نقد پراتیک، به نقش دخالت عنصر فعاله و انقلابی انسان و اراده او برای تغییر مسیر تاریخ و جامعه تاکید گذاشت و در عمل به پیش برد. من در نوشته قبلی تلاش کردم، باز با مراجعه به فراتر رفتن منصور حکمت از مدحودیتهای تاریخی همان پراتیک "انقلاب اکتبر"، بگویم که بسنده کردن به همان محدودیتها و تقابل با "لیبرالیسم" و یا منتالیته لیبرالی "چپ رادیکال"، نه تنها کافی نیست، بلکه رجوع به تجربه عینی همان پراتیک انقلاب اکتبر و محصور بودن در همان محدوده نشان میدهد که دایره نقد و تقابل نخواهد توانست خود را از مقدرات عینی و مادی محدویتهای تاریخی نقلاب اکتبر رها سازد. آن "تجربه" مستقل و صرفنظر از موضع لنین، خود متد لنین و لنینیسم را نفی کرد. من در مقاله قبلی خواستم نشان بدهم که با فرا رفتن منصور حکمت از تجربه صرف انقلاب اکتبر، چگونه میتوان به لنینیسم و "خود مارکس" نقب زد.
از این نظر به اعتقاد من، منحصر ماندن به نقد دمکراسی و لیبرالیسم، با هر تعبیر و "رویکرد" چپ و رادیکال، به استناد تجربه انقلاب اکتبر از دو منظر میتواند حامل اشتباهات بزرگی در برخورد به مسائل جاری جامعه ایران از یک طرف، و مهمتر از آن حامل باورهای سطحی و یک جانبه از مسائل پایه ای تئوریهای مارکسیستی، و در این مورد معین، ماتریالیسم تاریخی، از سوی دیگر باشند.

تعمیم "تئوریک" تجربه انقلاب اکتبر

به باور من اولین محدودیت "عملی" و تئوریک که میتواند در تقابل دمکراسی و چپ، حاصل شود، تبدیل جمع بندی یک انقلاب معین در یک کشور معین، انقلاب اکتبر، به یک سیستم تئوریک و استنتاج مبانی تاکتیکهای سیاسی بر آن مبناست. ما وقتی بطور واقعی به تجربه انقلاب اکتبر نگاه میکنیم، وقتی عروج شکوهمند و شکست و افول آن انقلاب را در مقابل خود داریم، مستقل و صرفنظر از تلاش کمونیستها و بلشویکها و دخالتگری های انقلابی لنین، با سرانجام محتوم یک "پروسه"، و نه تثبیت "نمود"های همان پروسه روبروئیم. و میدانیم که در ماتریالیسم تاریخی این پروسه تحولات اقتصادی و جنشهای اجتماعی و مادی و گرایشهای این جنبشها هستند که علیرغم تظاهر در نمودهای متغیر و دائما تغییر یابنده، در شکل دادن به جامعه و به تبع آن تغییر آنچه که به مقولات روبنائی شناخته میشوند، مثل تغییر و تحولات فکری و روش و اخلاق و هنر و سیاست و فرهنگ و .. فاکتورهای تعیین کننده و زیربنائی اند. ما اکنون تجربه انقلاب اکتبر را حتی با همان سیستم سرمایه داری دولتی و سوسیالیسم اردوگاهی در مقابل خود نداریم. پروسه ای که از نمودهای "انقلاب اکتبر"، و تاکتیکهای سیاسی لنین و بلشویکها، و نیز از نپ و سیاست های "کلخوز و سوخوز" دوره استالین و تصفیه های خونین سالهای ۱۹۳۸ و جنگ ضدفاشیستی و تشکیل اردوگاه شوروی و پیمان ورشو و تا مراحل زوال و فروپاشی آن را طی کرده است، سرانجام به یک نتیجه عینی و قابل مشاهده در بازسازی و مکانیسمهای باز سازی اقتصاد کاپیتالیستی در روسیه و "اقمار" آن رسیده است. انقلاب اکتبر، به عنوان یک اتفاق بسیار بزرگ و فوق العاده مهم و تعیین کننده، فقط توانست در سیر تکاملی این پروسه تکانی ایجاد کند. بطور واقعی، دنیای بورژوازی، شامل همین لیبرالهای مورد نقد چپ دانشجوئی، با دردست داشتن سرانجام این پروسه در روسیه، انقلاب اکتبر را مرحله ای در "انقلاب مشروطیت" روسیه و محصول تلاش الیت روشنفکری بوروژوازی صنعتی روسیه ارزیابی کرده و ارزیابی میکنند. تمام نقد و انتقادها به لنین و نفرت از شبح لنین چیزی جز این واقعیت را نشان نمی دهد که "مستدل" کنند دخالت لنین در پروسه ای که چنین سیری را طی کرده است، "ولونتاریستی" و کاری برخلاف "منطق" تکامل تاریخ بوده است. آنهائی که از مناقع پایه ای تر بورژوازی حرکت میکنند، حتی لنین را انسان قابل احترامی میدانند که توانست "کشور خود" را و اقتصاد آنرا از "عقب ماندگی" به یک کشور پیشرفته صنعتی هدایت کند. از این نظر آنچه که در تقابل با لیبرالها و بورژوازی علی العموم اهمیت زیادی دارد، نه قرار دادن "تجربه" انقلاب اکتبر و جمع بندی و ارتقا تئوریک این تجربه معین، که "متد" لنین در برخورد به انقلاب اکتبر است. از این روست که استخراج نتایج تئوریک ومبانی قابل تعمیم تاکتیکهای سیاسی از سیر و اشکال مشخصی که انقلاب اکتبر از سر گذرانده است، به باور من کل "پروسه" و فاکتورهای زیربنائی تری که انقلاب اکتبر اجبارا یک نمود آن بوده است را نادید میگیرد. این تقابل و استنتاج تئوریک از تجربه انقلاب اکتبر در بهترین حالت یک نقد پراگماتیستی و به اتکا انقلابی معین در روسیه اوائل قرن بیست، از لیبرالیسم است. در عالم واقعی و در سیر آنچه که در ماتریالیسم تاریخی حرکت "پروسه" نامیده میشود، انقلاب مشخص و قابل ارزیابی اکتبر، با همه دخالتگریهای حزب بلشویک و لنین و تاکتیکها و سیاستها و نقشه ها و مواضع پراتیک آنان، و علیرغم موضع دخالتگرانه سوسیالیستی کمونیستها و به پیروزی رساندن قدرت گیری یک حزب کمونیستی، محدوده مادی و تاریخی "انقلاب بورژوا دموکراتیک" را نتوانست بشکند. به باور من بررسی تحولات جامعه ایران و ترسیم دورنمائی در تکرار سیر تاریخی انقلاب اکتبر و مبتنی بر "تجربه" آن انقلاب، در تقابل چپ و لیبرالها، میتواند در چهاردیوار یک نقد بوروژوا دمکراتیک محدود بماند و بیم این میرود که از منظر "تئوریک" به محدوده جمع بندی از انقلاب مشخص اکتبر، و لاجرم به یک پراگماتیسم، اکتفا کند.

رابطه مفقوده لنینیسم و ماتریالیسم دیالکتیک

اما این محدودیت را میتوان در هم شکست اگر نه به لنین به عنوان رهبر و هدایت کننده انقلاب معین اکتبر، بلکه به او به عنوان نویسنده "ماتریالیسم و امپریوکریتیسم"، " سه منبع و سه جز مارکسیسم"، "امپریالیسم"، " در نقد رمانتیسیسم اقتصادی" و ... در یک کلام به عنوان تجسم یک متدولوژی، لنینیسم، او را در نظر گرفت. او در این زمینه همان بحثهائی را ادامه میدهد که مارکس و انگلس با متافیزیستها و ماتریالیستهای مکانیکی و متافیزیکی و انواع مدافعان سوسیالیسمهای بورژوائی و خرده بورژوائی و محافظه کار و حتی ارتجاعی داشته اند. این نقد دایره موضوع مورد نقد را، به نقد کاپیتال و نقد اساس همان پروسه ای قرار میدهد که انقلاب اکتبر سرانجام در شکست خود به آن ختم شد. سرمایه داری و نقد سیستم بردگی مزدی کارگر صنعتی جهان مدرن بورژوازی با هر پوشش "دموکراتیک" و یا توتالیتر آن. اینجاست که میتوان دید که در تقابل بین چپ و لیبرالها در جنبش دانشجوئی، بحثها به "نمودها" و نه پروسه ها محدود مانده اند. من برای سهولت بیان منظور خود و نیز برای اینکه به تکرار مفاهیمی صرفا "عام" متهم نشوم، به گوشه دیگری از این جدل و این بار از مقاله ارزشمند و جالب بهروز کریمی زاده، مندرج در نشریه دانشجوئی خاک، میپردازم.
کریمی زاده در مقاله "جایگاه و کارکرد اصلی لیبرالیسم در ایران"، علیرغم اینکه، به درست در پاراگراف سوم نوشته خود، بحث را بر اقتصاد و کارکرد اقتصاد سرمایه داری در کشورهای حوزه کار ارزان و نیز حوزه کشورهای سرمایه داری بازار آزاد متمرکز کرده است، اما در بقیه نوشته تمرکز نقد خود را به طبقات و اقشار مختلف بورژوا و خرده بورژوا و "دیدگاه " منسجم دو طبقه بورژوا و پرولتاریا در باره خود و جامعه انتقال داده است. این حداقل از نظر من، دارای رگه های نادرستی است و فکر میکنم از نظر متدولوژی در تحلیل، نقطه شروع را نه بر زیربنا و اقتصاد و مناسبات اقتصادی که از طبقات و احزاب متمرکز کرده است. این به باور من، در نگرش به جامعه و تاریخ جامعه، شروع از "نمود" ها و نه پروسه است. به این جملات از مقاله بهروز کریمی زاده توجه کنید:
"بورژوازی و پرولتاریا هر دو مستقل از قشر بندی های درونیشان یا کوچک بود نشان (از نظر کمی در مقابل دیگر طبقات اجتماعی) در مواقع تشدید مبارزه طبقاتی به سرعت چون یک کلیت واحد در این مبارزه منافع خود را پی می گیرند. هر دوی این طبقات دارای دیدگاهی منسجم و مشخص نیست به خود و جامعه می باشند.
و در نهایت این دو طبقه عمده اجتماعی هستند که در تمامی عرصه ها از فرهنگ تا اقتصاد و سیاست در مقابل هم صف خواهند کشید و دیگر نیروهای اجتماعی نیز تنها به صورت متحد و یا دنباله روی یکی از این دو صف (بورژوازی و پرولتاریا) در تعیین سرنوشت خود و جامعه شرکت می نمایند.
خرده بورژوازی نیز همچون دیگر نیروهای مشابه خود در چنین مواقعی به علت نداشتن افق و دیدگاهی منسجم (این ناتوانی از جایگاهی که این طبقه در ساختار تولیدی جامعه اشغال می نماید، کسب می کند.) به سرعت تجزیه گشته و حول دیدگاه ها ، اهداف و جریانات سیاسی بورژوایی و پرولتری قطبی می شوند.
دموکراسی به عنوان یک نظام سیاسی شکل حکومت مطلوب بخشی از بورژوازی و سرمایه داری در کشورهای معینی می باشد و در این میان خرده بورژوازی نه حامل و نه از عوامل اصلی برپا کننده دمکراسی خواهد بود، بلکه با توجه به سمت گیری به سوی یکی از طبقات اصل، به این امر برخورد خواهد نمود. در صورت نزدیکی به بورژوازی، طفیلی خط مشی و سیاست های کلان بورژوازی در برخورد با دموکراسی خواهد بود (در بالا مانع الجمع بودن دموکراسی حتی با معنای لیبرالی آن را با منافع مادی و اقتصادی سرمایه داری و بورژوازی در ایران توضیح دادیم)
به عبارتی در ایران تحقق آزادی های اجتماعی و سیاسی (یا به تعبیری بورژوایی دموکراسی را) نباید از بورژوازی و لیبرالیسم انتظار داشت. بورژوازی و به تبعیت از آن نیروهای سیاسی لیبرال تحت عنوان پراگماتیسم و واقعیات ناگزیر حکومت آتی استبدادگر ایران را پی ریزی می نمایند. این کارکرد نهایی نیروهای سیاسی بورژوازی و نیروهای سیاسی لیبرال در ایران است. " ( از مقاله جایگاه و کارکرد اصلی ایبرالیسم در ایران، خط تاکیدها از من ااست).
این احکام درست نیستند! مادام و تازمانی که مردم علی العموم، با همه طبقات واقشار آن در جامعه، در زندگی اقتصادی و در پروسه تولید و بازتولید زندگی، وارد نوع معینی از مناسبات و روابط با یکدیگر میشوند، "دیدگاه" ها و فرهنگ و اخلاق و سیاست و هنر و دین و مذهب و باورهایشان بیان روبنائی این مناسبات اقتصادی و انعکاس "ذهنی" بازتولید زندگی و معیشت است. واقعیت این است که علیرغم هر توهم ماورا طبقاتی که در مورد دولت پخش میکنند، مادام و تازمانی که چنین دولتی، بر یک جامعه سرمایه داری حاکم است، خود بزرگترین اهرم اقتصادی است. و این دیگر اعتقاد رایجی است که افکار "عمومی" چیزی جز افکار طبقه حاکم نیست. بر متن تولید و باز تولید سرمایه داری، طبقات مختلف اجتماعی نمیتوانند مستقل و بی ارتباط با این زمینه واقعی تولید و مناسبات تولید، هر کدام دارای "دیدگاه مشخص و منسجم" نسبت به خود و جامعه باشند. ما حتی دیده ایم که تولید و بازتولید سرمایه داری سرانجام قادر شد، در جائی مثل روسیه، و در کشوری که کارگران قدرت سیاسی را هم گرفتند، خود را بازسازی کند و هر نوع قفل و زنجیر و کنترل بر حرکت آزاد کسب سود و ارزش افزائی ناشی از استثمار کارمزدی را در هم بشکند. شرط لازم برای اینکه پرولتاریا بتواند دیدگاه "منسجم" خود را به عنوان یک نقد پراتیک به پیش ببرد و جامعه را حول خود سازمان دهد، این است که این نقد و حرکت سلبی متوجه تولید و بازتولید سرمایه و ارزش اضافی و نفی دائمی و لاینقطع استثمار کارمزدی باشد. چنین نقدی و چنین حرکت سلبی و انقلابی بدون در اختیار داشتن دولت به عنوان مهمترین اهرم تغییرات اقتصادی ممکن نیست. حکم نقل شده از مقاله کریمی زاده، به ما نمیگوید، حتی در دورانهای "تشدید مبارزه طبقاتی"، چرا نه تنها کارگران، بلکه اقشار خرده بورژوا، حول دوآلترناتیو سوسیالیسم و سرمایه داری قطبی نمیشوند، به ما نمیگوید چگونه است که میتوان اتحادیه های کارگری "آزاد" و از نوع اتحادیه "همبستگی" در لهستان با اعضا میلیونی راه انداخت که از بازار آزاد و از نقش و دخالت کلیسا و کشیش و پاپ حمایت میکنند؟ طبقه کارگر بطور اتومات و خود بخودی و از روی دترمینیسم تاریخی به خاطر کارگر بودنش، و اتفاقا به دلیل همین کارگر و برده سیستم مزدی بودنش، نمیتواند "دیدگاه منسجم" نسبت به خود و جامعه را داشته باشد. این وظیفه احزاب وقعا کمونیستی و مارکسیست و انقلابی است که بتوانند کارگران سوسیالیست و محافل سوسیالیست کارگران را در متشکل کردن در تحزب کمونیستتی سازمان بدهند تا قادر باشند اتفاقا به جنگ همان آگاهیهای خودبخودی و غیر سوسیالیستی در میان طبقه و در میان اذهان توده مردم بروند. از طرف دیگر نباید فراموش کرد که طبقه کارگر فقط وقتی میتواند خود را ابتدا منسجم و سپس متشکل و رها سازد که همراه با آزادی خود جامعه و از جمله "همه اقشار خرده بورژوا" را هم آزاد سازد. این تصویر که پرولتاریا فقط خود را منسجم و آزاد میکند و فقط به طبقه خود می اندیشد، و بقیه جامعه را، از جمله اقشار خرده بورژوا را، به دامان بورژوازی و لیبرالها پرتاب میکند، نیز تصویر درستی نیست. و بویژه چنین جدلی با لیبرالها، یک تصویر نه از جدال طبقات برای تغییر سرنوشت جامعه، که تصویر از جدال مواضع و جدال "دیدگاه" هااست. این به عقیده من، ظاهر شدن از موضع پائین در مقابل لیبرالها، و محروم کردن کارگر و جامعه از دکترینهای رهائی کل بشریت است. به اعتراف مهمترین رسانه های بورژوازی نیز، حتی در دوران پس از فروپاشی شوروی و جشن پایان سوسیالیسم، مارکس بزرگترین متفکر و فیلسوفی است که سروگردنی بالاتر از ایدئولوگهای جهان بورژوازی و آموزگار لیبرالها و استادان شاگردهای آماتور و مذهبی آنان در "ایران اسلامی" بوده است. این برتری فکری و قدرت جنبش و خاستگاه تفکر خود را باید در برابر افاضات الکن بقایای لیبرال جنبش "انقلاب اسلامی" حفظ کرد

Monday, January 22, 2007

همراهی نیروهای موازی امنیتی با دانشگاه

امروز بعد از رفتن چند تنی از دانشجویان به کمیته انضباطی در دانشگاه تهران با خبر شدیم مسئول بخش بازجویی در کمیته تفتیش شخصی است با نام غلام علیزاده که در اذیت و آزار دانشجویان دانشگاه تهران و فعالین دانشجویی مسبوق به سابقه است. این فرد به همراه تعدادی دیگر از هم رده های خود که ناشناخته مانده اند به بازجویی از دانشجویان مشغول اند

جلوگیری ازچاپ نشریات در دانشگاه علامه طباطبایی

بر طبق گزارشات رسیده از دانشگاه علامه طباطبایی بیش از هیجده ماه است که به هیچ نشریه دانشجویی مستقلی مجوز چاپ و توزیع نشریه داده نشده است این در حالیست که بسیج دانشجویی دانشگاه هیچ گاه برای گرفتن مجوز نشریه با مشکل مواجه نمی شوند و حتی بخشی از هزینه های این گونه سیاهه ها را نیز خود دانشگاه متقبل می شود. گفتنی است ازجمله نشریاتی که هشت ماه است اجازه پخش نگرفته نشریه (آذرخش) است که همچنان به دلایلی غیر موجه از انتشار آن جلوگیری به عمل آمده است

موج جدید برخورد با فعالین دانشجویی دانشگاه تهران

چند روزی بیشتر از برگزاری امتحانات و (نیمه تعطیلی) دانشگاهها نمی گذرد که موج جدیدی از ارعاب و فشار علیه دانشجویان دانشگاه تهران آغاز شده است. پس از بازداشت بهروز کریمی زاده دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران این بار آقایان احمد موسوی ، وحید عابدینی ، پگاه حمزه ای ، فرید هاشمی،حمید ملک زاده ، مصطفی کوهی، بهنام سپهرمند، سعید سعیدی،عیسی عادلی، مرتضی خسروی، جمشید اسماعیلی ، یاسر مختاری و ... نیز به کمیته های انظباطی احضار شده اند. بر طبق آخرین اخبار رسیده اتهام بیشتر این فعالین شرکت در مراسم غیر قانونی 16 آذرسرخ امسال در دانشگاه تهران ذکر شده است
اخباری که امروز به دست ما رسیده حاکی از آن است که از تمامی افراد ذکر شده خواسته اند تا از روی عکسهایی که به آنها نشان داده می شود دانشجویان خاطی دیگر در مراسم 16 آذر را شناسایی کنند در غیر این صورت آنها دچار حکمهای سنگین تعلیق و محرومیت از تحصیل و ... خواهند شد. قابل ذکر است علیرغم اعمال محرومیت از تحصیل شاهو رستگاری دانشجوی علوم اجتماعی دانشگاه تهران در آغاز سال تحصیلی، این چندمین باری است که شاهو رستگاری مجددا به کمیته انظباطی احضار می شود

احضار شاهو رستگاری به کمیته انضباطی

شاهو رستگاری (مدیر مسئول نشریه خاک) به کمیته انضباطی احضار شد.
به احتمال زیاد علت احضار وی نشریه خاک و همچنین مراسم روز 16 آذر است.

Sunday, January 21, 2007

سخنی کوتاه؛ از ماست که بر ماست

نمی دانم آیا برخورد و رقابت با یک نحله سیاسی ( گرایش چپ) آنچنان اهمیتی یافته که دیگر نباید هیچ حد و مرز اخلاقی یا حداقل های انسانی را در مورد یک انسان (به همین اعتبار انسان بودن وی، نه شان یا دیدگاه سیاسی او) رعایت نمود. بعد از اعتراضات خرداد ماه گذشته در دانشگاه ها بار دیگر نمونه هایی از شیوه های برخوردی که حداقل وانمود می شد دیگر استفاده نمی گردد، دوباره ظاهر گردید. آقای (ه) از فعالین دانشجویی به مدت بیش از ده روز دزدیده می گردند و بعد از بازجویی و شکنجه شدید آزاد می گردند. تماس های تلفنی مشکوک و تهدید های گوناگون نیز به اوج خود رسید که البته برای فعالین دانشجویی و سیاسی این کشور دیگر به امری عادی بدل شده است.( حکایت ماجراهای گذشته بر آقای(ه) و مسائل مربوط به چگونگی بازداشت و شیوه برخورد با آقای "عابد توانچه" گفتنی بسیار دارد که به علل بسیاری از جمله عواقب آزادی بیان در این کشور از گفتن آنان فعلاً معذوریم!)
بنده نیز پس از بازجویی اطلاعات در آذر 84 و بازداشتم در 8 بهمن 84 هنگام دفاع از مبارزات کارگران اتوبوسرانی به هنگام اعتصاب دوم سندیکای کارگران شرکت واحد نسبت به احضارها و تهدیدهای تلفنی پاسخی ندادم و متعاقب آن به پیگیری های جدی تر تهدید گردیدم. در اعتراضات خردادماه دانشگاه ها بار ها احضار و تهدید گردیدم، در آذرماه امسال نیز در نهایت خانواده ام از طریق وزارت اطلاعات احضار می گردند و توجیه می شوند که بنده مرزهایی را رد کرده ام و در صورت ادامه این روند با شیوه های دیگری با من برخورد می گردد. در احضار آقای (الف) به وزارت اطلاعات بنده به همراه سه تن دیگر از دوستان تهدید می گردیم که در صورت حضور فعال در مراسم روز دانشجو با ما برخورد می گردد و ...
و در نهایت مشکلاتی که از طرف افراد ناشناسی برای بنده در دو نوبت در تابستان و زمستان امسال پیش می آید که مورد آخری رسانه ای گردید. دوستان از بنده خواستند که جریانات ماوقع را رسانه ای کنم و دوستان بسیاری نیز از رسانه های مختلف با من در این رابطه تماس گرفتند که در این جا از تمامی این دوستان و حساسیت های شان نهایت تشکر و قدردانی خود را بیان می کنم. اما بنا به دلایلی از جمله فشارهای که بر خود من در چند ماه اخیر وارد گردیده از جمله کلید خوردن پروژه اخراج من از دانشگاه از اوایل سال تحصیلی و فشارهای وارده بر خانواده ام، از رسانه ای کردن و مصاحبه در این زمینه خودداری کرده ام و هنوز نیز بنا به دلایلی که در بالا نیز به آنها اشاره کردم ، قصد شرح ماوقع را دقیقتر از آنچه در رسانه ها مطرح گردید، ندارم.
اما در ده روز اخیر فشار روحی و روانی که به من تحمیل شد، بسیار بیشتر از فشارهای فیزیکی و تهدید ها و تحقیرهای آقایان بر من سخت گذشت. اتهامات و مچ گیری ها،شایعه پراکنی ها و....
نمی دانم آیا برخورد و رقابت با یک نحله سیاسی ( گرایش چپ) آنچنان اهمیتی یافته که دیگر نباید هیچ حد و مرز اخلاقی یا حداقل های انسانی را در مورد یک انسان(به همین اعتبار انسان بودن وی، نه شان یا دیدگاه سیاسی او) رعایت نمود.
اتهامات زیادی به بنده و بعضی دوستان که در رسانه ای کردن امر نقش داشتند، در این مدت وارد آمد. که در نهایت تصمیم به انتشار این نامه که چندان برای من خوشایند نیست، گرفتم. در این نامه نه قصد پاسخ به این تهمت ها و توهین های ناروا را دارم و نه قصد جدل با کسی را ! که در مورد این توهین ها و رفتاری که بعضی دوستان و دشمنان سیاسی با من کردند چیزی جز این سخن معروف که :" از ماست که بر ماست" نمی توان گفت. دوستانی که عنوانی محترمانه تر از "وکیل مدافعه بی جیره و مواجب دستگاه های امنیتی" نمی توان به آنها نسبت داد؛ آقایان عزیز! دستگاه های امنیتی بهتر از هر کس دیگری آشنا به حقوق خود و قادر به دفاع در مورد اتهامات ناروا به خود هستند. این شیوه های برخورد چیزی جز تخریب چهره فعالین سیاسی و ...آنهم بدون کمترین هزینه ای برای نهادهای مزبور در بر ندارد.
هدف من از انتشار این نامه تنها جلوگیری از تخریب و خنثی کردن و بی اعتبار کردن فعالین سیاسی و رسانه ها و نهادهای مدنی و حقوقی است که تا کنون نقش بسیاری در کاهش فشار بر فعالین و زندانیان سیاسی در ایران داشته اند، چون نهادهای گزارشگر حقوق بشر و...
به عنوان مثال از افرادی که در این دوره در تخریب آنها بسیار کوشیده شد آقای "پیمان پیران" بودند که در سال 78 شش ماه در زندان توحید به سر بردند(زندان توحید اکنون توسط وزارت اطلاعات به موزه تبدیل گردیده!) و بیش از دو سال و نیم هم در زندان اوین ایستادگی کردند و خارج از صواب یا ناصواب دانستن خط مشی سیاسی ایشان یا قضاوت در باب عملکردشان ، رعایت حداقلی از احترام انسانی و ... نسبت به ایشان و امثال ایشان الزامی است، در حالی که ظاهراً ایشان قربانی بازداشت من گردیدند و مورد موجی از توهین ها و نسبت های ناروا قرار گرفتند.
در پایان عرض می کنم که بنده نه هیچ میلی به چهره شدن دارم و نه جریان چپ احتیاجی به این امر. بنده فعالیت سیاسی را به صورت دقیق تر فعایت"اجتماعی-سیاسی" می دانم و در این مدت نیز در سایه عدم مصاحبه من با رسانه ها و سکوتم این موج توهین ها و شایعه پراکنی ها مجال بروز یافت. که بیش از هر چیز بر وضع روحی و شخصی من اثر گذاشت و امیدواریم به حداقل بهبود نسبی شرایط در ایران یا توان دفاع مشترک در مقابل حملات ارتجاع را از دست دادم.( این مانور های تبلیغاتی علیه بنده و دوستان اینجانب در شرایطی که بنده در شرایط مطلوبی از نظر روحی و جسمی قرار نداشتم، امری دور از شرافت انسانی بود)
در نهایت دوستان عزیز مشکلاتی که برای این جانب پیش آمد شتری است که در خانه بسیاری خوابیده است و از این پس نیز به در خانه بسیاری از فعالین خواهد رفت، اگر زمانی که چنین مسائلی برای آقای(ه) اتفاق افتاده بود ما همگی با صدایی رسا و محکم ایستاده بودیم ، شاید امروز این مشکلات برای من پیش نمی آمد. متاسفانه اکنون هم نه فقط پس از مشکلاتی که برای من پیش آمد چنین امری متحقق نشد، بلکه با این شیوه عمل چراغ سبز به نهادهای مجری چنین اعمالی داده شد .
در انتها لازم می دانم از فعالین کارگری و دوستانی که در جهت حمایت از من بسیار زحمت کشیدند ، فعالین مجموعه انجمن های اسلامی که با داشتن اختلافات فکری علاوه بر حمایت از همدلی های ایشان نیز برخوردار گردیدم، خبرگزاری های بسیاری که در این زمینه پوشش خبری دادند و در انتها از کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر که در این زمینه متحمل زحمات بسیاری گردیدند، تشکر نمایم.
به امید روزی که بتوانیم در باب این روزهای سیاه با ذهن و بیانی آزاد تر سخن گوییم.

بهروز کریمی زاده

Saturday, January 20, 2007

عملیات «تک تیر اندازان اقتصادی» آژانس امنیت ملی آمریکا و شغال های سازمان سیا

ترجمه قسمت اصلی مصاحبه خانم «ایمی گودمن» (Amy Goodman) برگرفته از تارنمای http://www.democracynow.org با آقای «جان پرکینز» (John Perkins) نویسنده کتاب Confessions of an economic Hit Man. این مصاحبه در تاریخ نهم نوامبر 2004 انجام شده است:
خانم Goodman در این ترجمه با حرفG و آقای Perkins با حرف P مشخص می شوند.
____________________________________________________
* * *

G) خوشحالم که شما با ما هستید. آیا ممکن است لقب «تک تیر انداز اقتصادی» (Economic Hit Man) را که برای خود انتخاب کرده اید شرح بدهید؟

P) در حقیقت تعلیماتی را که ما دیده ایم و شغلی را که ما به عهده گرفته ایم برای این بوده است که ما از کشور آمریکا یک امپراتوری به وجود آوریم. کار ما این بوده است که حداکثر ثروت و امکانات را از طریق شرکت های خصوصی و دولت به آمریکا منتقل کنیم و ما در این کار بسیار موفق بوده ایم. ما عظیم ترین امپراتوری را در تاریخ جهان ایجاد کرده ایم. این کار از 50 سال پیش یعنی از جنگ جهانی دوم تاکنون با دخالت مختصرنظامی به سر انجام رسیده است. فقط در موارد خاصی مانند کشور عراق بوده که از نیروی نظامی به عنوان آخرین راه حل برای رسیدن به مقصود استفاده شده است. امپراتوری آمریکا بر خلاف دیگر امپراتوری ها در طول تاریخ بر پایه اعمال نفوذهای اقتصادی و کلاهبرداری ها و خلافکاری ها و مجبور کردن افراد مختلف به تن دادن به روش های ویژه ای که ما از آن ها به وسیله افرادی مانند من (تک تیراندازان اقتصادی Economic Hit Man) خواسته ایم بر پا شده است. من در انجام چنین برنامه هائی نقشی بسیار مهم داشته ام.

G) چگونه چنین شدید، برای چه کسی کار می کردید؟

P) من از ابتدا وقتی در سال های دهه 60 در رشته اقتصاد تحصیل می کردم مورد توجه « آژانس امنیت ملی» قرار گرفتم تا به استخدام آن ها در آیم. این آژانس بزرگ ترین تشکیلات برای انجام عملیات مخفی است که در باره آن شناخت چندانی وجود ندارد، اما من نهایتا مستقیما مورد استخدام آن ها در نیامدم، بلکه مرا برای خدمت در یک شرکت خصوصی برگزیدند. اولین « تک تیرانداز اقتصادی» (Economic Hit Man) کرمیت روزولت نوه تدی (روزولت رئیس جمهور پیشین آمریکا) بود که در ایران دکتر مصدق همان نخست وزیری را که به شیوه دمکراتیک برگزیده شده بود و به وسیله مجله تایمز به عنوان مرد سال شناخته شد با کمی خونریزی و چند میلیون دلار سرمایه گزاری سرنگون کرد و شاه را به جای او نشانید. در آن زمان بود که ارزش (Economic Hit Man) آشکار شد. ما وقتی توانستیم بدون وارد شدن به درگیری های جنگی/نظامی با اتحاد جماهیر شوروی در ایران موفق شویم دیگر نگران یک جنگ در ذهن ما وجود نداشت. فقط مشکل بزرگ این بود که کرمیت روزولت کارمند دولتی در سازمان سیا (CIA) بود و اگر کاری که او می کرد فاش می شد با مشکلات زیر پا گذاشتن قوانین روبرو می شدیم و این بسیار خجالت آور بود. به این دلیل بود که « آژانس امنیت ملی» به فکر استخدام افرادی مثل من افتاد که اهداف اقتصاد ملی را به وسیله شرکت های خصوصی مهندسی و ساختمانی و مشاور که رابطه ای با امور دولت نداشتند پیاده کنیم.

G) خوب، حال از آن شرکتی که شما برای آن کار می کردید بگوئید.

P) شرکتی که من در آن کار می کردم چاس تی مین ( Chas. T. Main) نام داشت و در بوستون ماساچوستس بود. شرکتی بود با 2000 کارمند و من به مقام سرپرست کل اقتصادی آن شرکت با 50 نفرکارمند رسیدم. اما مسئولیت شغلی من فقط جوش دادن معاملات اقتصادی بود. وظیفه من در واقع دادن وام های بسیار بزرگی به کشورهائی بود که غیر ممکن بود بتوانند آن وام ها را باز پرداخت کنند. یکی از نکات مهم این وام ها برای مثال یک وام یک بیلیون دلاری به کشورهائی مثل اندونزی یا اکوادور این بود که آن ها می بایست 90 درصد این وام ها را به شرکت های خصوصی امریکائی مثل هالیبرتون و بکتل برگردانند. این شرکت های خصوصی می رفتند و پروژه های عظیمی مثل خطوط انتقال نیرو، اسکله ها و جاده ها و پل های عظیم را در آن کشورها اجرا می کردند که منافع اینگونه پروژه ها فقط به معدودی از خانواده های ثروتمند در آن کشورها می رسید. مردم بیچاره و فقیر آن کشورها در حقیقت وارث باز پرداخت این وام های کلان بودند و بس. کشوری مثل اکوادور امروز بیش از پنجاه درصد از بودجه سالانه خود را باید صرف بازپرداخت اینگونه وام ها بکند که این برای مردم این کشور امکان پذیر نخواهد بود. حالا هر وقت که ما نیاز به نفت داریم می رویم سراغشان و می گوئیم شما به ما بدهکار هستید و چون قادر به بازپرداخت اصل و بهره وام ها نیستید جنگل های باران زای طبیعی خود را در منطقه آمازون که زیر آن مملو از نفت است به ما بدهید. آن ها چاره ای به غیر از این ندارند و ما می رویم جنگل های آمازون را به حفاری های خود زیر و رو می کنیم و نفتش را برای شرکت های بزرگ خود در آمریکا بیرون می آوریم. این است راه و رسم ما. ما مردم این کشورها را در حقیقت بنده و برده ابدی خود می سازیم. آن ها بابت اصل و فرع آن وام های کلان خدمتگزاران ما خواهند بود. این راه بسیار توفیق آمیزی است که ما را به امپراتوری بزرگ امروزی مبدل ساخته است.

G) شما به من گفته بودید که کتابی را که اکنون نوشته اید و با نام (Confessions of an Economic Hit man) منتشر کرده اید قرار بوده بیست سال پیش بنویسید ولی به خاطر گرفتن رشوه و دلیل های دیگری در آن زمان ننوشتید. چه کسانی به شما رشوه داده بودند و داستان چه بود؟

P) من نیم میلیون دلار در سال های 90 گرفتم که این کتاب را منتشر نکنم.

G) از چه کسی؟

P) از شرکت های عظیم مهندسی و ساختمانی آمریکائی.

G) کدامیک؟

P) قانونا نمی توان گفت شرکت استون اند وبستر (Stone & Webster) بوده، چرا که من این پول را برای امور مشاوره گرفته بودم، ولی در عین حال در برابر آن پول کاری هم نمی کردم، فقط نمی بایست آن کتاب را منتشر می کردم. در کتابم شرح این مطلب را داده ام. به راستی این کتاب مثل داستان های پلیسی جیمز باندی شده. واقعیت را می گویم.

G) راست می گوئید کتاب شما اینچنین است.

P) بله شما متوجه هستید. سازمان امنیت ملی، مرا برای انجام خدمات از خیلی آزمایش ها و دستگاه های دروغ سنج و غیره عبور داد. آن ها ضعف های مرا که بیماری فرهنگی جامعه ما نیز هست دریافته بودند، می دانستند که مرا می توان با سکس، قدرت و پول بخرند. من از یک فامیل قدیمی با باورهای عمیق سنتی و معنوی در نیو انگلند بودم. من همینطور که می بینید آدم خوبی هستم، اما داستان من نشان می دهد که چگونه انسان ها را در برابر داروی بسیار قوی سکس، پول و قدرت می توان خرید. من قبول می کنم که سخت است باور کنیم که کسی چنین کارهائی را که من کرده ام کرده باشد و من دقیقا به این دلیل کتاب را نوشته و منتشر کردم تا مردم ما بدانند. اگر مردم بدانند که سیاست های خارجی ما چیست و وام هائی که به دیگر کشورها می دهیم چگونه و برای چه منظوری است، شرکت های بزرگ خصوصی چه می کنند و مالیات هائی که مردم می دهند به جیب چه کسانی می رود برای عوض شدن چنین اوضاعی اقدام خواهند کرد.

G) حالا راجع به آن مخفی کاری هائی که برای سرازیر کردن چندین بیلیون دلار نفتی عربستان سعودی به آمریکا و روابطی که بین خاندان سعودی با دولتمردان بعدی در دولت آمریکا کردید برایمان بگوئید.

P) بله . . . در آن روزگار اوضاع غریبی برقرار بود، خوب یادم است، شاید شما خیلی جوان بودید ویاد نداشته باشید که سازمان اوپک (OPEC) در اوایل دهه هفتاد صاحب قدرت بود و میزان فروش نفت را کاهش داده بود. اتوموبیل ها در آمریکا برای خریدن بنزین صف های طولانی می بستند، وحشتی ایجاد شده بود که ممکن است سقوط اقتصادی سال 1929 تکرار شود. چنین وضعی قابل قبول نبود. به همین خاطر بود که وزارت خزانه داری من و چند نفر دیگر «تک تیر انداز اقتصادی» (Economic Hit Man) را استخدام وبه عربستان روانه ساخت.

G) گرچه ما به عنوان یک تیم اقتصادی که من سرپرست آن بودم به عربستان رفته بودیم، اما آن ها ما را که در حقیقت چند «تک تیرانداز اقتصادی» (Economic Hit Man) بودیم جدی گرفته بودند. ما که در اوایل سال های 70 به آنجا رفته بودیم می دانستیم که عربستان سعودی کلید حل مشکل اقتصادی ما بود که ما به آن نیازی مبرم داشتیم، ما باید کاری می کردیم که پول های نفتی خاندان سعود به آمریکا برگردد و به اوراق بهادار دولتی ما تبدیل شود. وزارت خزانه داری آمریکا می توانست فقط از بهره پول هائی که در اوراق بهادار سرمایه گذاری می کردند مخارج شرکت های خصوصی ما را که در عربستان به ساختن پروژه های زیر بنائی برای ساختن شهرهای مدرن می پرداختند پرداخت کند. خاندان سعودی نیز تعهد می کرد که قیمت نفت را در حد قابل قبولی به نفع ما نگاه دارد و ما در برابر تعهد می کردیم که تا زمانی که با این روش ها ما را راضی نگاه بدارند آن ها را در عربستان بر سر قدرت نگاه بداریم و دقیقا به خاطر همین تعهد بود که ما از روز اول وارد جنگ با عراق شدیم. ما در عراق هم قرار بود همان کارر را که در عربستان کردیم انجام دهیم، اما صدام حسین زیر بار نرفت. وقتی ما « تک تیراندازان اقتصادی» با مسئله ای مثل صدام حسین روبرو می شدیم کار را به دست شغال ها که منظورم از شغال ها مأموران سیا ((CIA است می دادیم که وارد عمل شوند و آن ها سعی می کردند که یک کودتا یا انقلاب قلابی علیه مخالف ما راه بیاندازند و اگر ممکن نمی شد اجبارا او را می کشتند. یا بهتر است بگویم آن ها سعی می کردند او را به قتل برسانند. در مورد صدام حسین این کار میسر نشد. او دارای محافظ هائی بود که کشتن او ممکن نشد. در چنین موقعیتی که «تک تیر اندازان اقتصادی (Economic Hit Man) و شغال های سیا (CIA) کاری از پیش نمی بردند نوبت استفاده از سومین ابزار بود، یعنی فرستادن پسران و دختران جوانمان به آن کشور تا کشتن و کشته شدن را آغاز کنند و همه شاهدیم که آن ها به عراق رفتند و کشتند و کشته شدند.

P) آیا ممکن است بگوئید چگونه توریهوس (Torrijos) مُرد؟.

G) عُمَر توریهوس (Omar Torrijos) رئیس جمهور کشور پاناما بود. همانطور که می دانید او قرار داد کانال پاناما را در زمان پرزیدنت کارتر امضاء کرده بود. قرار داد با یک رأی گیری بار اول از کنگره گذشته بود و پس از آن عُمَر برای ساختن کانال در وضعیتی که همسطح آب دریا باشد با ژاپنی ها مذاکراتی را آغاز کرده بود که قرار شده بود وامی به پاناما پرداخت کنند و این کانال را همسطح دریا برای پاناما بسازند. این قضیه، مدیران شرکت بکتل را که آقای جرج شولتز (George Schultz) مدیر آن و آقای کاسپر واینبرگر (Casper Weinberger) معاون ارشد آن بودند بسیار عصبانی کرده بود. وقتی که کارتر را در انتخابات بار دوم ریاست جمهوری او بیرون انداختند (که این خود حکایت غریب دیگری است)پرزیدنت ریگان روی کار آمد و جرج شولتز را از شرکت بکتل به مقام وزارت کشور و کاسپر واینبرگر را از معاونت همان شرکت به مقام وزارت جنگ در کابینه خود برگزید. این دو نسبت به عُمَر توریهوس و قرارداد کانال پاناما و دخالت ژاپنی ها بسیار غضبناک بودند و تلاش گسترده ای را برای عوض کردن قرارداد کانال با دولت کارتر و دخالت ژاپنی ها در این پروژه را با عُمَر توریهوس آغاز کردند. عُمَر خواسته آن ها را به نحوی بسیار محکم و اصولی رد کرد و زیر بارشان نرفت. عُمَر گرچه احتمالا دارای اشکال های دیگری بود، اما آدمی بسیار اصولگرا، درستکار و جدّی بود. او آدم خیلی عجیب و جالبی بود که چندی بعد در یک حادثه تصادف هوائی کشته شد. هواپیمای او به خاطر یک ظبط صوتی که پر از مواد منفجره بود و در حضور من به دستش داده شده بود منفجر شد و او در این حادثه جان سپرد. من می دانستم که با ما « تک تیر اندازان اقتصادی» همکاری نکرده بود و می دانستم که شغال های سیا (CIA) دارند روی او کار می کنند و به همین دلیل با ظبط صوتی که در آن بمب کار گذاشته بودند کارش ساخته شد. من مطمئن هستم که این کار سیا بود و تیم کارآگاهان آمریکای لاتین نیز به چنین نتیجه هائی رسیده بودند که البته تاکنون در کشور ما از این موارد هیچگاه چنین حرف هائی به میان نیامد.

G) خوب، شما در کجا؟ چه موقع به خود آمدید و چیزی در قلبتان تکان خورد؟

P) من در تمام آن مدت احساس گناه می کردم، اما همان داروی سکس، قدرت و پول مرا با جاذبه ای قوی به سوی خود می کشید و البته من به کارهائی مشغول بودم که مرا دائم تشویق می کردند. من ریاست کل امور اقتصادی بودم و آقای رابرت مک نامارا (Robert McNamara) کارهای مرا خیلی دوست داشت. . .

G) با بانک جهانی ) World Bank) در چه حدی همکاری داشتید؟

P) با بانک جهانی خیلی خیلی از نزدیک کار می کردم. در حقیقت این بانک جهانی بود که بیشترین پول ها را که من « تک تیرانداز اقتصادی» در پروژه ها لازم داشتم پرداخت می کرد. البته مبالغی هم از «مرکز پول جهانی» (I.M.F.) تأمین می شد. اما هنگامی که حمله 9/11 به برج های اقتصادی نیویورک اتفاق افتاد من قلبم تکان خورد. من فهمیدم که داستان « تک تیراندازان اقتصادی» را باید برملا کرد زیرا حمله 9/11 نتیجه مستقیم کارهای ما « تک تیراندازان اقتصادی» بود. و تنها راهی که ما بار دیگر بتوانیم در کشور خود دارای ایمنی و آسایشی باشیم همین بود که اینچنین سیستم و روشی که خود به وجود آورده بودیم را به طرز مثبتی در سراسر دنیا عوض کنیم. من به راستی باور دارم که ما قادر به انجام چنین کاری هستیم. من معتقدم که بانک جهانی و موسسات مشابه باید به همان منظوری که از روز اول ایجاد شده بودند عمل کنند. وظیفه اینگونه تشکیلات همین بود که برای امداد به نقاطی از جهان وارد عمل شوند که فقر و فاقه بیداد می کند. باید صادقانه به مردم فقیر و بیچاره کمک کنند. هر روز 24000 انسان از گرسنگی می میرند، ما قادریم که این وضع را عوض کنیم.

G) من از شما بسیار متشکرم. اسم کتاب آقای جان پرکینز «اقرارهای یک تک تیرانداز اقتصادی» یا Confession of an Economic Hit man است.
__________________________________________
این ترجمه را گرچه به روش ترجمه کنندگان و نویسندگان حرفه ای ننوشته ام، اما تعهد می کنم ترجمه ای را که تقدیم کرده ام ذره ای در معنی و مفهوم اصل نوشته به زبان انگلیسی که در تارنمای
http://www.democracynow.org/ موجود است تغییری ایجاد نکرده است. استدعا دارم فقط آن را سرسری نخوانید و فراموش نکنید.
محمد حسیبی
تاریخ ترجمه: 6 ژانویه 2004 برابر با 16 دی ماه 1383

حکم یک ترم محرومیت از تحصیل مرتضی اصلاحچی

دبير انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علامه طباطبايي براساس حكم بدوي كميته‌ي انضباطي اين دانشگاه به يك ترم محروميت از تحصيل بدون احتساب در سنوات محكوم شد.
مرتضي اصلاح‌چي دراين‌باره به خبرنگار سياسي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: «در جلسه‌ي كميته‌ي انضباطي اتهامات من ورود غيرقانوني به دانشگاه، سخنراني غيرقانوني و تشويق دانشجويان به تعطيلي دانشگاه‌ها عنوان شده بود كه مربوط به فوت يك دانشجوي دانشگاه مديريت بود. البته من هر سه اين اتهامات را رد كردم.»
وي ابراز عقيده كرد:« ورود غيرقانوني به دانشگاه، اتهام به جايي نيست چراكه من خود دانشجوي دانشگاه علامه هستم، همچنين سالن آمفي تئاتر دانشكده مديريت در آن روز در اختيار دانشجويان قرار گرفته بود و نمايندگان تشكل‌هاي دانشجويي آنجا صحبت كردند. همچنين پيش از ورود من به دانشگاه دانشجويان كلاس‌هاي درس خود را تعطيل كرده بودند و تصميم گرفته بودند كلاس‌هاي درس روز بعد را هم تشكيل ندهند.»
مرتضي اصلاح‌چي پيش از اين از سمت خود استعفا‌ داده بود كه اين استعفا هنوز از سوي شوراي عمومي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علامه طباطبايي پذيرفته نشده است.

Thursday, January 18, 2007

تاریخ مسیحیت اورتگا

به ضمیمه بلاهت یک حواری مبتدی در تلفیق رسالتهای متضاد

مهدی گرایلو
gerailoo@yahoo.com

بازگشت دانیل اورتگا به صحنه سیاسی آمریکای لاتین ، درفرایندی مشابه آنچه که تحت عنوان « انقلاب صندوق رأی» چند سالی ست درحال درنوردیدن برخی کشورهای این قاره است ، نه تداعی کننده ی مبارزات گسترده رهبراسبق ساندنیست ها با شورشیان آمریکا گرای « کنترا » ، بلکه نشان دهنده « گردش به راست » چشم گیرجریانی ست که مواضع و گفته های اخیر اورتگا آن را به خوبی نمایندگی می کند

اورتگای دهه ی 80 برای بسیاری چهره ی ماندگار یک مارکسیست انقلابی به شمار می رفت . اما امروز در جریان مبارزات انتخاباتی خود برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری نیکاراگوئه می گوید « به سرمایه گذاری خارجی اعتقاد دارد » ، « از دیدگاه های انقلابی پیشین خود فاصله گرفته است » ، « متمایل به برقراری رابطه با آمریکا ست »،«
حامی پیمان تجارت آزاد آمریکا خواهد بود » و از همه جالبتر اینکه ادعا میکند که راهنمای کنونی وی خداست و نه کارل مارکس


این غسل تعمید بورژوا – مسیحایی (!!) اورتگا در آب مقدس پوپولیزم ، پیش از آنکه ما را به نقد مواضع اخیر ساندنیست پیر رهنمون شود ، بهانه ای ست ( در کنار بسیاری بهانه ها ) برای بازنگری ارتودکسی به تعریفی که تاریخ چپ موجود جهان – پس از تثبیت گردش به راست انقلاب روسیه در اواخر دهه بیست قرن گذشته – از مفهوم سوسیالیسم عرضه داشته است

من ترجیح می دهم که از همان آغاز در ترکیب وصفی « اورتگای مارکسیست » دهه ی 80 تردید کنم . چرا كه بحث درباره ی ماركسیست بودن یا نبودن اورتگا – به عنوان رهبر جنبشی كه در آن سالها با شعارهای چپ گرایانه در برابر منافع امپریالیسم در نیكاراگوئه قد علم كرده بود – دیگر نه بحثی در مورد اعتقادات شخصی او ،‌ بلكه بر سر بینش و ماهیت جنبشی نیرویی ست كه از بطن روابط و تعارضات و تناقضات جامعه ی سرمایه داری آمریكای لاتین (‌ به عنوان جزء جمعوندی از جامعه ی جهانی ) با منافع مادی كاملا ً‌مشخص بیرون آمده و رهبری اورتگا را در دوره های مختلف موجودیت خود ،‌ با توجه به توانایی های او در رهبری «‌ مبارزه برای برآوردن و پاسداری از این منافع » ، بر خود برگزیده است . این جنبش از صلبیت منافع طبقه و گروه اقتصادی معینی بازتولید می شود كه «‌ گردش به راست یا به چپ »‌ آن بی مفهوم است . تاریخ این جنبش تاریخ پافشاری بر طرق ممكن برای تحقق منافع سیاسی و طبقاتی اش بوده است

اورتگا آزاد است که درهر قسمتی از ایده ها و آرمانهای خود تجدید نظر کند ، اما نه به عنوان نماینده ی چنین جنبشی . چرا كه شعارها و مواضعی كه توسط او اتخاذ می شود ، نه برآمده از اعتقادات شخصی و ذهنیت منفرد او ،‌بلكه محصول درك عینیت منافع جنبشی ست كه این مواضع و شعار ها را به او تحمیل می كند . جنبشی که به دنبال او حرکت می کند ، بنا به قوانین حاکم بر مناسبات بین طبقات جامعه ، از هرگونه تجدید نظر اساسی (‌ اساسی از نوع چرخش های اخیر اورتگا نسبت به مواضع اتخاذی و كنش گذشته اش ) ‌درمنافع و خواسته های خود ناتوان است

این جنبش که رهبری اورتگایی خود را ، در دوره های گوناگون تاریخ نیکاراگوئه بازتولید کرده و در یکی از این دوره ها ، از خلال مبارزاتش ، رفتارها و شعارهایی رادیکال بروز می داده ، امروز راه رسیدن به خواسته هایی را كه زمانی چنان رادیكالیسم مجهولی را در مبارزه ی ساندنیستها سبب می شد ، در صف بستن پشت صندوق های رأی به منظور انتخاب قانونمند رهبر کهنسال نو اندیش اش برای پیوستن به پیمان تجارت آزاد آمریکا ( تحت راهنمایی های خدا و به دور از کله شقی های افراطی و « شورش و کنش رادیکال کارل مارکس » !! ) یافته است . قانونی که آقای اورتگا امروز ازانتخابات مبتنی برآن سربلند بیرون می آید ، همان « قانون سرمایه دارانه !!» ایست که ظاهرا ‌مارکسیسم دهه ی هشتادی او با آن می ستیخت
گردش به راستی در كار نیست ! این دست اورتگا نیست كه به این نتیجه برسد یا نرسد كه « ‌سرمایه گذاری خارجی خوب است یا بد و آیا منطقی ست كه عداوت با آنرا ادامه بدهد یا ندهد » . سرمایه ،‌ كاركرد ها و ویژگی های آن محصول تعقلات و نتیجه گیری های ماركس یا اورتگا هم نیست كه دیروز به آدم كشی های آن معترض بوده و امروز به ثمرات متعالی حكمرانی آن معتقد باشند . این ابژه ی جامعه معاصر ، همچون انباشتگی استثمار و كار مزدوری ، رابطه ایست كه بازتولید خود را با بازتولید همین استثمار- یك طبقه توسط طبقه ای دیگر- ممكن می سازد و فلاكت جهان را دردستگاه عریض و طویل مقننه ی خود به صورت هژمونی همه جانبه ای قانون گذاری می كند

اما اورتگا رییس جمهور قانونی امروز نیكاراگوئه !! اكنون هم با همان جنبشی قدرت می گیرد كه در دوره مبارزاتش با كنترا – در شمایل شورشی قانون ستیزی كه كابوس شبانه سرمایه داران و سیاست مداران آمریكایی راتشكیل می داد !! – رهبری آن را به دست داشت . اگر آن روز رادیكالیزمی كه به دلگرمی از حضور سوسیالیزم واقعا ً‌موجود شوروی ‌در تئوری و عمل این جنبش نفوذ كرده بود ،‌ آنرا متمایل به پوشیدن لباس « ماركسیسم انقلابی »‌ می كرد ،‌ امروز و در خلا ناشی از سقوط بلوك شرق ، این جنبش رسیدن به مطالبات خود را از طرق قانونی چاوزیستی ممكن می بیند . نكته این است كه « قانون » اساسی نیكاراگوئه مشكل چندانی با قدرت گرفتن اورتگا و میراث ساندنیسم ندارد !! و این یعنی اورتگا و جنبش او خطری برای انهدام نظم موجود به شمار نمی روند

اورتگا و كپی های كوچك و بزرگ دیروز و امروز او (‌ چاوز ، باشله ، ‌مورالس ،‌ هومالای شكست خورده و‌ فرمانده ماركوس ) – همچون گونه های نوینی از رسته ی پوپولیستهای جهان - نفی سرمایه دارانه ی سرمایه داری ،‌ و نقد خورده بورژوایی بورژوازی را نمایندگی می كنند

اما اگر پوپولیزم را نه به عنوان نوعی دستگاه عقیدتی ،‌ بلكه به صورت جنبشی اجتماعی كه تحت هژمونی سیاسی – ایدئولوژیك خرده بورژوازی برای تصرف قدرت و احداث دولت ( دولتی كه سرانجام بنا به ضرورتهای ناشی از تمایل جنبش به حفظ موجودیت سرمایه ، به صورت دولتی بورژوایی تثبیت می شود – مگر آنكه با انقلابی دیگر سرنگون شود - ) بیانگاریم ،‌ باید تاریخ آن و از جمله دورانی را كه با رادیكالیزمی شبه ماركسیستی خود را سازماندهی می كرد ، به صورت جریان پیوسته ای از مبارزه برای منافع طبقه یا گروهی خاص مد نظر قرار دهیم . جریانی كه امروز درك كرده است كه به روشهای آرام تر انتخاباتی نیز می تواند به آن خواسته ها دست یابد . ساندنیسم ، امروز و دیروز بر یك اساس واحد استوار است :‌ طلب قدرت سیاسی توسط خورده بورژوازی ( كه ماده صلب اولیه منافع و مطالبات سیاسی و اقتصادی اش در طول تاریخ معاصر نیكاراگوئه تغییری نكرده است ) . چیزی كه تغییر كرده شیوه ی مطالبه است

سوسیالیزم خورده بورژوایی آمریكای لاتین – خورده بورژوازی ای كه هرروز برای ظاهر شدن در انظار مردم به « ریختِ سوسیالیستی » خود می رسد و پوپولیزم جنبش را به این طریق سرپوش می گذارد - در جهانی كه تعریف سوسیالیزم در آن توسط محصولات سریالی سوویتیزم و آكادمی علوم شوروی پرداخته می شد ،‌ دیده به جهان گشود . جایگزین شدن تعاریف بورژوایی شوروی از سوسیالیزم به جای دكترین و علم انقلابی ماركس و لنین ، تخدیر طبقه ی كارگر جهان با اتوپیای «‌ جهان فوق صنعتی منتظر در انتهای راه رشد غیر سرمایه داری »‌ كه با نمایش تصاویری از بهشت ِ « كارگر ساخته » ی روسیه سوسیالیستی (‌!!‌) همراه بود و تثبیت شكست انقلاب اكتبربا قدرت گرفتن دوباره بورژوازی – البته این بار در یونیفرم حزب كمونیست شوروی – آنهم با تئوری پردازی های استالینیستی نظیر « سوسیالیزم در یك كشور» ، همه و همه گسست تاریخی سوسیالیزم را از پایه های اساسی آن بنیان نهادند

تا پیش از شكست و مصادره ی انقلاب اكتبر توسط بورژوازی ، سوسیالیسم جنبش نقد و نفی سرمایه داری از منظر طبقه ی كارگر و احداث جامعه ای مبتنی بر لغو كار مزدی وامحاء مالكیت خصوصی برابزار تولید ثروت بود . پیروزی مجدد بورژوازی در شوروی این تعریف را به غایت دگرگون كرد و سوسیالیزم را به جنبشی كه وظیفه اش دولتی كردن سرمایه و تمدید پروسه ی بیرون كشیدن كار از گرده ی كارگران (‌ در شمایل شبه كمونیستی تعاونی تولید و ... ) به منظور تسهیل فرآیند صنعتی شدن كشوراست ( كشوری كه می توان در محدوده ی مرزهای آن به سوسیالیزم رسید و سپس زیست مسالمت آمیزی را با جهان سرمایه داری پی گرفت !!‌) ،‌ تبدیل كرد . این بورژوازی ایست كه شمایل سوسیالیستی به خود گرفته تا در جهان اعتراضات رادیكال طبقه ی كارگر ،‌ با ظاهری فریبنده به بازتولید سرمایه و مناسبات سرمایه دارانه تداوم بخشد

در چنین شرایطی كه سوسیالیزم بورژوایی مذكور با اتوریته ی سیاسی و تسلط اقتصادی خود بر بخشی از جهان - كه زیر چكمه ی امپریالیسم به عریان ترین صورت ممكن در حال خورد شدن بود - هر گونه تعریف ماركسیستی از سوسیالیسم را قهرا ً به بوته فراموشی می فرستاد ،‌ رویش و رشد ورژن های متعدد سوسیالیسم های غیر كارگری – اعم از بورژوایی و خرده بورژوایی – كه با كمك های مادی و معنوی شوروی در امر مبارزات خود ، به طور طبیعی مسیر پیوستن به اردوگاه سوویتیزم را می پیمودند ،‌ ظرف اعتراضات خورده بورژوازی بر علیه امپریالیسم را به صورت نرم پوپولیستی تاریخ منفعت طلبی این گروه جامعه فراهم كرد

خرده بورژوازی و مبارزه ی سیاسی اش علیه اعمال قدرت امپریالیسم بر او، كه هم اكنون با اعتبار پیدا كردن این تعاریف غیر ماركسیستی از سوسیالیزم و جمع كردن نیروی مادی كافی پشت سر ایدئولوژی « سوسیالیزم بورژوایی »‌ و با قرار گرفتن درجبهه ی سیاسی و قطب سوویتیزم ،‌ به توصیه ی شوروی مهر «‌ سوسیالیست » و « ماركسیست انقلابی » خورده بود ،‌ پوپولیزم خود را به اشكال گوناگون در اقصی نقاط جهان به نمایش گذارد و آن را – در لباس مبدل سوسیالیزم و البته ( به دلیل تضادهای بنیادین آن با سوسیالیسم علمی ماركس ) با نام های مجعول سوسیالیسم خلقی و ... – به صورت پدیده ای جهانی در آورد . چپ خلقی آمریكای لاتین و از جمله « ماركسیسم انقلابی » اورتگای دهه 80 محصولات این گسست سوسیالیزم از مبانی ماركسیستی آن هستند

و امروز آنچه كه كه اورتگا را به « سرمایه گذاری خارجی و ارتباط با آمریكا »‌ معتقد (‌!!‌) می كند و فرایند آسمانی ایمان و عرفان دوباره ی او به آباء و اجداد كلیسا و مسیحیت را - كه به شكل جایگزینی ماركس توسط خدایی نویافته در تئوری و پراتیك او بروز کرده است – موجب می شود ،‌ همان منافع و همان خواسته های خورده بورژوایی جنبش اوست . اكنون این خواسته ها از طریق صندوق رای برآورده می شوند و وفور این نعمت است كه اورتگا را به شكر خدای مسیح واداشته است !! و گرنه ماده اولیه بنیان های اعتقادی مسیحیت امروزی او از تداومی تاریخی در امكان این گزینش آیینی حكایت می كند

آنچه كه نه قانون و صندوق رای بورژوازی ،‌ نه پیمان تجارت آزاد آمریكا و نه خدای مسیحیت نویافته ی اورتگا ، هیچ كدام تاب و توان و تحمل حضورآن را ندارند ،‌ نقد و نفی سرمایه داری از منظر طبقه ی كارگر است . امری كه پس از انهدام دستاوردهای لنین در انقلاب اكتبر (‌ دستاوردهایی كه در نوع تعریف اكیدا ً‌ماركسیستی او از سوسیالیسم و كلیت جهان سرمایه داری و آلترناتیو كارگری آن ریشه داشت ) در قیل و قال سوسیالیزم بورژوایی پرورش یافته درامثال آكادمی علوم شوروی به مرور فراموش شد

اورتگا نه دیروز ، نه امروز و نه هیچ وقت دیگر مارکسیست نبوده و جنبش او از سوسیالیزم مارکس فاصله ی یأس آوری داشته و خواهد داشت . (‌ نظر به آنكه فاز تثبیت پوپولیسم ،‌ احداث دولت بورژوایی ست ، امروز پس از ورود اورتگا به این فاز ، این فاصله در ابعاد فاصله ی طبقاتی دو طبقه ی كارگر و بورژوا نمود می یابد !!!! ) هیچ مارکسیست و هیچ جنبش سوسیالیستی امکان آنرا ندارد که قدرت سیاسی را توسط انتخابات قانونی بورژوازی به دست آورد – گذشته از اینكه تمایلی هم به گدایی قدرت از بورژوازی ندارد - . این « مارکسیسم قانونی » همچون « برادر در تبعید » سوسیال دموکراسی مؤدب اروپا ، تا زمانی که خود را به عنوان یک ورژن « مارکسیسم » و جنبش خود را به صورت « تعبیری نوین از سوسیالیسم » جا می زند ، سیبل گذشت ناپذیر حملات چپ رادیکال را تشکیل می دهد . چپی كه با بازیابی محوریت منظر مبارزاتی طبقه ی كارگر در نقد و نفی سرمایه داری ، گسست از پوپولیسم و شبه سوسیالیسم خورده بورژوایی شرم آور نمونه هایی چون چاوز و اورتگا را در تئوری و پراتیك خود اعلام می كند

ضمیمه : بلاهت یک حواری مبتدی در تلفیق رسالتهای متضاد

خبر دیدار احمدی نژاد و اورتگا مرا وادار به افزودن این قسمت به متن اصلی ( که در شماره 5 نشریه پیشرو منتشر شده بود ) کرد . آیا باید به تاریخ اسلام آوردن اورتگا هم پرداخت ؟!! بالاخره به کدام آیین گرویده است این فرمانده « تو زرد » ؟
موجود عجیبی ست پوپولیست !!!! اما علی رغم تمام خلقت عجیبش و اینکه گاه با الگوهای متداول آدمی زادگان ( از هر قماش سیاسی که می خواهند باشند ) جور در نمی آید ، این رفتار ناشناخته نیز از یک سلسله قوانین مشخص پیروی می کند . خوشبختانه ما ادبیاتی را قبل ازاین رویداد تهیه کرده بودیم که اکنون می توانیم به آن رجوع کرده و اورتگا را رفتار شناسی کنیم

این مرد نمونه ی انضمامی تمام عیار- و با اینهمه کودن - همان تضاد لاینحل جنبشهای پوپولیستی در فاز تثبیت است که در مقاله ی « ریتم تثبیت دولت پوپولیستی » مفصل تر به آن اشاره کرده بودم . گویا کلیت آن تضاد یکجا و بدون واسطه در شخصیت این بشر جمع شده است . هنوز جوهرپیام همکاری بوش به اورتگا ( در جواب چشمک زدن های پیاپی اورتگا به آمریکا در خلال مبارزات انتخاباتی اش ) خشک نشده است ( ن . ک اعتماد ملی ، پنج شنبه 21 دی ماه ) با این همه ریاست جمهوری نیکاراگوئه با پخش سرودهای انقلابی همچون « ال پوئبلو » به استقبال احمدی نژاد می آید

گویا می بایست از طرفی به عقبه ای نگاه کند که به او به چشم یکی از تاریخداران مبارزه با امپریالیسم می نگرد و اکنون این عقبه ( که امروزچنان یتیم شده که پدری چون احمدی نژاد را برای خود برگزیده است !! ) به او رأی داده و از طرفی هم باید جامعه آشوب زده نیکاراگوئه را به سرمایه داری تحویل دهد . برای اولی احمدی نژاد را می خواهد و برای دومی بوش را !! احمدی نژاد را می خواهد تا در نبردی که بر سر تعیین رژیم و تقسیم قدرت سیاسی جهان شکل گرفته است به اردوگاه باج خواه ضد آمریکایی بپیوندد و بوش را می خواهد تا شرایط اولیه بقا در این پیکار را برای خود فراهم کند . ( سرمایه هایی که موجودیت اورا در پیکارهای جهانی سرمایه داران بزرگ تضمین کند !! ) هم از توبره می خورد و هم از آخور!! گاه به میخ می زند و گاه به نعل ! اگر به جای احمدی نژاد ، بوش به این کشور سفر کند ، فکر می کنید اورتگا اورا هم سوار بر اتوموبیل برای گردش به بیغوله های « کاخ واقعی ریاست جمهوری اش » - جایی که احمدی نژاد را به سیاحت آن برد - ببرد ؟

اما به نظر نمی رسد که بقیه هم به اندازه ی او احمق باشند !! حداقل شخصا ً فکر نمی کنم که آمریکا ( وشاید اردوگاه پوپولیسم ) به او اجازه این دوطرفه بازی کردن را بدهد . یک و بام و دو هوا نمی شود ! به زودی باید انتخابی مشخص بکند و یکی از این دو رسالت را به دوش طیفی دیگر از اپوزیسیون قانونی کشورش بگذارد

Monday, January 15, 2007

نه دموکراسی آمریکایی و نه بنیادگرایی دینی

(دست نوشته های امروز وبلاگ)

واقعیت آن است که وضعیت اجتماعی _اقتصادی به علاوه تبلیغ سراسر پوچ بهشت موعود در ایران، آن هم از نوع آمریکایی و یا بنیادگرای آن ، در طول چند سال گذشته طوری بوده که بنگاه های دروغ پرداز و ذی نفع ، با استفاده از انواع سرکوبها از قانون گرفته تا قلم و چاقو و القائات غیر واقعی داخلی و خارجی ، به اجبار، توده مردم را در صف بی اطلاعی از جنبشی فرا ملی قرار داده اند که هیچ شناختی جز آنچه که نمایندگان اسلام سیاسی در ایران و یا مترسک های لیبرالیسم نو به عنوان(تفکر سیاسی نظام سرمایه داری) القاء می کنند، به دست نیاورده اند . مخصوصا در دو دهه گذشته هر تلاشی برای تابیدن پرتو حقیقت بر محققین و فعالین اجتماعی با قوانین علم ستیز و زندان و شکنجه و گلوله پاسخ داده شده است . اما امروز پس از پشت سر گذاردن یک پروسه طولانی مدت از مصائب، رنجها و ضعفها و در سایه پافشاری طرفداران آزادی و برابری، شکی نیست که بار دیگر چپ رادیکال دانشگاهی و بخشی آگاه از جنبش کارگری، اراجیفی را که لیبرالیسم مرتجع و فاقد شعور در ایران، درباره حرکتهای توده ای و تغییر از پایین در ذهن هزاران تن از دانشجویان و کارگران و... رسوخ داده بود، بیش از پیش بر طرف ساخته است. بی تردید زندگی واقعی و تسری بدبختیها و هرج و مرج روز مره حتی به جامعه دانشگاهی ثابت کرده که جریان چپ رادیکال در طرد موضع گیری های اصلاح طلبانه و لیبرال مسلک حق داشته اند. اصلاح طلبانی که در آرزوی پیوستن به چارچوب تعریف شده مناسبات جهانی سرمایه داری، و به دنبال آن رعایت قواعد بازی در مقیاس بین المللی، جذب سرمایه گذاری خارجی و فراهم کردن امنیت! برای سرمایه گذاران و در کل کنار گذاشتن مردم و زد و بند در بالاترین سطوح قدرت داخلی و خارجی را الگوی عمل خود قرار داده بود، به همراه طرف دیگر صاحبان دولتی سرمایه و اسلام سیاسی که در تلاش برای تحمیل بربروار خود به سرمایه داری جهانی دست و پا می زنند، امروز خود را در میدان مبارزه ای یافته اند که نیروهای مترقی و دموکراتیک، آزادیخواهان و برابری طلبان نام این میدان را ، پیکار بین صاحبان سرمایه و توده مردم ، جنگ بین پول و انسان ، جنگ بین استثمار کنندگان و استثمار شوندگان ، جنگ بین سرمایه داری و دموکراسی می دانند
در ادامه باید گفت که اگر اکنون مدتی است در اثر زیادی خواهی کسانی که بعد از هر جا به جایی قدرت به نان و نوایی می رسند و به علت سهیم بودن در قدرت، منابع ثروت را نیز به چنگ می آورند و قانون جنگل را حاکم می سازند، جبهه تلاش برای آزادی و برابری هم هنوز از نفس نیافتده و از بین مردم رخت بر نبسته است . علی رغم افسانه پردازی بی پایه ای که به نحوی بسیار ماهرانه از رسانه های داخلی و حتی جراید به قول معروف اپوزسیون پاسیو و بی خطر ایران درباره توزیع ناعادلانه ثروت متساعد می شود، مردم فقیر و محروم پس از مدتها درس گرفتن از زندگی روزمره خویش به این آگاهی رسیده اند که هرگز از راه فروش روزنامه و گل و اسباب بازی بر سر هر چهار راه، با روی آوردن به کار قاچاق در شهر های مرزی کردستان، با پشت فرمان نشستن و مسافر کشی کردن، با فروختن نیروی کار یدی و ساعتهای متمادی کار طاقت فرسا کردن، با کمتر خوردن و با کمتر خوابیدن، با داشتن این فکر موهوم که خدا خواسته یا نخواسته در ابتدای زندگی، در جلد یک میلیونر در انتهای زندگی، در نخواهند آمد. از طرفی این مردم زحمتکش و شرافتمند اساسا رویای دنیایی رابه این صورت هم مجسم نمی کنند. برای آنها رویای کشوری آزاد و برابر، نه تنها کسب پول به گفته آن پیر دانشمند: * تنها چیزی که همه ارزشها را به ضد خود تبدیل می کند* نیست، بلکه چیزی بیشتر و والاتر از آن است. برای آنها این خواسته انسانی با تعمیم دموکراسی تحقق می یابد و دموکراسی را نمی توان در سینی ای پر از آرامش از دست دیکتاتورها و صاحبان سرمایه باز پس گرفت. طبیعی است که باید آن را در پیکاری بی امان به دست آورد و همانطور که در نوشته های قبلی هم آورده ام حل و فصل تضادی که میان نفع فردی سرمایه داران و مصالح کلی جامعه وجود دارد از راه اقدامات فردی و یا اصلاح وضع موجود امکان پذیر نیست. غلبه بر آن تنها از راه به هم ریختن ساخت اجتماعی _ اقتصادی میسر است
و در انتها روشن است که جواب ما برای پشت هم اندازان سیاسی و منتقدینی که تذکر می دهند تصور یک جامعه دموکراتیک ، یک جامعه انسانی ( جامعه ای که اقتصاد آن دنباله روی سود و بازار نباشد ) جز در خیال نمی گنجد این است که شما خیالبافید ، شما و همه سردمداران این نظام به همراه مزدوران وابسته به این نظام جهانی خیال پردازید ، چون می پندارید نظامی را که خواهان حفظش هستید تا ابد با دغلبازی و خنده و عوامفریبی و معرفی کردن آلترناتیو های سرمایه داری از شکل های سلطنتی و مذهبی گرفته تا آنچه را که سوسیال دموکراسی و اصلاحات می نامید ، پا بر جا خواهد ماند
پیمان پیران

Saturday, January 13, 2007

بهروز كريمي زاده آزاد شد

بهروز کریمي زاده پس از سه روز بازداشت و بازجویی توسط نیروهای امنیتی عصر روز جمعه آزاد شد. وي طي اين سه روز تحت بازجويي و شنكنجه شديد بوده.
لازم به ذكر است كه پس از آزادي، وي را به بيمارستان بردند وهم اكنون حال عمومي وي خوب مي باشد.

بیانیه سایت شورا در باره بهروز کریمی زاده

بهروز کریمی زاده دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران و از مدافعین پرشور حقوق ما کارگران، از روز چهارشنبه شب تاکنون ناپدید شده است، وی از جمله دانشجویان حق طلبی است که در مراسمهای اول ماه مه در طول سالهای گذشته همواره دوشادوش ما کارگران بوده و در سال 84 یکی از دست اندرکاران برگزاری مراسم روز جهانی کارگر در دانشگاه تهران بود.

کارگران، فعالین و تشکلهای کارگری
بهروز کریمی زاده شایسته بیشترین حمایتها از جانب ما کارگران است. حضور پرشور این دانشجوی حق طلب در کنار ما کارگران همواره قوت قلبی برای ما در راه رسیدن به حقوق انسانیمان بوده است. متحدانه و دوشادوش هم ضمن ابراز انزجار از وضعیت ایجاد شده برای بهروز کریمی زاده، خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط ایشان شویم.
سایت شورا 22/10/1385

Friday, January 12, 2007

A leading student of Tehran University disappeared

Following the student protests “16 AZAR” in Tehran on November 20th last year, Behrouz Karimizadeh student activist at the University of Tehran has disappeared since early this week.

The disappearance is not unprecedented as Behrouz had previously been kidnapped and brutally beaten by the state supported Islamic militias.

Behrooz has been frequently summoned, and interrogated by Iran’s Ministry of Information; particularly prior to student rallies and protests, and was eventually suspended from the University for one semester as documented by the Human Rights Watch’s October 2006 report on “Denying the Right to Education”. (p 11)

We demand immediate release of Behrouz Karimizadeh, an end to the systematic suppression of the student activists by the Islamic Republic of Iran, recognition of basic civil rights, and an end to current persecution of student and women organizations as well as labor unions by the Iranian government.

خبر فوری

طبق آخرین اخبار ، خانواده بهروز کریمی زاده عصر امروز برای کسب خبر از وضعیت وی به اداره پیگیری وزارت اطلاعات مراجعه کردند که در این مکان هیچ اطلاعی از وضعیت وی در اختیار آنها قرار داده نشده است.

بازداشت بهروز كريمي زاده، از فعالين دانشجويي

بهروز کریمي زاده دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران و یکی از برجسته ترین نیروهای چپ دانشجویی از چهار شنبه شب تاكنون که ناپدید شده است و کوچکترین اطلاعی از او در دست نیست. وی مدت سه روز است که از خانه خارج شده و هنوز باز نگشته است.
بهروز کریمي زاده بدون استثنا قبل از هر برگزاری هر اعتراض دانشجویی در دانشگاه تهران به وزارت اطلاعات احضار شده و مورد بازجوئی های طولانی مدت قرار می گرفت. در مراسم 16 آذر امسال دانشگاه تهران به دلیل عدم مراجعه کریمي زاده به وزارت اطلاعات، خانواده ی وی تحت فشار قرار گرفته بودند و مادر ایشان به وزارت اطلاعات احضار شده بود.
یکبار دیگر هم بهروز کریمي زاده به مدت 24 ساعت ناپدید شده بود، در آن زمان نیز بهروز کریمي زاده در مسیر دانشگاه به خانه توسط نیروهای نامشخصی ربوده شده و مورد ضرب و شتم قرار داده بودند که به خواست خود وی از اعلام این خبر خودداری شد.

مجرم لباس قربانی به تن میكند

بالاخره بسیج دانشجویی دانشگاه امیركبیر بعد از هضم "سانحه ای" كه بر سر رییس جمهورشان در ۲۰ آذر در دانشگاه پلی تكنیك آمد، به حرف آمدند و در اقدامی شجاعانه با درج عكس و نام دانشجویان معترض "لمپن" ها را به همه "برادران مسول" معرفی كرده اند.
انتخاب چنین نامی از طرف اینان برای دانشجویان معترض خالی از لطف نیست، اما واقعیتی را هم بیان میكند. كسانی كه در همان تجمع ریس جمهور عزیزشان، زدند و زخمی كردند، كسانی كه نه فقط در ۲۰ آذر بلكه كل كارنامه حضورشان در دانشگاه ها مملو از اعمال درخشان ضرب و شتم و فحش و اهانت و نشان دادن اخلاق والای اسلامیشان است، امروز به معترضین لمپن میگویند! كفش و كلاه سر كرده اند و پنجه بكس هایشان را فعلا در "حوزه" ها جا گذاشته اند و "محترم" شده اند! اگر فكر میكنید كه این "برادران" واقعا امروز "محترمند" در اشتباهید! دلیل یك شعار است كه جدا به خال زد!
دانشگاه پادگان نیست! دانشگاه پادگان نیست!! دانشگاه پادگان نیست!!!!
نه در امیركبیر، بلكه در كل مراكز تحصیلی كه به مناسبت ۱۶ آذر و بعد از آن امكان تحركی را داشتند. در سطح كل كشور!
"برادران" اما چه خاكی باید به سر كنند؟ قمه و پنجه بكس و اطلاعات و كمیته انضباطی و زدن و فشار و توهین نتیجه اش شعاری شد كه امروز شعار همه است! دانشگاه پادگان نیست! پادگان نیست به این معنی كه ملت دیگر حضور شما را در دانشگاه ها تحمل نمیكنند! این را فهمیده اند، مجرم لباس قربانی به تن می كند! و برای این "تاكتیك" بغایت "نورانی" چه ناخن ها كه نجویدند و چه جلز و ولز ها كه نكشیدند!

اقدام پلیسی و اطلاعاتی این ارگان "دانشجویی" در معرفی دانشجویان معترض یكبار دیگر درستی شعار و خواست اخراج همه نیروهای انتظامی از دانشگاه ها را نشان می دهد. این "برادران" نمی فهمند كه خود آنها بخش مهمی از مشكل عموم دانشجویان معترضی یا بقول آنها "لمپن" هایی است كه حضور این "فداكاران" اسلام را دیگر در دانشگاه ها تحمل نمی كنند!

برادران بسیج دانشجویی!
در این كه نظام شما سابقه ای طولانی در سركوب و كشتار داريد، شكی نیست! در ظرفیت شما و نظامتان در سركوب كسی شكی ندارد، در اینكه اگر وقتش برسد دوباره كفش و كلاه را كنار می گذارید و قمه و پنجه بوكس هایتان را نشان می دهد، كسی شكی ندارد! شما نه ارگان دانشجویی كه ارگان سركوب هستید! در این هم نه ما و نه شما شكی نداریم!
اما!
یك چیز را هم شما فراموش نكنید: كارایی شما و انجمن هایتان هم به سر آمده، نه جامعه جامعه سالهای ۶۰ است و نه دانشگاه دانشگاه سال های ۶۰! امروز عكس چند نفر را منتشر كردید؟ ده نفر؟ صد نفر؟ جدا فكر میكنید كه مشكل شما همین چند نفر هستند؟ با نسلی كه دیگر شما را در دانشگاه ها تحمل نمی كند چه می كنید؟ دوربین هایتان را بیاورید، به تك تك دانشگاه های آن مملكت سری بزنید و از همه دانشجویان عكس بگیرید! لیست "لمپن ها" بسیار بلند تر از آن چند نفری است كه با افتخار نامشان را هم در سایتتان آورده اید! نام صدها هزار دانشجوی دیگر را به لیستتان اضافه كنید. عكس هایشان را منتشر كنید! این اما همه ما را در تكرار محكم یك شعار مصمم تر میكند!
دانشگاه پادگان نیست!
لطفا تشریفتان را كم كنید! بروید بیرون دانشگاه به اسم های واقعی ارگان هایتان كار كنید! دانشگاه پادگان نیست!
بهرام مدرسی

Thursday, January 11, 2007

سرنوشت نازنين فاتحی در ابهام! نازنين يک هفته ديگر فرصت دارد

جلسه دادگاه نازنين مهاباد فاتحی در روز چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵ ساعت دوازده و نيم بعد از ظهر در دادگاه کيفری تهران برگزار شد. در اين دادگاه وکلای نازنين، خانم شادی صدر و آقای محمد مصطفی و همچنين شهرام طاهی وکيل قبلی نازنين، به همراه نازنين و خانواده او و همينطور جمعی از مدافعين حقوق بشر و حاميان نازنين حضور پيدا کردند.
در اثر تلاشهای فراوان وکلای نازنين در طول مدتی که پرونده نازنين در جريان بوده است و همچنين تلاشهای آنها در دادگاه و همچنين اعتراضات سازمانهای بين المللی حقوق بشر در سطح جهان، فضای دادگاه کلا به نفع نازنين بوده است، اما سرنوشت نازنين کاملا در پرده ابهام است و حکم قصاص ( اعدام) او را تهديد ميکند. تصميم دادگاه يک هفته عقب افتاد و نازنين اينبار حکمی نگرفت.
نماينده دادستانی قتل را عمدی دانست و خواهان قصاص نازنين شد. اما در اثر فشارهای وکلای نازنين، دادگاه يک فرصت ديگر به وکلای نازنين داده است. طبق تصميم دادگاه قرار است جهت پاسخ به آخرين اتهامات دادستانی بر عليه نازنين، وکلای نازنين لايحه ی مجزايی را تا پايان هفته آينده تهيه و به دادگاه ارائه دهند و سپس رای نهايی دادگاه صادر خواهد شد. يعنی فقط يک هفته ديگر فرصت است تا کاری برای نازنين کرد.
خانواده مقتوال همچنان بر خونخواهی و قصاص نازنين پا ميفشارند و حتی پس از خاتمه دادگاه و در حالی که کسی دادگاه را ترک نکرده بود. خانواده مقتول به طرف نازنين حمله ور شدند. با دخالت حاضرين در دادگاه جلوی حمله به او گرفته شد. همچنين يکی از اعضای خانواده مقتول با چاقو به طرف پدر نازنين حمله کرد که از حمله او نيز جلوگيری شد.
ما از همه مجامع، نهادها و انسانهای مدافع حقوق انسان ميخواهيم که تلاششان را برای نجات نازنين افزايش دهند. اين تلاشها بخشی از تلاش جبهه انسانيت آزاديخواه و نهادها و سازمانهای حقوق بشری در سطح جهان برای لغو حکم اعدام نيز ميباشد. قوانين قصاص در ايران فورا و بلادرنگ بايد لغو شوند. نازنين قربانی شرائط زندگی اسفبار و قوانين حاکم در ايران است. قوانينی که مبنای آن بر انتقامجوئی و خونخواهی عهد بربريت است.
سازمان رهايی زن
www.rahai-zan.org ۹/۱-۲۰۰۷

متن نامه پدر و مادر نازنين

از اين جريانی که پيش آمده خيلی ناراحت هستيم. کسی به آن رسيدگی نمی کند. نازنين موقعی که به ملاقاتش می رويم ناراحت است. آخه چه جور ناراحت نمی شه. من با بدبختی و بيچارگی بچه هام رو بزرگ کردم. خونه های مردم کار می کنم. نظافت می کنم. دستهام ديگه زخم شده. بخاطر کی؟ به خاطر بچه هام. وقتی به تهران می آئيم کسی رو نمی شناسيم. اين دختر بی گناه، اونجا مونده. اعصابش خرد شده. دوبار سکته کرده. اينو روزنامه های خارج از کشور بايد بنويسند. اگر قانونی باشه ... در ايران دختری از ناموس خودش دفاع کرده . گناه نکرده . تازه دولت بايد تشويق اش هم بکنه نه اينکه اونو در زندان کنند. ما کسی رو نداريم. نه ماشين نه مغازه خب خدا نداده. دلمون می خواست هرچی بچه هامون می خوان می تونستيم براشون فراهم کنيم کی خوشش می ياد تنگی بکشه – ندار باشه. بالاخره خدا نداده چکار کنيم؟ اين دختر ۲ ساله توی زندانه کسی حرف نمی زنه. کی برای کی کار می کنه؟ همه به فکر زندگی خودشونن و دزدی خودشون . آخه بايد ۴ مرد بريزند و زورکی يک دختری رو توی روشنائی روز بکشند ببرند و لختش کنند و اين بلا را بسرش بيارند ؟ تمام گردن نازنين زخم شده بود . تازه قانون بگه تو چرا از خودت دفاع کردی ؟ اينو بايد توی روزنامه های خارجی بنويسند. من شرط کردم نازنين برگرده به خونه. يک شب تا صبح توی بغلم بکشمش. با هم بخوابيم ديگه تو زندگيم هيچی نمی خوام. بعد از اون اگه بميرم مهم نيست . فقط همينو می خوام. نازنين بچه ساده ای بود. کم رو بود . از سایه خودش می ترسيد . اگه کسی همراهش نبود می ترسيد ، نمی تونست توی حياط بره. باهوش بود. بچگی که به مدرسه نرفت ولی وقتی به نهضت (نهضت سوآد آموزی منظورشون است) می رفت درس اش خوب بود . توی نهضت تمام درساش ۲۰ بود.
توی نهضت يک خانمی بهش گفته بوده، مادرت خونه های مردم می ره کار می کنه. اون ناراحت می شه و ديگه نهضت نرفت. از حرف خانومه ناراحت شده بوده. از اينکه طعنه زده بوده گفته بوده ديگه نمی رم. دو سه روز بعد از اين جريان اين اتفاق پيش مياد.
دختر پاک و تميزی بود. ساده بود –. رو نداشت روبروی مهمون بشينه. همه کاری توی خونه می کرد. غذا – نون – آب، هرکس می اومد سريع راهش می انداخت. از سادگی خودش بدبخت شد. سال به سال که بزرگتر شد خوبتر و تربيت دار تر شد. اصلاً کوچکترين سابقه بدی نداره . از همسايه ها سوال کنيد. وقتی می ديد ديگران چيزی دارند مثلاً يکی پتويی خريده لباس خريده، وقتی مردم رو می ديد که چيزی می خرند به من می گفت مامان چرا تو نمی خری؟ می گفتم بخدا مامان ندارم. می فهميد و ديگه چيزی نمی گفت و به خواهراش هم می گفت چيزی نگند.
منبع: gooya.news.com

نقدی بر کمپین یک میلیون امضا: علیه ارتجاع لیبرال

«رهايي زنان ايران از هرگونه بردگي را تنها انقلاب پرولتري جهاني ميسر خواهد ساخت»
(موقعيت زن ايراني/ آواتيس ميكائيليان (سلطان‌زاده))

كمپين يك ميليون امضا، براي تغيير قوانين تبعيض‌آميز از لحاظ محتوا مبتني بر درخواست از مجلس شوراي اسلامي براي تغيير قوانين طلاق، حضانت، ديه، شهادت، ارث، پوشش، سنگسار و قوانين حامي قتل‌هاي ناموسي است. اما اين خواست تغيير قوانين تنها نماي ظاهري كمپين را نشان مي‌دهد. براي شناخت ماهيت كمپين بايد به كالبدشكافي متن آن پرداخت
كمپين، رويكردي مذهبي دارد و اين در چند بخش آن آشكار است، از جمله: نگرش كمپين به اجتهاد كه تغيير در وضعيت موجود را منوط به نصب فقهاي همراه با مقتضيات اجتماعي از سوي رهبري در شوراي نگهبان مي‌داند؛ درخواست‌هاي خود را منطبق با اجتهاد پوياي مجتهداني چون «صانعي» و «بجنوردي» اعلام مي‌نمايد، در مسئله‌ي پوشش با نگاه فقهي مبتني بر حق اقليت‌هاي مذهبي (و نه رد كامل حجاب اجباري و بيان صريح آزادي پوشش) تعيين موضع مي‌نمايد و در مسئله‌ي ديه، به جاي بيان خواست لغو قصاص، با پذيرش ساختار مذهبي مجازات‌ها، تنها خواهان برابري در اعمال آن است. از اين رو، از همان ابتدا مُهر نگرش خاصي (مشخصا روشن‌فكري ديني) بر كمپين خورده است.
كمپين عليرغم ادعاي اصلاح از پايين، آن جا كه ابزار اعمال فشار بر حكومت را براي تغيير قوانين، دخالت سازمان‌هاي جهاني براي پي‌گيري اجراي تعهدات بين‌المللي حكومت ايران اعلام مي‌نمايد، به فشار از خارج تكيه دارد.
از اين دو پايه‌ي كمپين مي‌توان به شيوه‌ي كمپين يعني بندبازي بين اصلاح حكومتي و امريكا پي برد و ادعاي «اصلاح از پايين» آن را مردود شمرد. حتي با پذيرش شكلي اصلاح از پايين، مسئله حل نشده است چرا كه اصلاحات از پايين تنها امري معطوف و محصور در شكل حركت نيست، بلكه به افق حركت و هم‌راستايي آن با منافع اقشار پايين (يعني اقشاري كه قرار است حمايت آنان جلب شود) بستگي دارد. از اين رو، آن دست از به اصطلاح چپ‌هاي ليبرال كه مفتون شكل كژدار و مريز و جنبشي كمپين شده‌اند، ره به بيراهه برده‌اند.
از آن جايي كه كمپين يك پديده‌ي انتزاعي نيست و درون آن يك فرايند اجتماعي و با همراهي جريان‌هايي و در تقابل با جريان‌هاي ديگر قرار دارد، مي‌توان از متن كمپين فراتر رفت و ماهيت آن و جريان‌هاي حامي‌اش را بيشتر شناخت
كمپين از طرح‌هايي مشابه در مراكش و الجزاير تقليد شده است. در اين موارد، دولت‌هايي ليبرال بر سر كار بودند كه موافق با تغييرات درخواستي بودند اما عزم پي‌گيري آن را نداشتند و اين كمپين‌ها در آن جا اين عزم را ايجاد كردند. بديهي است كه دولت‌هاي ليبرال مراكش و الجزاير را نمي‌توان با اسلام سياسي در ايران مقايسه كرد، از اين رو بايد بگوييم كه رويا‌هاي ليبرال‌هاي وطني، اوهامي بيش نيست
كمپين نگرشي محدود به مسئله‌ي ستم جنسي دارد و تنها آن را در حوزه‌ي حقوقي محصور مي‌داند و عوامل اقتصادي وعرفي را ناديده مي‌گيرد. اما چرا؟
به دليل آن كه توجه به اين عوامل، مستلزم خواست براي تغيير ساختارهاي مسبب آن است و ليبراليسم چنين قصد و عزمي نه تنها ندارد بلكه دقيقا برعكس، خواستار تداوم و حفظ آن است. اين جا است كه بهتر است ليبرال‌هاي وطني، زحمت تعارفاتي نظير «مي‌توان موافق بود كه نظام سرمايه‌داري كنوني از ريشه بيمار است» را به خود ندهند
دو نيروي حامي كمپين ليبرال‌ها و روشن‌فكران ديني مي‌باشند. جريان اول به صراحت اعلام مي‌كند كه «ما نيروهاي ليبرال را به دوري از هرگونه عمل سياسي راديكال فرامي‌خوانيم» و يا «جريان ليبرال از هرگونه فعاليت پركتيك [منظور آقايان پراتيك است] انصراف مي‌دهد» و به جاي آن خطاب به معشوقه‌اش (عمو سام) ترانه‌هاي عاشقانه مي‌سرايد و با خود زمزمه مي‌كند:
رواق منظر چشم من آشيانه‌ي توست كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه‌ي توست
در پستوي تئوريكش!!! خلوت گزيده است ومنتظر تجاوز بشردوستانه نشسته است
جريان دوم هم به آن جا رسيده است كه فشار از پايين، چانه‌زني در بالا را تند مي‌داند و راه عافيتِ «جلب اعتماد جناح حاكم» را برگزيده است؛ در مقابل جنبش پيش‌رونده‌ي زنان، از از خانواده و احكام فقهي‌اش آه و ناله مي‌كند و در زير عباي «خانواده‌ي دموكراتيك» و «خانواده‌ي مدني» به جنبشي كه ديگر اعتنايي به آواهاي ناموزون تريبون‌هاي رنگارنگش ندارد، موعظه‌هاي حكيمانه مي‌كند
اين جريانات كه باوري به حركت جنبشي و اصلاح از پايين ندارند، نمي‌توانند پرچمدار آزادي زنان در ايران باشند. در ضمن امروز ديگر نمي‌توان از دو شيوه‌ صحبت كرد چرا كه تا چندي پيش جريان ليبرال از شيوه‌هاي مبارزه‌ي خود (نافرماني مدني، رفراندوم) داد سخن مي‌داد و در ظاهر ژستي راديكال به خود مي‌گرفت اما امروز ديگر نقاب خود را كنار گذاشته است و به مجتهدان اصلاح‌طلب دخيل بسته است
كمپين همان‌گونه كه مدافعانش به صراحت بيان مي‌كنند، هدفش از كنار هم قرار دادن اقشار گوناگون زنان از كارگر، استاد، خانه‌دار و… در زير پرچم برابري حقوقي (يعني افق فمينيسم ليبرال) كم رنگ كردن مرزهاي طبقاتي است. به ليبرال‌ها توصيه مي‌كنيم در دفاع از خود بند را به آب ندهند. چه چيز بهتر از اين بيان مي‌تواند ماهيت كمپين يعني سرپوش گذاشتن بر تضاد طبقاتي را آشكار كند؟چرا فمينيست‌هاي ليبرال اين چنين براي پرچم‌سازي براي حركت‌هاي زنان خود را به آب و آتش مي‌زنند؟ مگر جز اين است كه با پيش‌روي جنبش زنان، درخواست‌هاي راديكال در آن طرح گشته بود؟ مگر جز اين است كه در 8 مارس 2005 (اسفند 84) WMW (حركت جهاني زنان) با خواستِ مبارزه با فقر و مبارزه با جهاني‌سازي نئوليبرال در جنبش زنان آغاز به كار كرده بود؟ از اين رو مسئله فمينيست‌هاي ليبرال نه تغيير در قوانين تبعيض‌آميز بلكه احياي هژموني از دست‌رفته‌شان در جنبش زنان است كه آن‌ها به طرح كمپين وا مي‌دارد و اگر نه نيروهايي كه چنين مشي پاسيفيستي و دوري از كنش سياسي را برگزيده‌اند به چنين تكاپويي نمي‌افتادند
محمد كريم آسايش
برگرفته از نشریه دانشجویی پیشرو

ترجمه جدید از دکتر ناصر زرافشان وکیل قتلهای زنجیره ای

اخیرا دکتر ناصر زرافشان که به مرخصی استعلاجی آمده، ترجمه ای را نیز که حاصل تلاش وی در زندان اوین است با خود بیرون آورده تا مورد استفاده دانشجویان دانشگاههای ایران و فعالین اجتماعی قرار گیرد . این کتاب (مانیفست ضد سرمایه داری _ نوشته آلکس کالینیکوس) که قبلا هم مقدمه آن دراختیار عموم قرار گرفته بود با موضوعاتی از قبیل : یک رویداد خارج از برنامه _ سرمایه داری در ضدیت با سیاره خاکی ما_ جریان های گوناگون ضد سرمایه داری و استراتژی های آنها و... آغاز و با نتیجه ای تحت عنوان تجسم دنیاهای دیگر پایان می یابد. این کتاب با همکاری انتشارات آگه در تهران در دست چاپ است. قابل ذکر است کتاب ویروس لیبرال نوشته سمیر امین نیز به زودی کار مقابله آن تمام می شود و در اختیار انتشارت آذر مهر قرار خواهد گرفت.

دست نوشته های سلول 102

اسیری پشت میله های زندان
لبریز از عشق پاک مردم
رایحه ای از کلام کفر می افشاند
با سری برهنه
لبی خاموش
و سینه ای از فریاد
تصویری از حقیقت می نگاشت
زندانبان ثانیه ثانیه زندگی اش را می بلعید
چشمهای فضول بند بند وجودش را گدایی می کرد
میان دزد و دغل و تبهکار خرمی از کف می داد
***
گاهی در سیاهی شب، خسته اما مغرور
بر گذشته مبارزه و مقاومت سر می نهاد و در حالیکه درد
و رنج از مژه هایش می چکید، برابری را در
افق خیالش به پرواز در می آورد، عدالت را
با دریدن ابرهای تیره به گوش ستاره می رسانید
و آزادی را در تصویری از رستاخیز تصور می کرد
بی گمان شوق آتشین به کسب آزادی او را
به پیش می راند، و قلم سلاح به دستش می داد
تا روزها آرامش و سکوت را از هوچیگران بند
و جیره خود را از شب پرستان رذل فراچنگ آورد
***
گرچه دود کارفرما و مالک و مشتی نیمه انسان لیبرال
چشمانش را آزار می داد و هیاهویشان ذهن او را حتی در درون
سلول های تاریک نمور زندان بر آشفته می کرد
اما او و همرزمانش دقیقه ها و ثانیه ها را با امید اینکه روزی
خواسته هایشان همچون فانوسی راه عمل را روشن کند، سپری می کنند
آنها می دانند که باید بر قدم پایداری و استقامت پای فشارند
وآنها می دانند که هر تپش قلبی در زندان کوچک بی عدالتی
خون گرم آزادیخواهی را در رگهای پرولتاریای جهان جاری خواهد کرد
***
آه، ای مردم گناه و جنایت اینان تنها در این است
که تو را ای خلق زجر دیده، ای رنجبران ستمدیده
درهم خمیده و غم آلود، دردناک و هراسناک می بینند
می بینند که تنها و تنها چکمه پوشان و دستار بندان جبار نیستند
تا همچون 50 و 60 زنجیرهای خونین را استوار کنند
بلکه اینک هر مرد عامی ای سرزمین تو را به اسارت کشیده است
نمایشی بزرگ که در آن نارنجی پوشان نیز به صحنه آمده اند
و از اصلاح طلب و راحت طلب همگی به گروه نمایش پیوسته اند
راستی که چه خوب این عافیت جویان با نقشهایشان سازگارند
آنها می خواهند هم مردمی باشند و هم شاه باشند
هم فانوس دریایی باشند و هم دریای لاینتهی
پنداشته اند که جهان را سرمست و ناهوشیار ساخته اند
غافل از اینکه دگر بار فروغ خاموش نشده آزادی به التهاب در آمده است
و بسیاری چه در زندان کوچک، ایران و چه در زندان بزرگتر، جهان ما
رویای آن را دارند
بدانید که فردا روزی دگر است
زندان اوین _ دی ماه 1383
برگرقته از نشریه دانشجویی خاک

Wednesday, January 10, 2007

بیانیه اعتراضی دانشجويان محكوم به تعليق و توبيخ دانشگاه آزاد سنندج

دانشجويان در تاريخ مبارزات دانشجويي خود شاهد فراز و نشيب‌هايي در راه رسيدن به آزادي و برقراري جامعه‌اي دمكراتيك بوده‌اند و همواره با ديد انتقادي به حاكميت خواسته‌هاي توده‌هاي مردم را نمايندگي كرده‌اند. و در اين راه از هيچ تلاشي فروگذار نبوده‌اند و اكنون نيز با تمام توان خود در اعتراض به وضع موجود در دانشگاهها در مبارزه‌اي پيگير و نفس‌گير هستند.ما دانشجويان دانشگاه آزاد سنندج نيز بنا به رسالت خود از هجوم و تعرض همه جانبه نسبت به فعالان دانشجويايي و سياسي كشور در تجمع اعتراضي روز ٢٣ذر ماه ٨٥ دانشگاه آزاد سنندج مراتب اعتراض خود را به گوش همگان رسانديم.در اين راستا بعد از گذشت حدود يكماه از اين واقعه، روز شنبه ١٦ دي ماه ٨ نفر فعالان تشكل دانشجويي هاوري طي احكامي سنگين و بي‌سابقه از طرف كميته انظباطي اين دانشگاه از ٢ترم تعليق و تبعيد به دانشگاه ديگر تا توبيخ كتبي و درج پرونده به شرح زير ابلاغ شد.١- سوران حسيني: ٢ترم تعليق و با احتساب سنواب و تغيير محل تحصيل٢-پيمان نعمتي : ١ترم تعليق و با احتساب سنواب و تغيير محل تحصيل٣-احسان احمدي: ١ ترم تعليق و با احتساب سنواب و تغيير محل تحصيل٤-ئاكو قيصري: ١ترم تعليق و با احتساب سنواب و تغيير محل تحصيل٥-كامران رحماني: ١ترم تعليق و با احتساب سنواب و تغيير محل تحصيل٦-خسرو الهي: توبيخ كتبي و درج در پرونده٧-ياسر گلي: توبيخ كتبي و درج در پرونده٨-كورش مرب : توبيخ كتبي و درج در پروندهلذا ما دانشجويان محكوم به تعليق و توبيخ اعتراض خود را نسبته به احكام صادره كه بدون هيچ گونه حق دفاعي، از طرف كميته انظباطي دانشگاه بوده را محكوم مي‌كنيم و از تمامي فعالان دانشجويي و سياسي و مدافعان حقوق بشر مي‌خواهيم كه در برابر اين تعرض بي‌سابقه ساكت نمانند و مراتب اعتراض خود را نسبت به محكوم كردن اين احكام ابراز دارند.
دانشجويان محكوم به تعليق و توبيخ دانشگاه آزاد سنندج

Monday, January 8, 2007

شماره 23 نشریه دانشجویی خاک منتشر شد

مقالات منتشر شده در شماره 23 نشریه دانشجویی خاک
بررسی اوضاع سياسی و مسير تحولات آتی ايران
بهروز کریمی زاده : پیشگویی های پیامبر گونه اصلاح طلبان در باب سکون و انفعال در عرصه سیاست ایران پس از پایان دوران
اصلاحات نه تنها چون باقی توهمات این گروه دود شد و به هوا رفت، بلکه تحولات سیاسی و اجتماعی با سیر پر تنش و با سرعتی بیش از پیش ادامه یافت و بار دیگر مهر تاییدی بر درستی دیدگاههایی زد که روند تغییر و تحولات در عرصه سیاست،فرهنگ و اقتصاد جامعه را در پیوند با مکانیزم طبقات اجتماعی و مبارزه طبقاتی در آن جامعه بررسی می نمایند
نگاهی به امپرياليسم ١
پیمان پیران : ایران به همراه دیگر جوامع توسعه نیافته اطراف ما از چچنستان گرفته تا عراق و افغانستان جلوه گاه مهمترین واقعیات عصر ما هستند : امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که موجودیت نظام سرمایه داری انحصاری و امپریالیسم با عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی جوامع توسعه نیافته رابطه ای تنگاتنگ دارد
از اومانيزم پوپري تا ميليتاريزم پنتاگوني
شاهو رستگارى : رد انگاره امكان انتزاع سوژه انديشنده از ابژه تعين يافته اش و باور به بي طرفي ارزشي شناسا در جريان تحليل موجوديت شناخته را مي توان به بارزترين و ملموس ترين شكل ممكن در گفتار و نظريه هاي تئوريسين ها و علماي ريز و درشت نظام سرمايه داري (چه نئو كان هاي خارجي و چه ليبرال هاي وطني) نشان داد.
ریتم تثبیت دولت پوپولیستی
مهدی گرایلو : ما پیش از این درباره ی پوپولیسم – جنبش ، ایدئولوژی و دولت مبتنی بر آن – صحبت کرده بودیم . به خصایص جنبش پوپولیستی ، به عنوان حرکتی که توان جمع آوری نیروهای اجتماعی در ابعاد گسترده ی توده ای در امر مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی را داراست
عراق؛ تئاتر خونين جنايت
بهزاد باقرى : خاورميانه به نقطه كانوني بحران سياسي ـ اجتماعي جهان امروز بدل شده است. روزي نيست كه حوادث و روندهاي جاري در اين منطقه در صدر اخبار و گزارشها و تحليلهاي رسانه هاي گوناگون و ميدياي جهاني قرار نگيرد.
بحراني كه به دليل جايگاه اساسي خاورميانه در ژئوپلتيك جهاني و مكان مهم آن در تثبيت سياست نظم نوين جهاني آمريكا و همچنين خصلت نيروهاي سياسي ـ نظامي درگير در آن و اهميت پيروزي در اين جدال براي طرفين درگير از زاويه اعمال هژموني بر منطقه و برهم زدن توازن قواي سياسي در جهان و تجديد آرايش قدرت در سطح بين المللي به نفع خودشان، هر روز باز توليد شده و ابعاد جديدتري به خود مي گيرد
معمای کامو
امین قضایی : قصد ندارم متفکرینی مانند کامو و یا آرای اندیشمندان منتسب به مکتب فرانکفورت را نقد کنم چون مسئله ای که فرانکفورتی ها به مانند موعظه گرانی بی ایمان به مارکسیسم در برابر مارکسیسم پیش می کشند به معمایی کاملا جدی تر در تاریخ تفکر غرب تعلق دارد.
مسئله کلی آنها این است : می دانیم که بر مبنای ماتریالیسم تاریخی ، پیشرفت در شیوه تولید و بهبود عقلانیت ابزاری منجر به پیشرفت روشنگری و خودآگاهی انسانها و در نهایت به بهبود معیشت آنان ختم خواهد شد
فدراليسم قومي: سناريويي در چالش با مدنيت جامعه
شاهو رستگارى : مقدمه: سال 84 را مي‌توان مقطع مهمي درعرصه سياسي ايران دانست كه در آن با روي كار آمدن محمود احمدي نژاد بعنوان نماينده اصول‌گرايان بر مسند رياست جمهوري، برخلاف پيش بيني‌هاي كوته فكران اصحاب سياست (بخصوص اصلاح طلبان حكومتي) كه از آمدن صداي پاي فاشيسم قلم فرسايي مي‌كردند واز سكون و رخوت در آينده فعاليتهاي سياسي مردم خبر مي‌دادند، مبارزات مردم در ايران در پاسداشت آزادي و عدالت وارد فاز نويني از تاريخ خود شد.