Sunday, December 24, 2006

درباره جنبش چپ دانشجویی

تا دیروز، جنبش دانشجویی وجود نداشت جز موقعی که دروغ می گفت. و ما چپ ها بودیم که جنبش را دوباره تعریف کردیم: جنبش دانشجویی وجود ندارد جز موقعی که فریاد بزند.

قدرت تئوری و اندیشه ما هزاران برابر نسل پیشین چپ است. ما دیالکتیسین ها به قول سقراط از اهالی تراکی نیستیم که هر کجا مدعی یافتیم او را دعوت به کشتی گرفتن نماییم. ما وقت خود را برای کشتی گرفتن با اصلاح طلبان، لیبرال ها و هر کج و کوله ای تلف نمی کنیم. به همین خاطر همیشه در برابر حرف دروغ نباید راست گفت. گاهی باید فریاد زد تا دروغ در بزدلی درونی خودش خفه شود. و 15 آذر خیلی ها خفه شدند. سرود ای ایران خفه شد. بیانیه ابراهیم یزدی خفه شد. شعار رفراندوم خفه شد. اگر براستی جدا از کلیشه های ذهنی تان خواهان حرف ما و قدرت نظری ما هستید به زمین نوشتار بیایید تا برای بار دوم و این بار برای همیشه خفه شوید.

و اینجاست که باید گفت از مشتت استفاده کن ونه از دهانت. اما اگر می خواهید سخن ما را بشنوید پیشتر بدانید که تفاوتی با مشت های گره کرده ی ما ندارد.

و می گویند که چپ شکست خورده است و حالا دوباره بازگشته است . اما احمقها! هر کسی مبارزه خودش را دارد.من که تا به دنیا امدم و زیر چنگ دستگاه حقارت و فریب شما رشد کردم ، مبارزه ام را هرگز آغاز نکرده بودم که شکست بخورم. ما بازنگشته ایم. ما همیشه اینجا بوده ایم. این شما هستید که در آموزش ایدئولوژی به ما شکست خورده اید. این شمایید که شکست می خورید و دوباره با رنگی دیگر، حربه ای دیگر و عوامفریبی دیگر باز می گردید.

و آنها می گویند که ما ایدئولوژی خاصی را به جنبش دانشجویی تحمیل می کنیم. ایدئولوژی؟ مارکسیسم رهایی از ایدئولوژی است ونه ایدئولوژی. دانشجویان خود تا انجا که سر کلاس درس می روند و در محیط دانشگاه به سر می برند تا گردن در لجنزار ایدئولوژی فرو رفته اند. ما خاص هستیم. اما نه یک ایدئولوژی خاص بلکه مسیری خاص و روشن در اعماق بربریت. ایدئولوژی مجموعه افکار منسجمی نیست که عده ای برای زندگی و فعالیت اجتماعی خود برگزیده باشند. این یک تعریف کلی ومزخرف است. ایدئولوژی یعنی پنهان کردن منافع و قدرت خود در پس اگاهی که تولید می کنی. و ما آشکارا قدرت خود را در پس اگاهی خود اعلان می کنیم. ما از اگاهی خود برای رهایی خودمان استفاده می کنیم. ما خواهان قدرت هستیم و آنرا به دست خواهیم اورد. بدون هیچ رحمی . بدون هیچ کژدیسگی.

چپ خوب چپی است که فقط نقد می کند. چپ بد چپی است که نقدش با پر کردن تفنگش تفاوت چندانی نمی کند. من یک چپ بد هستم . یک چپ خوب یک چپ مرده است. یک چپ بد معلوم نیست چندتا چپ زنده است.

امین قضایی

2 comments:

Anonymous said...

شهلا دانشفر انترناسیونال ۱۷۱

بعد از١٦ آذر و گامهاي بعدي:
١٦ آذر يك پيشروي بزرگ در جنبش اعتراضي موجود در جامعه بود. بيش از هر وقت نشانگر اين بود كه ما با يك جنبش انقلابي در جامعه روبرو هستيم كه هر روز راديكالتر ميشود و بيشتر رنگ چپ و سوسياليسم بخود ميگيرد. پلاكاردهاي سرخ ١٦ آذر بويژه شعار سوسياليسم يا بربریت٬ رنگي تاريخي به اين روز داد. اينها همه اتفاقات مهمي بود كه سرفصل جديدي در جنبش اعتراضي مردم گشود. اما گام بعدي چيست؟ چگونه ميتوان اين پيشروي را به سكوي پرشي براي حركت بعدي خود تبديل كرد؟ چه اقدامات فوري در دستور كار ما قرار ميگيرد؟ اينها همه سئوالات مهمي است كه در دستور ما قرار ميگيرد.

بايد سوسياليسم را در همه جا و در همه مناسبي فرياد زد. ١٦ آذر پرچم سوسياليسم را برافراشت و فرياد اعتراض كل جامعه را عليه توحش سرمايه و عليه استثمار و نابرابري اعلام داشت. اين يك پيشروي بزرگ بود كه بايد رنگ خود را به مناسبتهاي ديگري كه در پيش داريم٬ به هشت مارس و اول مه و ١٦ آذر هاي ديگر بدهد. براي مثال از هم اكنون بايد به استقبال يك هشت مارس سرخ و راديكال كه شعار سوسياليسم يا بربریت شعار اول آنست برويم. از هم اكنون بايد خود را براي يك قدرتنمايي بزرگ در هشت مارس كه چشمان دنيا را به خود مبهوت كند برويم...

Anonymous said...

امین جان مطلب خوبی نوشتی، اما خواستم یاد آوری کنم که این نیز نقد بود، هرچند احتمالاً فقط نقد نیست اما من به جز آن هم چیری ندیدم. در هر حال نقد به " فقط نقد " هم خود نقد است.
امین عزیز با این تعریفت از نقد یا از چپ موافتی ندارم :
(( چپ خوب چپی است که فقط نقد می کند. چپ بد چپی است که نقدش با پر کردن تفنگش تفاوت چندانی نمی کند. من یک چپ بد هستم . یک چپ خوب یک چپ مرده است. یک چپ بد معلوم نیست چندتا چپ زنده است. ))
اما با تعریف مارکس از نقد کاملاً موافقم :
(( سلاح نقد، البته، نمی تواند جایگزین نقد سلاح گردد، قهر مادی باید توسط قهر مادی سرنگون گردد؛ و تئوری، تنها آن زمان به قهر مادی بدیل می شود که توده ها را در برگیرد. تئوری زمانی توده های را در بر می گیرد که سفسطه بازی را نشان دهد؛ و زمانی می تواند نشاندهنده سفسطه بازی باشد که رادیکال گردد. رادیکال بودن به مفهوم لمس کردن ریشه واقعیت ها است.))

کارل مارکس: سهمی به نقد فلسفه حق هگل- 1844